eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
123.1هزار عکس
129.4هزار ویدیو
212 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
•° ازقافلہ عشـ😍ـق مَرا جا نَگُذارید دَر مــوجِ بَـلایِڪہ‌وتَـنـهـا نَگُذارید ما را بِہ شَهیدان🌷 برسانید دُوباره بر موجِ دِلَم حَسـ🔥ـرتِ دَریا نَگُذارید ... •/شهـادتـم آرزوسٺــ/•
روزمون را پُر برکت می‌کنیم🌸 🌸صبحمان را معطر می‌کنیم 🌸نفسمان را خوشبو می‌کنیم   به ذکر صلوات بر 🌸حضرت محمد ﷺ و خاندان مطهرش🌸 🌸 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الو الو کربلا جواب بده بگوشم....... بعضی تماشا کردند بعضیا فقط خندیدند آلو الو کربلا......
عجیبترین چیزی که من تا به حال دیده ام این بوده که چرا بعضی ها اینقدر دیر دلشان برای (ع) تنگ می شود ...
⚘﷽⚘ 📎در_آغوش_امام_زمان بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات‌های محمد را پخش می‌کردند،بیشتر مناجات‌ها و مداحی‌های محمد در مورد امام زمان بود. خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم، خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهره‌اش خیلی نورانی‌تر شده بود؛ یاد مداحی‌های او افتادم. پرسیدم : محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی،توانستی او را ببینی؟ محمد در حالی که می‌خندید گفت : من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم. 📎یادشهدا_باصلوات 📎اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
.این.عکس.چیست؟ سمت راست: شهید حجت مقدم نفر وسط: آقا عطا سمت چپ: شهید مالک اوزمچلویی شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱؛ عملیات بیت المقدس ۲🌷 اما ماجرای عکس: ❄️زمستان سال شصت وشش عملیاتی به نام بیت المقدس دو در منطقه غرب کشور در کردستان صورت می گیرد در ساعات ابتدایی بامداد اول بهمن طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی عراق و در جنگ روبرو توسط تیر بار عراقی در تاریکی شب این دو شهید بزرگوار به شهادت میرسند🌷 🌹 همرزمان این شهدا این عزیزان رو زیر برف پنهان می کنند و به عقب برمی گردند اما آقا عطا و چند نفر دیگه می مانند تا حتما دوستانشون رو برگردونن... روزها به خاطر داشتن دید توسط دشمن حرکتی نداشتن و در تاریکی شب و در اون برف و سرما و کوهستان، شهدا رو روی دوششون حمل میکردن... سه.شبانه.روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن که اونجا این عکس و چند تا عکس دیگه به یادگار می مونه... 🍃دعای مادران شهدا 🌷همیشه پشت سر عزیزانی ست که نگذاشتند مادرها چشم انتظار بمانند
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت دلگرمی بود💔 با خواهر هم کلام می‌شویم. «اعظم امرایی» می‌گوید: «کار پدر و مادرم از جمعه تا امروز شده گریه. سردار، دلگرمی خانواده شهدای مدافع حرم بود.»😔 او از تیر ١٣٩۴می گوید، از لحظه شهادت سه شهید؛ «داعش در حال پیشروی بوده و ، برای اجرای یک عملیات از منطقه درعا به سمت دمشق حرکت می‌کنند. برادرم علی، و با هم بودند که ماشینشان در اثر اصابت راکت منفجر می‌شود و هر سه نفر در یک زمان به می‌رسند.😔 ماشینی که در آن و چند نفر دیگر از مدافعان حرم بودند با فاصله ۱۷ دقیقه از ماشین برادرم به همان نقطه‌ای می‌رسند که این سه نفر شهید شده و تکه‌های بدنشان در اطراف ماشین پراکنده شده بود.»💔 ما که آنجا نبودیم، اما همرزمان برادرم وقتی به دیدنمان آمدند ماجرا را روایت کردند. می‌دانم از جمعه تا الان، همه آن لحظات را چندبار مرور کرده اند و اشک ریخته اند.😔 سردار و همراهان وقتی در جاده به ماشین سوخته می‌رسند پیاده می‌شوند و از روی نشانه‌ها متوجه می‌شوند این ماشین علی و دو نفر دیگر است. سردار جلو می‌رود و به بچه‌ها می‌گوید کسی دست نزند☝️، تکه‌های بدن این سه شهید را خودم از لا به لای گدازه‌های ماشین جمع می‌کنم. بچه‌ها اصرار می‌کنند اجازه بدهید ما جلو برویم. اما سردار می‌گوید بگذارید خودم این کار را انجام دهم. پیکر علی ما سوخته بود😭. هر چه می‌گردد از پیکرش جز یک دست، چیز دیگری پیدا نمی‌کند. انگشتر علی هنوز دستش بود💔. سردار، پیکر سوخته و مثله شده این سه نفر را لای پارچه‌های جداگانه‌ای می‌پیچد. همرزمان می‌گفتند سردار با اشک تکه‌های بدن بچه‌ها را جمع می‌کرد.