eitaa logo
بیداری‌اندیشه
4هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
42 فایل
درگاهی برای معرفی شبکه #یهود💀 آتش به اختیار💥 بیدار شدیم تا بیدار کنیم دنیا را از خواب بی موعود✨ لینک‌کانال‌پُشتیبانی :) @Bidari_Andishe_312 هرچی خواستید همینجا بگید🙂:)) =👈 @M16i59h کپی‌آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 امام (ع) ◀️نام: محمدبن علی(ع) ◀️لقب: و ◀️پدر: امام رضا(ع) ◀️مادر: و امام (ع) او را نامید. ◀️کنیه: ابوجعفر ثانی؛ ◀️تولد: ۱۹۵قمری؛ ◀️آغاز : سال ۲۰۳ قمری در ۷سالگی؛ ◀️طول عمر: ۲۵ سال؛ ◀️توسط و دوبار به احضار گردید؛ ◀️سال شهادت: ۲۲۰ قمری به دستور و اقدام همسرش ام فضل؛ ◀️در سن ۲۰ سالگی او را مجبور به با دخترش کرد؛ 📍لذا سن ۹ سالگی برای ازدواج امام با ام فضل درست نیست. ◀️دلیل پذیرش امامت امام جواد(ع) در سن ۷سالگی، استدلال به حضرت و بن مریم در کودکی است. ◀️امام (ع) در خود، همه مخالفان از جمله یحیی بن اکثم را شکست داد، و معتصم و دیگران اعتراف کردند که او عالم به دین است و نصف امت پیرو او است. ◀️شاگردان: علی بن مهزیار ، یونس و.... ◀️امام جواد(ع) در بغداد به میان شیعیان از جمله مساجد آنان حضور می یافت و ضمن مدیریت شیعیان، آنان را از نزاع پرهیز میکرد
🔥 توییت کاربر یمنی خدا رو شکر میکنیم بابت نعمت وجود رهبران الهی | | ◉الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج♡ 🆔@Bidari_Andishe_313
مناظره‌هشام‌بن‌‌حَکم‌باعمروبن‌عُبَید موضوع:فلسفه ی امامت:) جمعی از اصحاب امام صادق علیه السلام، از جمله: حُمران بن اعین و محمّد بن نُعمان و هِشام بن سالم و طیار، خدمت امام صادق علیه السلام بودند و جمع دیگری نیز حضور داشتند و هشام بن حکم- که جوان بود- در میان آنان حضور داشت. امام صادق علیه السلام خطاب به او فرمود: «ای هشام! به من گزارش نمی دهی که با عمرو بن عُبَید، چه کردی و از او چه پرسیدی؟». هشام گفت: ای فرزند پیامبر خدا! هیبت شما مرا می گیرد و از شما شرم دارم و زبانم در برابرتان بند می آید. امام صادق علیه السلام فرمود: «وقتی به شما دستوری می دهم، اجرا کنید». 《اجازه پرسش》 هشام گفت: از وضعیت عمرو بن عبید و مجلس درس او در مسجد بصره، خبردار شدم. این امر، بر من گران آمد و به سوی او ره سپار شدم و روز جمعه به بصره رسیدم و به مسجد بصره رفتم. دیدم جمع بسیاری بر گرد عمرو بن عبید حلقه زده اند و او پای جامه پشمی سیاهی به پا و ردایی به تن داشت و مردم از وی پرسش می کردند. من از مردم، راه خواستم. برایم راه باز کردند و من رفتم و در انتهای جمعیت، دو زانو نشستم. آن گاه گفتم: ای مرد دانشمند! من مردی غریبم. اجازه می دهی سؤالی بپرسم؟ گفت: آری. گفتم: تو چشم داری؟ جای پرسش نیست! گفت: پسرم! این چه سؤالی است؟ چیزی را که می بینی، چگونه در باره اش می پرسی؟ گفتم: سؤال من، همین گونه است. پرسش هایی به ظاهر احمقانه گفت: بپرس، پسرم! هر چند پُرسشت احمقانه است. گفتم: پاسخ سؤالم را بده. گفت: بپرس. گفتم: آیا چشم داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن، چه می کنی؟ گفت: با آن، رنگ ها و اشخاص را می بینم. گفتم: آیا بینی داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن، چه می کنی؟ گفت: با آن، بوها را استشمام می کنم. گفتم: آیا دهان داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن، چه می کنی؟ گفت: با آن، مزه ها را می چشم. گفتم: آیا گوش داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن، چه می کنی؟ گفت: با آن، صدا را می شنوم. گفتم: آیا دل داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن، چه می کنی؟ گفت: به وسیله آن، آنچه را بر این اندام ها و حواس، وارد می شود، تمییز می دهم. گفتم: آیا با وجود این اندام ها، از دل، بی نیازی نیست؟ گفت: نه. گفتم: چگونه نه، در حالی که این اندام ها صحیح و سالم هستند؟ 《نقش قلب در بدن》 گفت: پسرم! این اندام ها هر گاه در چیزی که بوییده یا دیده یا چشیده و یا شنیده اند، شک کنند، آن را به دل، ارجاع می دهند و دل، یقین حاصل می کند و شک را از بین می برد. به او گفتم: پس خداوند، دل را در حقیقت، برای [رفع ] شک اندام ها گذاشته است؟ گفت: آری. گفتم: پس وجود دل، لازم است وگر نه، اندام ها به یقین نمی رسند؟ گفت: آری. به او گفتم: ای ابو مروان! پس خداوند- تبارک و تعالی- که اندام های تو را به حال خود رها نکرده- بلکه برای آنها پیشوایی قرار داده است تا بر دریافت های صحیحِ آنها صحّه بگذارد و به آنچه در آن شک شده است، یقین کند- [آیا] این همه مخلوق را در سرگردانی و شک و اختلاف، رها می سازد و برایشان پیشوایی که شک و سرگردانی شان را به او ارجاع دهند، قرار نمی دهد، در صورتی که برای اندام های تو، پیشوایی قرار داده است تا سرگردانی و شک خود را به او ارجاع دهی؟! تو هشام بن حَکمی؟! عمرو، خاموش ماند و چیزی به من نگفت. سپس رو به من کرد و گفت: تو هشام بن حَکمی؟ گفتم: خیر. گفت: از همنشینان اویی؟ گفتم: خیر. گفت: پس اهل کجایی؟ گفتم: از اهالی کوفه. گفت: پس تو، خود او هستی! آن گاه، مرا در آغوش کشید و به جای خود نشانید و خودش از جایش برخاست و تا زمانی که من نشسته بودم، دیگر سخنی نگفت. خنده امام علیه السلام! وقتی سخن هشام به این جا رسید، امام صادق علیه السلام خندید و فرمود: «ای هشام! این مطالب را چه کسی به تو آموخته است؟». هشام گفت: مطالبی است که از خود شما آموخته بودم و آنها را به هم ربط دادم. امام فرمود: «به خدا سوگند که این مطلب، در کتاب های ابراهیم علیه السلام و موسی علیه السلام آمده است». منبع: الکافی، ج 1، ص 16 ، ترجمه از دانش نامه عقاید اسلامی، ج 6، ص 281 ح 100 | | ◉الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج♡ 🆔@Bidari_Andishe_313