eitaa logo
♡حـ`ــرف دلــ`ــم♡
344 دنبال‌کننده
2هزار عکس
718 ویدیو
11 فایل
+یاایهاالذین‌آمنو _جانم🙂🐚 +هَروقت‌ندونستی‌کجابری به‌سمت‌من‌بیا^^ کپی و نشر👇 #آزاده_حلال #باذکرصلوات_برای_مهدی_فاطمه:)
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 يك تانك افتاده بود دنبالش.😱 معلوم نبود چطوری آن جلو مانده؛ آر پی ‌چی ‌زن‌ها را صدا زدند.🗣 آنقدر شليك كردند كه تانك منفجر شد.💥 پسر كه به خاكريز رسيد، پرسيديم كجا بودی؟😠🧐 گفت: «ديشب كه رفتيم جلو، خوابم برده🤭🙄 بود. تقصير مادرمه؛ از بس به ما زور می‌كرد سرشب بخوابيم، بد عادت شديم.😃😄
😂🤣 رزمنده اے توے جبهہ بےسیم میزنہ میگہ۵۰۰۰ تا عراقے دستگیر ڪردم بیاید تا بیاریمشون میگن خودت بیار میگہ نه شما بیاین داداش اینا نمیذارن بیام😂🤦🏻‍♂ ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎
『°•.😂.•°』 به شوخ طبعی شهره بود …!! یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد : « کی می خواد واکس بزنه !» همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم .😜 خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود. بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه . یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت : « من» ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت : « پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂 بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه!😁 ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَࢪج°•🌱📿•
🌸 جشن پتو یکبار سعید خیلے از بچه‌ها ڪار ڪشید. فرمانده دستہ بود. شب برایش جشن پتو گرفتند. حسابے کتکش زدند. من هم ڪه دیدم نمے‌توانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تاشاید کمےڪمتر کتک بخورد! سعید هم نامردے نڪرد، بہ تلافےآن جشن پتو، نیم‌ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت. همہ بیدار شدند نماز خواندند!!! بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچه‌ها خوابند. بیدارشان ڪرد و گفت: اذان گفتند چرا خوابید؟ گفتند ما نماز خواندیم!!! گفت الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟؟😐 گفتند سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من براے نمازشب اذان گفتم نه نماز صبح!😅 🌷شهید سعید شاهدے🌷
🌛خيلی از شبها آدم تو منطقه خوابش نمی برد 😴😬 وقتی هم خودمون خوابمون نمی برد، دلمون نمی اومد ديگران بخوابن 😈🙄 یه شب یکــی از بچه ها سر درد عجيبی داشت و خوابيده بود.🤕 تو همين اوضاع یکی از بچه ها رفت بالا سرش و گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😱 🧐 رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟ چی شده؟؟ 😰 🤢 🌱 گفت: هيچی...🤫 🍉 محمد می خواست بيدارت کنه🤪 ❌ من نذاشتم!😐😂