بسمه تعالی
هر روز یک #حدیث در باب 👈 ازدواج 💍
*****************************
📝 پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
{اِذا جَائَکُم مَنْ تَرْضَوْنَ خُلُقَهُ وَ دِینَهُ فَزَوِّجُوهُ اِلّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِي الاَرْضِ وَ فَسادٌ کَبِیرٌ}
«وقتی کسی (به خواستگاری دخترتان) آمد که از اخلاق و دین او راضی هستید، (دخترتان را) به ازدواجش درآورید که اگر چنین نکنید، آشوبی در زمین و فسادی بزرگ رخ خواهد داد.»
📚 کافی، جلد 5، صفحه 347
*****************************
💟 #حدیث_عـشــق 💟
(29)
#کانال_یاس @Biutifoo2433.
🍃🌼🍃✨♡✨🍃🌼🍃
شنبه ها پشت سرِ هم دل مارا خون کرد
مهدیا این رمضان هم تو نخواهی آمد؟؟؟؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#العجل_آقا 💔
🍃🌼🍃✨♡✨🍃🌼🍃
₪❅🔷❅₪══❈══₪❅🔷❅₪
#کار_مهدوی
کار هفتم در دو تصویر
پای کار باشیم واسه اماممون، هرکی هر استعدادی داره در راه تبلیغ برای مهدویت و امام خرجش کنه، کم نزاریم.
@Biutifoo2433.
₪❅🔷❅₪══❈══₪❅🔷❅₪
#ماه_ رمضان
#هر_روز_یک_آیه
از صنعت بسته بندی شنیده اید حتما؛ این که چقدر می شود با بسته بندی های خوب و مرغوب، مشتری را حتی به کالاهای نامرغوب جذب کرد. شیطان این کاره است. اسم قرآنی اش می شود" تسویل". «الشَّیطانُ سَوَّلَ لَهُم(سوره محمد-آیه 25)»؛ یعنی شیطان بعضی کارها را برایتان توی زر ورق می پیچد؛ که به چشمتان خوب بیاید، که انجامش بدهید؛ «زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیطانَ اَعمالَهُم(سوره عنکبوت آیه 38)».
#کانال_یاس
@Biutifoo2433.
#به_وقت_عشق 💓 💑 💓
روی اسکله نشسته بودیم،هوای حوصلمان کم حرف بود اما در عوض هوای عشقمان برای هم جانشان در میرفت..
باران بینابین ما جا خوش کرده بود اما چون بازار نگاه داغ بود، اندکی او نشست روی باران،اندکی من..از قضا قطرات کوچک باران محو شد و فاصله بینمان کم و کمتر..!
سرم را آرام گذاشتم روی شانه اش،پیشانیم در امتداد خط ته ریشش بود..تیغ تیغی های دوست داشتنی!
از هیجان بحرف آمدم:
+خانه که رفتیم،
یقه اسکی ات را از چمدان در بیاور،
وقتش شده خودت را بپوشانی!
دارد سوز می آید..
سرش در همان حالت سکون قرار داشت منتها یک آن سنگینی نگاهش سر تا پایم را معذب کرد،نگاهش کردم،همچنان خیره بود به دریا..
_به همان دلیل ایضاََ شما هم چادر!
مردمک چشمهایم گشاد شد،واکنشم فقط یک سه حرفی بود با علامت سوالی بزرگ
+بله؟؟؟
از آن مدل لبخندها که تنها یک طرف صورتش به سمت بالا متمایل میشد تحویلم داد،از آن مدلهای من کش!
آخ افلیج من!
جواب کوتاه داد:
_خاطرم هست تکرار مکررات را دوست نداشتی..!
حرف حسابش بی جواب بود اما من آنقدرها لجباز بودم که بی جوابش نگذارم!
+هنوز هم اما..
بلافاصله در کسر ثانیه،گردنش را نود درجه به سمتم چرخاند،از عمق چشمانش به شاهراه چشمانم تونلی باز کرد و آرام در گوشم نجوا کرد:
_سرمای آن بیرون استخوان سوز است..هندسه ی بدنت درد میگیرد!
حرف میزد اما طبق معمول ناقص،گنگ و این نگاهش بود که تکلیف،جملهای بلاتکلیف را روشن میکرد..!
تمام احساسم را ریختم در صدا و گفتم:
+تیزهوشان نرفتم اما این حرارت نگاهت بگمانم شیرفهمم کرد که نگاه هر مردی جز تو سوز دارد..!
لبخندی حاکی از رضایت زد و دوباره نگاهش خیره شد به نقطه ای کور،
نتوانستم زبان به دهان بگیرم:
+غیرتی شدنت هم یک سروگردن با مردهای دیگر مغایرت دارد..!
_میپسندی؟
+دلم غنج میرود برایش!خبری از چشم غره رفتن،هارت و پورت کردن،بازی رئیس و مرئوس،خلاصه بله قربان گو خواستن ندارد..همیشه با من با زبانی دیگر صحبت کن،مثل الان..!
سرش را برد بالا،خیره شد به آسمان..
_الحمدلله..امیدوارم با زبانی که خدا دوست دارد،مستمراََ حرف بزنم..
#زبان_بی_زبانی..!
چند دقیقه بعد بناچار از سوز بهمن ماه پناه بردیم به خانه..قرار بود اوامر هم را بروی دو جفت چشم بگذاریم..!
#میم_اصانلو
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز
#کانال_یاس
@Biutifoo2433.