eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
138.2هزار عکس
171.9هزار ویدیو
239 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰مجید بزرگوار بود درست مثل اسمش؛ اوایل انقلاب بود. روزی به مجید گفتم پایم درد می کند و برایم دشوار است هر روز از روستا تا شهر پیاده بیایم، سریع کلید موتورش را به من داد گفت: «من فعلاً به آن نیازی ندارم. دست شما باشد» 🔰از روی سند ازدواج به مجید فرشی داده بودند، آن را به مستحقی بخشید و برای خانواده اش یک موکت ساده سبز رنگ خرید. آنچنان با زبان شیرینش از این موکت تعریف می کرد گویی روی فرشی بهشتی نشسته است. 🔰تازه پای تلوزیون به خانه ما باز شده بود که آن را برد و به خانواده ای که فرزندان زیادی داشتند بخشید! حقوق عیدی اش را به یک کارگر شهردار بخشید بی آنکه عید آن سال خود یک ریال هم در خانه داشته باشد. سال تحصیلی که شروع می شد کلی پوشاک و لوازم تحریر تهیه می کرد و به بچه های مستحق می رساند. 🔰به خانه یکی از دوستان مجید در لارستان رفته بودیم. پدر خانواده فوت شده بود. روزی مجید دختر آنها را که دانش آموز بود به بازار برد و برایش مانتو، مقنعه و کیف خرید. وقتی می خواستیم به مرودشت برگردیم، کرایه برگشت نداشتیم. اعتراض مرا که دید گفت: « غصه نخور خدا می رساند.» از یکی از دوستانش به اندازه کرایه برگشت قرض کرد. 🔅🔅🔅 منبع و خاطرات بیشتر در کتاب راز یک پروانه! مجید رشیدی کوچی 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
ساده و بی آلایش و کم حرف و خندان بود. برق کار ماهر و پر کاری بود. صداش زدم گفتم : آقا بیا ناهار گفت فعلا کار دارم بعدها فهمیدیم است بی سر و صدا کارش را انجام می داد و به اندازه چند نفر کار میکرد بزرگترین خصلتش و بدون هیاهو بود. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷 شدت گرماے هوا آنقدر زياد بود كه هركسے را به شكايت وامي‌داشت. در چنين شرايطي سید صادق از وسايل خنك‌كننده و كولر، خودداري مي‌کرد. او كه در ميدان مبارزه، با جديت و پشتكار مي‌جنگيد در عرصه جهاد با نفس نيز درس شهامت و ايستادگي را به خوبي اجرا مي‌كرد. مي‌گفت: «در شرايطي كه رزمندگان، در مناطق جنوبي و كنار اروندرود به دليل گرماي طاقت فرسا و شديد هوا، راحتي و آرامش ندارند خدا هم راضي نيست كه من در ستاد باشم و در پناه هواي مطبوع و دلپذير خنك كننده‌ها (كولر)، در آسايش باشم. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
تصمیم گرفته بود توی جبهه دبیرستان راه بیندازد! میگفــت: « امــروز بچـه ها دارن اینجا می جنگن و خون مــیدن، عــده ای بی تفاوت و اشراف زاده هم، توی شهرها عین خیالشون نیست! با خیال راحــت درس میخونن، فردا هم که جنگ تموم بشه، همه مسئولیــت های کلــیدی مملکت رو بدست میگیرن، این رزمنده ها هم میشن محافظ یا زیر دست اون ها! » وسعت دید عجیبی داشــت، برای رزمنده ها می سوخت. یکی از روزها یک گوشه خلــوت نشسته بود، حال غریبـی داشت، تا آمدم حرف بزنم گفت: « چیزی به شروع عملیات نمونده، بعد از عملیات هم دیگه منـو نمی بینی! کار من با دنیا تموم شده، کار دنیا هم با من تموم شده! نه من دیـگه با