eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
278 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
لحظه دیدار تو... همسر شهید مدافع حرم روز اعزام 🌷🌷🌷 خدایا چه لحظات سنگین و گران قیمتی فقط گریه پشت گریه پویا اما حرف می‌زد می خندید و من را با کلام زیبایش آرام می‌کرد گفت: خانم توکلت به خدا باشه‌ من دوست دارم عمر نوح را بکنم‌ اما محبت و عشق به اهل بیت آرام و قرار و از من گرفته لحظه آخر گفت: خواهش می‌کنم گریه و بی‌تابی نکن تا من با خیالی آسوده، به کشتن این حرامی‌ها فکر کنم آن روز ریحانه خواب بود که همسرم بیدارش کرد او را با خودش به بیرون از خانه برد ۴۵ دقیقه‌ای طول کشید تا به خانه بازگشتند یک شاخه گل رز خریده بود با ریحانه به من داد احساس کردم آخرین محبت‌هایش را می‌خواهد در حقم تمام کند و در حال وداع با من است گفت: خیلی دوستت دارم فراموش نکن… من هم زدم زیر گریه پویا فقط لبخند بر لب داشت که حال من از این بدتر نشه بعد گفت: مراقب خودت و ریحانه باش.... به ریحانه گفته بود که مراقب خودت و مامانت باش خون تو که از خون رقیه (س) سه ساله حسین (ع) پر رنگ‌تر نیست ان‌شاالله حضرت رقیه (س) نگاه ویژه به تو خواهد داشت لحظه خداحافظی آخر ریحانه گریه می‌کرد اما او سوار ماشینش شد و رفت... 🕊🕊🕊 شهادت یکم آبان ماه @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
با خنده گفتمش : بہ سلامت ، سفر بخیر وقتی ڪہ رفت ، از تو چہ پنهان دلم گرفت . . . #پاسـدار_مدافع_حـر
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 💐 🍃غلامرضا همیشه آرزو داشت ... که به اسلام خدمت کند و می‌گفت: « دعا کنید بتوانم خدمت‌گزار خوبی برای اسلام و مستضعفان باشم ». ☘شهریور‌ماه ۱۳۹۶ به سوریه اعزام شد و من فرزندم محمودرضا را باردار بودم و قاعدتاً دوست داشتم هنگام تولدِ فرزندمان ، همسرم کنارم باشد. هنگامیکه این پیغام را به ایشان دادم، گفت: « اینجـا به من بیشتـر نیاز است و باید بمانم » و من هم قبول کردم. 🌱وقتی محمودرضا به دنیا آمد ... همسرم به من پیغام داد که « عکس فرزندم را برای من نفرستید، زیرا می‌ترسم دلم بلـرزد و برگردم ایران و وابسته‌اش شوم » 🌴مدتی از اعزام غلامرضا به سـوریه گذشته بـود و او هنوز فرزند دومش را ندیده بود، تا این‌که تصمیم گرفتیم دیدار غلامرضا و محمودرضا در سوریه باشد، به وی گفتم : «به اتفاق بچه‌ها و مادرتان رهسپار سوریه هستیم» و او بسیار خوشحال شد و ڪار‌های سفر ما را از آن‌‌جـا پیگیری کرد و گفت : « شما که به سوریه بیایید و برگردید، خبر شهـادت من را خواهید شنید و این آخـرین دیــدار ما خواهد بود » اما من حرف ایشان را جدی نگرفتم. 🎋روزی که مـا بـه سـوریه رسیـدیم، غلامرضا با یک دسته گل به استقبال ما آمد و در آن لحظه به یادماندنی من و مـادرش ، غلامرضا را بعد از چهـار ماه در سـوریه ملاقـات ڪردیم و او فرزندانش را در آغوش ڪشید و آن‌ها را غرق بوسه ڪرد و همانطور ڪہ قبلا گفته بود ، آن آخریـن دیدار ما با غلامرضا قبل از شهادت شد. ✍ راوی : همسر محترم شهید 💐ولادت : ۶۵/۱۰/۲۱ کرمان 🌷شهادت: ۹۶/۱۱/۵ صالحیه سوریه 🕊 @Beyzai_ChanneL