eitaa logo
مـاهــ نشان💫 🇵🇸🕊️
896 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
556 ویدیو
66 فایل
بسیج دانشجویی دانشگاه بین المللی قم _ واحد خواهران🌻 . 🌱 ارتباط با ما : @QomBasijkhaharan 👈 روابط عمومی ✉️☎️ 📝 ثبت‌نام بسیج 👈 @NiroEnsani_bsij 📍ادمین 👈 @resaneh_bsij
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم ✍ رامین فرهادی/ کمی قبل هوای یکی از رفقای شهیدم را کرده بودم. هر چه ‌به عکس هایَشُ عکس هایمان نگاه کردم دلم آرام نگرفت. خاطراتمان را مرور کردمُ قرآنی خواندم. افاقه ای نکرد! دنبال چاره ای بودم برای این پریشان حالی. به مادر شهید زنگ زدم. گفتم شاید شنیدن صدای ام شهید و دعای ایشان، دلِ مضطَّرم را آرام کند. گوشی را که جواب داد کلی چاق سلامتی کردیم. مادر شهید گلایه ای هم داشت که از وقتی پسرم شهید شده خیلی کم زنگ میزنیُ اصلا سری به ما نمی‌زنی. انتظار شنیدن این کلام سنگین را نداشتم. گفتم حاج خانم اجازه بدهید حضوری خدمت برسمُ بگویم که غلط کردم. مادر شهید از این حرف من خنده اش گرفته بودُ این برای من خوشحال کننده بود. دم غروب چند شاخه گل نرگس خریدمُ راهی منزل شهید شدم. نمی دانم با دیدن من یاد شهیدشان افتاده بود یا اینکه خوشحالیِ شان از حضور میهمان و پیچیدن بوی نرگس در حوالی خانه شان بود. نشستیم، کلی گفت و گو کردیم. آلبوم کودکی شهید را آوردنُ با ذوق زیاد ورق می زدمُ نگاهشان می‌کردم. از سر شب گذشته بود. داشتم آماده می‌شدم تا رفع زحمت کنم. وقتی داشتم خداحافظی می‌کردم مادر شهید پرسید؛ آقا رامین، پسرم گفته بود نرگس دوست دارم؟ حس عجیبی داشتم. با کمی بعض گفتم نه مادر جان دیدم فصل فصلِ نرگس استُ چون متهم بودم به بی معرفتی، گفتم چندشاخه ای گل بچینم برایتان. سیده خانم باز خندیدنُ گفتند: چقدر جای فلانی خالیست! کاش بودُ مثل همیشه برایم گل می‌خرید. کاش بودُ کنایه ها و طعنه ها را در کنار این گل خریدن ها می‌دید. متحیر بودم! همه اش می‌گفتم کاش گل نمی‌خریدم. کاش نمی‌آمدم. جسارت کردم و سوال کردم منظورتان از طعنه و کنایه چیست مادرجان؟ اشتباهی از من سر زده؟ ایشان اشک می‌ریختُ انگار تمام وجودم را آتش زده بودند. همینطور که با پشت دست و گوشه چادر شان اشک هایش را پاک می‌کرد گفت: دلم از بعضی ها پُر است . گفتم چرا مادرجان. چیزی شده؟ فرمودند هنوزم که هنوز است به گوشمان میرسد که فلانی با وقاحت تمام میگوید این ها مدافعانِ اسد هستندُ برای جنگیدن، کلی به دلار پول می‌گیرند.!! یکی نیست به آن ها بگوید بی انصاف ها این لحظه ای که پسرم نیست تا برایم گل بخرد را با چند دلار می توانم عوضش کنم. یادم نیست چه شد! اما بی اختیار در را بستمُ رفتم. دیدن دل شکسته مادر شهید دل سنگ می خواست که من نداشتم. 🍃 @Bkh_Qom 🍃
مـاهــ نشان💫 🇵🇸🕊️
بسم الله الرحمن الرحیم ✍ رامین فرهادی/ کمی قبل هوای یکی از رفقای شهیدم را کرده بودم. هر چه ‌به عکس
بسم الله الرحمن الرحیم ✍ قدم آهسته در قطعه ۲۶ راه می‌رفتم. دستانم در جیب پالتو بودُ فکرم گرفتار روزمرگی ها. حالُ حوصله ی هیچ چیز را نداشتم. از دستِ خودم و کارهایم برآشفته بودم. فقط و فقط شهدا می‌توانستند مرهمی باشند برای این آشفته‌بازار. رسیدم کنار مزار شهید مسعود عسگری. دستم را به ضریح بالای سرش گره کردم.حواسَم به اطرافُ اطرافیان نبود. روی دوپا نشسته بودمُ دستِ دیگرم را به روی عکس مسعود می‌کشیدم. بی اختیار اشک می‌ریختم. بسیار با شهید حرف‌ گفتمُ بعد از مدتی بلند شدم. همانطور که اشکِ چشمانم را پاک می کردم صدای کودکی خردسال به گوشم می‌خورد. دیووونه .. منو عشقم صدا کن تو به چشمام نگاه کن .. چشمانم را خوب باز کردم، تا ببینم چه کسی‌ست که شیرین زبانی می‌کند. فرزندی روی سنگ مزار پدر شهیدش دراز کشیدهُ نگاه می کند به چشمان او! برایش شعر می‌خواندُ خودش را لوس می‌کند. هر چه مادرش اصرار می کرد که بلند شده و بروند اما طاها قبول نمی کرد. می‌گفت با بابا کار دارم. رواندازی که در دست مادرش بود را گرفتُ گفت: می‌خواهم روی بابا بیاندازم. نزدیک‌شان نشدم. دوست نداشتم حال خوبِ خانوادگی‌شان را خراب کرده و بیش از این، خجالت کشیدهُ آب شوم. کمی دورتر ایستادمُ نگاهش کردم. انگار حواسِ من پرت شده بودُ در دنیایی دیگر سِیر می‌کردم درد داشت. درد! دیدن این نمایش واقعی، دلِ هر سنگ‌دلی را آب می‌کرد. حتی لحظه ای نمی شد جای این کودک خردسالُ آن خواهر محترمه بود .. القصه! نتوانستم، درک‌شان کنم. شانه هایم برای لحظاتی از مسئولیتی که در نبود شهدا داریم سنگینی کردُ خودم را باختم. دمی بعد با صدای خداحافظ بابایی گفتن طاها حواسَم جمع شدُ به خودم آمدم. آماده رفتن شده بودند.هنگام حرکت کردن، متوجه حضور من شده بودُ دست تکان می‌داد و من مثال همیشه شرمسارُ خجل. پ.ن/ به لطف الله چند روز دگر پدر می‌شومُ این نکته که چطور می‌شود یک نفر از میوه دلش و زنُ زندگی بگذرد و برود! در ذهنم آشوب به پا کرده! اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک ان شاالله در همین جوانی پ.ن: منبع 🍃 @Bkh_Qom 🍃
بسم الله الرحمن الرحیم ✍️ #رامین_فرهادی وقتی که کوچه و پس کوچه های محله ی زینبیه را اینطور می‌بینی، ناخودآگاه دلت می‌گیرد. می‌شود گمان برد که حوالی جنگ بوده است. غریبانه و مظلوم درست مثل سامرا! چند سالی همین بساط بودُ محله، خالی از سکنه بجز شماری جان فدای #مدافع_حرم کسی در آن اطراف نبود. اما با حضورُ غیرت مدافعان حرم، حال که از آنجا گذر کنی، می‌بینیُ حس می‌کنی که دوباره نبض زندگانی در آنجا می‌تپد. درست است قرار نبوده و نیست که گرداگرد زینب "سلام الله علیها" خالی باشد. همین رزمندگانُ شهدا صبرشان لبریزُ طاقتشان طاق شد از دیدن این غریبانگی. جمع شده و زمزمه کردند این نوای غیرت دارانه را! حالا که من نبودم اونروزا تو کربلا بی بی بزار بیام بشم برای تو فدا درسته که من آدم بدی شدم ولی هنوز یه غیرتی دارم رو دختر علی حالا چند وقتیست این شعرُ شعار محقق گشته و جان ها برای ایشان فدا گشت تا دوباره شیعه، عمه جانمان حضرت زینب "سلام الله علیها" را در اسارت نبیند. پ. ن/ 🎊میلاد با سر سعادت حضرت زینب "سلام الله علیها" مبارک باد.🎊💚 #مدافعان_حرم #زینبیه #سوریه پ.ن: منبع #سراج_خبری 🍃 @Bkh_Qom 🍃