😭 مدافعان حرم، دلیل اشک‌های او را خیلی زود فهمیدند❗️ وقتی حاج قاسم سلیمانی به آن‌ها گفت داعشی‌ها برای ماشینی که من در آن بودم نقشه کشیده بودند.😞 ماشین علی امرایی و حسن و محمد را اشتباهی به جای ماشین ما زدند.»😭 حرف هایمان به اینجا که می‌رسد مادرشهید اشک‌ها رااز صورتش پاک می‌کند و می‌گوید: «سردار زود بود برود. من مادرم، هنوزم داغدارم☝️. تا صدسال دیگر هم داغ علی برایم تازه است. اما خوشحالم که پسرم بلاگردان سردار شد. حاج قاسم باید می‌ماند تا فقط با شنیدن نامش احساس امنیت کنیم. سردار باید می‌ماند...»😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🕊🌹💐🌹🕊🕊 16ساله بود یه نوار روضه زیر و روش کرد. بلند شد اومد ... یه روز به فرماندمون گفت: من از بچگی نرفتم، می ترسم بشم و رو نبینم... یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم زیارت کنم و برگردم... اجازه گرفت و رفت دو ساعت توی زیارت کرد و برگشت ... توی اش نوشته بود: در راه برگشت از توی ماشین خواب رو دیدم... بهم فرمود: اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت... یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود... نیمه شبا تا می خوابید داخل قبر می کرد و میگفت:یا منتظر وعده ام... چشم به راهم نذار... توی ساعت ، روز و مکان رو هم نوشته بود... که شد، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز،ساعت و مکانی شد که تو اش نوشته بود! 🕊🕊🌹💐🌹🕊🕊
💠 ❤️ 🔹ای دل بیا به رسم قدیمی سلام ڪن ✨صبح هست مثل باد و نسیمی سلام ڪن 💫برخیز نوڪرانہ و با عشق ، خدمت 🔸ارباب مهربان وصمیمے سلام ڪن ⛅️
🌓 🌗 ❤️ ❤️ ... هنوز به و و تنهایی هایش عادت نکرده ام ... هنوز روحم را آزرده می کند سخت است هر روز را به دنیایی باز کنم که تو را کم دارد اما ای ندارم رفیق تنهایی هایم ، هر شب برایت می کنم... و به تو قول می دهم در این دوره ی سخت با به خدا و خیر نیمه شب هایت اسیر زرق و برق دنیا و دنیا طلبان نشوم... جان امشب هم نبودنت را به رویای شبانه می سپارم شاید در خواب تماشاگرت باشم. من می گویم شب ات 💐 تو بگو عاقبت شما به و 🌹 🌷 🌷
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت : من در آن لحظه آخر که را دیدم، یک لحظه تکان خوردم فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است☝️ آنجا با خنده به من گفت که بیا با هم یک 📸عکسی بگیریم؛ شاید این آخرین عکس من و تو باشد....😊 خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند مثلاً بخواهد عکسی بگیرد؛ چه از خودش چه با کسی☹️ من وقتی این حرف را زد تکان خوردم، خواستم بگویم که شما نروید، به همان جایی که او می‌خواست برود، من داشتم برمی‌گشتم، ولی یک حسی به من گفت خوب چیزی نیست، خبری نیست، چیزی به او نگفتم. حیف که نگفتم...😞💔
خنده هـايت . . . آنچنان جادو ڪند جانِ مرا هر چه غـم آيد سـرم هرگز نبينم آفتى ! 🌷
🌷 🔹آغاز دفاع مقدس هنگامی که عراق در سال ۱۳۵۹ به ایران حمله کرد، حاج قاسم سلیمانی چندین گردان از کرمان را آموزش داد و به همراه آن‌ها راهی مناطق عملیاتی جنوب کشور شد. او حتی در دوره‌ای فرماندهی سپاه آذربایجان غربی را نیز برعهده داشت. با خاتمه یافتن شورش‌ کردها به کرمان بازگشت. همزمان با مجروحیت علی مهاجری فرمانده پادگان قدس کرمان ، قاسم سلیمانی و حمید مهرابی‌پور که نسبت به دیگر مربیان پادگان از تجربه و سابقه بیشتری برخوردار بودند، سهم بیشتری در اداره پادگان آموزشی به عهده گرفتند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻قسمت پنجم ☀️وقت چیدن میوه ‌‌ 🔹مجموعه کلیپ برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی حاج قاسم سلیمانی هست که ان‌شاءالله هر روز تقدیم می‌شود.
الســـــلام‌علیـــــڪم‌ســــردار‌جـــــان😊✋ و بگو با دل در بند تو باید چه کـنم .. •┈┈••✾❀🕊💖🕊❀✾••┈┈•
💠 ماجراے اقامه سپهبد شهید در کاخ کرملین 🔺 زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.» ‌گفت: «خدا قبول کنه ان‌شاءالله.» نگاهم کرد. ‌گفت: «ابراهیم!» نگاهش کردم. ||گفت : نمازے خوندم کہ در طول عمرم توے جبهـه هم نخوندم... ||بہ حاج قاسم گفتم: حاج آقا شما همہ نماز هاتون قبوله. √ قصه نماز خوانده شده فرق میڪرد. رفتہ بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیس جمهور روسیه برسد وقت اذان شد.حاجـی هم بلند شد، اذان و اقامه اش را گفت: صدایش پیچید توے سالن. بعد هم ایستاد بہ نماز. همہ نگاهش میکردند. میگفت: در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بود. 🌟پایان نماز پیشانی اش را گذاشت روے مهر. بہ خداے خودش گفت: « خدایا این بود ڪرامت تو، یه روزے توے کاخ کرملین براے نابودے اسلام نقشه می کشیدند، حالا من قاسم سلیمانـی اومدم اینجا نماز خوندم. » ≈≈راوے: ابراهیم شهریارے≈≈
♥️•﷽•♥️ 👈 سوره اعراف آیه ۳۱ (َكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ) از نعمت های الهی بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید که خدا اسراف کاران را دوست ندارد. _______________ 👈 اسراف ممنوع⛔️⛔️⛔️ مهمان‌ها غذایشان را خورده بودند اما سفره هنوز پهن بود. او که صاحب خانه بود دیرتر از همه رسید. نشست سرسفره و بشقاب غذای مرا که نصفه بود و روی سفره جامانده، کشید جلو و شروع کرد به خوردن. گفتم:« حاجی! این نیم خورد غذای منه. زن‌داداش داره برات غذا می‌کشه.». گفت:« چه فرقی می‌کنه؟ این هم برکت خداست و ما رو سیر می‌کنه. من بخورم بهتره یا بره توی ظرف آشغال؟ شادی روح مطهرش صلوات 📚فرهنگنامه شهدای سمنان، در مکتب حاج قاسم با شهدا درس زندگی بیاموزیم ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️ مکتب حاج قاسم مکتب پرهیز از اسراف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 آیت الله مجتهدی : دو کیلو قند و یک کیلو زعفران را بگذار کنار پیت نفت، صبح که شد دیگر نمی‌توان از آنها استفاده کرد! رفیق بد هم همین طور است، برای انسان ضرر دارد؛ پنبه رو بذار کنار آتش بگو نسوز، مگر میشود؟!! پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد ❓بالاترین حسرت ها در قرآن چیست؟ يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً ای کاش با فلانی همنشین و رفیق نبودم با شهدا که رفیق باشیم بوی بهشت را هم در زندگی استشمام میکنی دیگه قیامت هم حسرت و افسوس نمی خوری در مکتب حاج قاسم با شهدا می مانیم ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️ مکتب حاج قاسم مکتب جهاد و مقاومت و شهادت
خیالِ خوبِ تو، لبخند مي شود به لبم وگرنه اين منِ ديوانه غصه ها دارد!! 💕
✅روایتی از نحوه حضور امام خامنه ای در مسجد جمکران ✍حجت‌الاسلام والمسلمین رحیمیان : درباره حضور حضرت آقا در مسجد جمکران در این مدتی که بنده آنجا بودم، گاهی در فاصله‌های زمانی خیلی کم مثلاً در ظرف دو تا سه هفته و یا گاهی هم در فاصله‌های زمانی بیشتر ایشان به مسجد جمکران مشرف می‌شدند. معمولاً هم در یک فضای آرام و خلوتی می‌آیند. به‌گونه‌ای که در ایام تابستان چون روزها بلند است به نماز مغرب ختم می‌شود و در ایام زمستان چون روزها کوتاه است از نماز مغرب به مسجد می‌آیند. طبعاً اگر اول مغرب بیایند ابتدا نماز مغرب و عشاء را می‌خوانند و بعد نماز تحیّت و نماز امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را به‌جا می‌آورند و اگر زودتر بیایند ابتدا نماز تحیّت و نماز امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را می‌خوانند و طبعاً آخر برنامه‌شان به نماز مغرب و عشاء ختم می‌شود. رکوع و سجود و قنوت‌های طولانی دارند، مخصوصاً بعد از پایان نمازشان سجده‌های طولانی‌ دارند و گاهی من شاهد این بودم که چهره‌‌شان را با چند دستمال خشک می‌کردند، و سجده‌های طولانی و قنوت‌های طولانی‌شان توأم با اشک و گریه بود.
شهید که شد جنازش موند تو‌ منطقه، حاج حسین خرازی منو فرستاد تا دنبالش بگردم! رفتم منطقه، همه جا رو آب گرفته بود، هرچی گشتم اثری از علی نبود خبرش رو که به حاجی دادم، باورش نشد. خودش اومد باز گشتیم، فایده نداشت، جنازش موند که موند ... علی دو سال قبل توی بقیع ... نگاهی احساسی و متفاوت ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🔰 از زبان مادر شهید ❣✨بعد از غلام رضا خیلی بی تابی میکردم😢 دلم میخواست هر طــور شده به دیدار بروم و یادبودی از ایشان داشته باشم. ❣✨غلام رضا زیاد به خوابم می آمد و از دلم خبر داشت. خلاصه اینجور که یک قاری نقل میکند: "یک عصر کنار مزار شهید لنگری زاده🌷 بودم، آخه به این شهید خیلی خیلی داشتم. بعد از ذکر توسل و درد دل با او از کنارش پا شدم و را به قصد رفتن ترک کردم. ❣✨همون شب به آمد باغ بزرگ و سرسبزی بود، یک سر باغ او بود یک سر باغ من، با همون خنـ❤️ــده ی همیشگی ش بهم گفت: -امروز شما ما هستید، اعظم سادات در تدارک نهار هستن(در صورتی که خدا میداند اصلا من نام ایشون رو نمی دانستم) +آقا غلام رضا از حضور شما شرمنده ام😥 متاسفانه نمیتونم بمونم باید برگردم، عذر بنده را بپذیرید -حالا که میروی صبـر کن دلم میخواد اون شال سبزی که به گردنته به بدهی. بهش بگو از طرف ماست اینم +تا که این جمله رو گفت از خواب پریدم خواب عجیبی بود، آخه غلام رضا درست میگفت. این شال همان شالی بود که در دیداری که با ایشون در مسابقات قرآنی داشتم به بنده داده بودند و حالا این شهید از من میخواست آن را به مادرش بدهم🎁 ❣✨بله عزیزان "پسرم حاجت من را از طریق یک و آن هم به واسطـه ی یک قاری لبنانی برآورده کرد و طولی نکشید که این فرد لبنانی از طریق واسطه ها به دست من رسید و اکنون دست من است. 🌷 🍃🌹🍃🌹