دنیا کار دارم، نه دنیا با مــن » درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید🌷. خلیل مطهرنیا 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷مــحله ما هــنوز جاده کشــی نشده و رفــت و آمد ماشین در ان خیلی کم بود تا خیابان اصـلی حدود دوکیلـومتر راه بود. روزها همـسایه هایی که ماشین داشتند همدیگر را می رساندند, شب ها که دیگر هــیچ... آن شـب از ســردرد در خانه افتاده بودم که علی آمد. سـریع مرا روے دوش کشـید تا خیابان اصلے آورد تا به یڪ ماشیـن رسد و مرا برد دکتـر. وقتے برگشتیـم, چشمم افـتاد به یڪ ماشیــن سـپاه ڪه جلو در بود.گفــتم این مال کیـه؟ گفت من با این امـدم به ماموریت می رفتم گفتم حالی از شما بپرسم. گفتم مادر, پس چرا با این مرا نبردی دکتر؟ گفــت: اگر شمــا را سوار این می کــردم,آن دنیــا باید جواب پـس می دادم چون این بیــت المــاله! 🌷🌷 شهادت:ﻭاﻟﻔـﺠﺮ 8 معاون گردان امام حسین(ع)-لشکر ۱۹ فجـر 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷 ساختمان حوزه نو ساز بود. هنوز وسایل گرمایشی نداشت. ما یک چراغ علاء الدین داشتیم که آن هم بوی نفت می داد و شب ها خاموش می کردیم. معمولا دو تا سه تا پتو روی خودمان می کشیدیم تا خوابمان ببرد.😔 یک شب از خواب پریدم. دیدم جعفر بدون اینکه پتویی رویش باشد در خود پیچیده و خوابیده.😱 یک پتو رویش انداختم و خوابیدم.😴 صبح با ناراحتی گفت: حمید تو پتو روی من انداختی؟ گفتم: آره! گفت: اگه می خواستم پتو بندازم که خودم می انداختم، باعث شدی، صبح یک ساعت دیرتر بلند شوم!😯 باید سر از کارش در می آوردم. یک شب بلاخره زودتر از جعفر بلند شدم. دیدم حدود دو ساعت قبل از اذان صبح بیدار شد. رفت سمت آشپزخانه و شروع کرد به تمیز کردن آشپزخانه. بعد هم جارو برداشت و شروع کرد به جارو کردن راهرو ها و کلاس ها. تا صدایی هم بلند می شد، سریع می رفت بالای راه پله تا کسی او را نبیند. کارش که تمام می شد، یک ساعتی را صرف نماز شب و عبادت کرد تا نماز صبح. بعد نماز هم بیدار بود تا شروع کلاس ها. به برکت جعفر حوزه همیشه تمیز بود. با این حال وقتی صبح کلاس ها شروع می شد، استاد که درس می گفت، چشم های جعفر به خاطر شب بیداری، و درس خواندن و مباحثه قبل از خواب، روی هم بود و ارام می خوابید. اما نکته عجیب این بود که وقتی استاد سؤالی می پرسید و کسی بلد بد نبود، جعفر چشم هایش را باز می کرد و جواب صحیح سؤال را می داد و باز چشم هایش را می بست! شهید جعفر رنجبران 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷یکی از بسیجی های اقلید به اسم علی صفری وصیت کرده بود بعد شهادتش موتورش وقف بسیج باشد، همین هم شد و بعد شهادتش موتور در اختیار بسیج و مهدی بود. گاهی در سرکشی شبانه بین پایگاه ها، مهدی سری هم به منزل پدرش می زد. همیشه هم از خیابان اصلی تا منزل پدرش موتور را خاموش می کرد و با دست هل می داد. یک شب علت این کار را پرسیدم. با مهربانی در حالی که نفس نفس می زد گفت: «این موتور را شهید صفری وقف بسیج کرده است نه کار های شخصی من!» من متوجه حرف های مهدی نمی شدم. خودش ادامه داد: «اگر قدرتش را داشتم که این موتور را بغل کنم و از خیابان تا خانه پدرم به دوش بکشم این کار را می کردم،بعید نیست به خاطر چرخیدن چرخ های این موتور در این مسیر که کار شخصی من است آن دنیا از من بازخواست نکنند!» ندیدم حتی یک بار پول بنزین این موتور را از پول بسیج بدهد، همه خرج موتور با خودش بود. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷کنار سفره نشسته بودیم. توی ظرف جلو مرتضی یک تکه گوشت بزرگ بود. چشمم به مرتضی بود، تا این گوشت را دید بلند شد و بیرون رفت. بعد از غذا رفتم توی خطش و گفتم چرا گوشت را نخوردی؟ گفت خیلی دلم کشید. توی دلم گفتم شاید یکی دیگر هم توی دلش این گوشت را خواست و چشمش روی آن باشد. رفتم بیرون تا هم نفس خودم را تنبیه کنم، هم اگر کسی آن را می خواهد بخورد. 🌱🌹🌱 مرتضی اقلیدی نژاد 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
| 🔻شهید آتش‌نشان «بهنام میرزاخانی» ۳۳ روز از دامادی‌اش می‌گذشت، که در حادثه پلاسکو دچار سوختگی شد و به فیض شهادت نائل آمد و در قطعه ۵۰ گلزار شهدای تهران آرام گرفت.  📍مادر شهید در خصوص ارادت فرزند خود به شهدا بیان کرد: بهنام تا فرصتی به دست می‌آورد، راهی گلزار شهدا می‌شد. تفریحش زیارت شهدا بود. شب‌های قدر را در کنار آن‌ها احیا می‌کرد و آرزو داشت در قطعه شهدا آرام بگیرد تا پس از شهادت باز هم با دوستان وی در این مکان مقدس جمع شوند. مادرش میگوید: 🌟فرزندم به شهیدان «محمدابراهیم همت»، «سید احمد پلارک» و «محمدهادی ذوالفقاری» علاقه خاصی داشت. ❣بهنام عاشق شغل آتش‌ نشانی بود و همیشه می‌گفت، «آتش‌نشانی شغل نیست، عشق است.» 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔰 | 🔻 زخمی شده بود. پایش را گچ گرفته بودند و توی بیمارستان مریوان بستری بود. بچه‌ها لباس‌هایش را شسته بودند. خبردار که شد، بلند شد برود لباس‌های آن‌ها را بشوید، گفتم « برادراحمد پاتون رو تازه گچ گرفتن. اگه گچ خیس بشه، پاتون عفونت می‌کنه.» گفت «هیچی نمی‌شه.» رفت توی حمام و لباس همه‌ی بچه‌ها را شست. نصف روز طول کشید. گفتم الان تمام گچ نم برداشته و باید عوضش کرد اما یک قطره آب هم روی گچ نریخته بود. می‌گفت «مال بیت‌المال بود، مواظب بودم خیس نشه.»احمد متوسلیان 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔰 | با آقا محمد داشتیم می رفتیم جایی، پیچیدم توی خیابان یک طرفه... زد روی پام و گفت: داری گناه می کنی... توی قانون جمهوری اسلامی یک طرفه رفتن ممنوعه. قانون رو رعایت نکنی، گناه کرده ای؛ مثل اینکه نمازت قضا بشه.هیچ فرقی هم نمیکنه... 📗 یادگاران/ ص ۳۸ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔰 🔻مادر شهید:شب هاقبل‌از زمانی که اقاداوود به جبهه اعزام‌بشوند وقتی جایش را برایش می انداختم،مثل خانم های خانه دار جایش را مرتب جمع می کرد وسرش را روی شلوار بیرونی خود می انداخت. 📌وقتی علت رااز فرزندم پرسیدم ، اقاداوود گفت:مادر جان خوب نیست مااینجا راحت بخوابیم ورزمندگان اسلام آنجادرسختی باشند وجای مناسبی برای خواب نداشته باشند 🌹 💠ایشان‌شهید فهمیده‌ی شهرقزوین که ۱۳سال سن داشتن هستند. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin