🌺🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
🌾🌸
🌸
🌾
☺️ #لبخند_بزن_رزمنده ☺️
عازم جبهه بودم. یڪی از دوستانم برای اولین بار بود ڪه به جبهه مےآمد.😍😃
مادرش برای بدرقه ی او آمده بود. خیلے قربان صدقه اش مےرفت و دائم به دشمن ناله و نفرین مےڪرد.
به او گفتم: « مادر شما دیگه برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب مےشود.»😌
او در جواب گفت:« خدا نڪنه مادر، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونے! الهے ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه های مردم رو به ڪشتن مےده!»😐😎😂😂
#طنز_جبهه
#خاطرات_ناب
🌸🌾🌺🌾🌸🌾🌺🌾🌸
@Beyzai_ChanneL
#طنز_جبهه 📃✒️
#سلامتی_راننده😂
⭕️صدا به صدا📢 نمیرسید همه مهیای
رفتن و پیوستن به برادران مستقردر خط
بودند،راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا
بسیار گرم ☀️ بود،
راننده 🚌 خوش انصاف هم در ڪمال
خونسردی آینه را میزان ڪرده و به سر
و وضعش میرسید، بچهها پشت سر هم
صلوات 📿 میفرستادند، برای سلامتی
امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ...
اما باز هم ماشین راه نیفتاد.🙁
بالاخره سر و صدای بعضی ها درآمد :
«چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات میخواهی
اینڪه خجالت نداره چیزی ڪه زیاد است صلوات.»
سپس رو به جمع ادامه داد:
«😅برای سلامتی بنده!
گیر نڪردن دنده،
ڪمتر شدن خنده 😂
یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»⭕️
@Beyzai_ChanneL
#طنز_جبهه😄
بار اولم بود که مجروح میشدم😨 و زیاد بیتابی میکردم یکی از برادران امدادگر👨⚕️بالاخره اومد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره؟»تو که چیزیت نشده بابا!😏
تو الان باید به بچههای دیگه هم روحیه بدی اون وقت داری گریه میکنی؟! 😕تو فقط یه پات قطع شده! 😑ببین بغل دستیت سر نداره هیچی هم نمیگه، اینو که گفت بیاختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که #شهید شده بود...😍
بعد توی همان حال که درد مجال نفسکشیدن هم نمیداد کلی خندیدم😆 و با خودم گفتم عجب عتیقههایی هستند این امدادگرا...🤔🤔🤔
#دوستان_شهدا🕊
@Beyzai_ChanneL
#طنز_جبهه
قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رمز بدیم...
که تکفیریا نفهمن...🤔
یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت: آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده😂
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@Beyzai_ChanneL
#طنز_جبهه 😍😂💯
به سلامتی فرمانده.....
دستور بود هیچ کس بالای ۸۰ کیلومتر سرعت،حق ندارد رانندگی کند!
یک شب داشتم می آمدم که یکی کنار جاده ،دست تکان داد نگه داشتم سوار شد ،
گاز دادم و راه افتادم
من با سرعت می راندم و با هم حرف می زدیم!
گفت:می گن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!راست می گن؟!
گفتم:فرمانده گفته!
زدم دنده چهار و ادامه دادم:
اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!!!
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ،یکی بود؛پیاده که شد،دیدم خیلی تحویلش می گیرند!!
پرسیدم:کی هستی تو مگه؟!
گفت:همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😊
#شهید_مهدی_باکری
@Beyzai_ChanneL
🍃✨
#طنز_جبهه🍃
یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...
برای خودش یه قبری ڪنده بود.
شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد.
ما هم اهل شوخے بودیم😆
یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...
گفتیم بریم یه ڪمے باهاش شوخے ڪنیم!
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم
با بچه ها رفتیم سراغش...
پشت خاڪریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند.
دیگه عجیب رفته بود تو حال!
ما به یڪے از دوستامون ڪه
تن صدای بالایـے داشت،
گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه
صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه،
بگو: اقراء😲
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن
و به شدت متحول شده بود 😨
و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده! 😢
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت :
باباڪرم بخون 😂😂😂😂
@Beyzai_ChanneL