eitaa logo
#بیدارباش
453 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
326 فایل
کانال فرهنگے و تحلیل مسائل سیاسے روز ایـــــــ🇮🇷ـــــــران و جہـــــ🌍ـــــان @Bidarb_a_s_h 👈ارتباط با ادمین : @iliashojae
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃 ♥️🍃♥️🍃♥️🍃 ♥️🍃‌♥️🍃 من که حسابی جا خورده بودم سرم رو به سمت صدا برگردوندم ودر کمال ناباوری، همون طلبه ی جوون رو مقابلم دیدم. زبونم بند اومده بود. روسریمو جلو کشیدم و من من کنان دنبال کلمه ی مناسبی میگشتم. طلبه اما نگاهش به موزاییک های حیاط بود. با همون حالت گفت:--- دیدم انگارمنقلب شدید. گفتم جسارت کنم بگم تشریف ببرید داخل. امشب مراسم دعای کمیل هم برگزار میشه. نفس عمیقی کشیدم تا بغضم نترکه. اما بی فایده بود اشکهام یکی از پی دیگری به روی صورتم میریخت ... چون نفسم عطر گل محمدی گرفت. بریده بریده گفتم: من ... واقعا ... ممنونم ولی فکر نکنم لیاقت داشته باشم. در ضمن چادرم ندارم. "دلم میخواست روم میشد اینم بهش میگفتم که اگه آقام باشه ومنو ببره صف اول کنار خودش بنشونه واین عطر گل محمدی پرخاطره هم اونجا باشه حتما میام ولی اونجا بین اون خانمها و نگاههای آزار دهنده وملامتگرشون راحت نیستم. اونها با رفتارشان منو از مسجدی که عاشقش بودم دور کردند و سهم اونها در زندگی من به اندازه ی سهم مهری دربدبختیمه !!!!" مرد نسبتا میانسالی بسمت طلبه ی جوان اومد و نفس زنان پرسید: -حاج آقا کجا بودید؟! خیره ان شالله... چرا دیر کردید؟ که وقتی متوجه منو ظاهرم شد نگاه عاقل اندر صفیحی کرد و زیر لب گفت: -استغفرالله . طلبه به اون مرد که بعدها فهمیدم آقای عبادی از هئیت امنای مسجد بود کوتاه گفت: یک گرفتاری کوچک... چند لحظه منو ببخشید و بعد خطاب به من گفت: -نگران نباشید خواهرم. اونجا چادر هم هست و بعد با اصرار در حالیکه با دستش منو به مسیری هدایت میکرد گفت: تشریف بیارید... اتفاقا بیشتر بچه های مسجد مثل خودتون جوان هستند و مومن و بعد با انگشترش به در شیشه ای قسمت خواهران چند ضربه ای زد و صدازد: خانوم بخشی !!؟ چند دقیقه ی بعد خانوم بخشی که یک دختر جوان و محجبه بود بیرون اومد و با احترام وسر به زیر سلام کرد و با تعجب به من چشم دوخت. نمیدونستم داره چه اتفاقی می افته. در مسیری قرار گرفته بودم که هیچ چیز در سیطره ی من نبود. منی که تا همین چند ساعت پیش به نوع پوششم افتخار میکردم ونگاههای خریدارانه مردم در مترو و خیابان بهم احساس غرور میداد حالا اینقدر احساس شرم و حقارت میکردم که دلم میخواست ، زمین منو در خودش ببلعد. طلبه به خانوم بخشی گفت: -خانوم بخشی این خواهرخوب و مومن رو یک جای خوب بنشونیدشون و یک چادر تمیز بهشون بدید. ایشون امشب میهمان مسجد ما هستند. رسم مهمان نوازی رو خوب بجا بیارید. از احترام و ادب فوق العاده ش دهانم وامانده بود...ا و بدون در نظر گرفتن شرایط ظاهری من با زیباترین کلمات من گنهکار رو یک فرد مهم معرفی کرد.!!! خانوم بخشی لبخند زیبایی سراسر صورتش رو گرفت و درحالیکه دستش رو به روی شانه هایم میگذاشت و به سمت داخل با احترام هل میداد خطاب به طلبه گفت: -حتما حتما حاج اقا ایشون رو چشم ما جا دارند. التماس دعا طلبه سری به حالت رضایت تکون داد و خطاب به من گنهکار روسیاه گفت: خواهرم خیلی التماس دعا. ان شالله هم شما به حاجت قلبیتون برسید هم برای ما دعا میکنید. اشکم جاری شد از اینهمه محبت واخلاص. سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم. محتاجیم به دعا. خدا خیرتون بده ... طلبه با عجله به سمت درب آقایان رفت و من بهمراه خانوم بخشی که بعدها فاطمه صداش میکردم پس از سالها داخل مسجد شدم !!! فاطمه چادر نماز خودش رو به روی سرم انداخت و در حالیکه موهامو به زیر روسریم هل میداد با لبخند دوست داشتنی گفت: چادر خودمو سرت انداختم چون حاج آقا گفتن چادر تمیز سرت کنم. نه که چادرهای مسجد کثیف باشن نه!! ولی چادر خودم رو امروز از طناب برداشتم ومعطرش کردم. بعد چشمهای زیباشو ریز کرد و با لحن طنزآلودی گفت: موهاتو کجا رنگ کردی کلک؟! خیلی رنگش قشنگه! در همون برخورد اول شیفته ی اخلاق و برخورد فاطمه شدم. او با من طوری رفتار میکرد که انگار نه انگار من با اون فرق دارم. و این دیدار اول ماست و بجای اینکه بهم بگه موهات رو بپوشون از رنگ زیبای موهام تعریف کرد که خود این جمله شرمنده ترم کرد و سرم رو پایین انداختم. اوطبق گفته ی طلبه ی جوان منو بسمت بالای مسجد هدایتم کرد و به چند خانومی که اونجا نشسته بودند و معلوم بود همشون فاطمه رو بخوبی می‌شناسند ودوستش دارند با لحن بامزه ای گفت : - خواهرها کمی مهربونتر بشینید جا باز کنید مهمون خارجی داریم. از عبارت بانمکش خنده ام گرفت و حس خوبی داشتم. خانم ها با نگاه موشکافانه و سوال برانگیز به ظاهر من برام جا باز کردند و با سلام و خوش آمدگویی منو دعوت به نشستن کردند. !!! ادامه دارد ... ✍ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h