#حکایت
✨﷽✨
🌹در زمان پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله و سلم مردی هميشه متوكل به خدا بود و برای تجارت از شام به مدينه می آمد. روزی در راه دزد شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و شمشير به قصد كشتن او كشيد. تاجر گفت: ای سارق اگر مقصود تو مال من است، بيا بگير و از قتل من درگذر. سارق گفت: قتل تو لازم است، اگر ترا نكشم مرا به حكومت معرفی می كنی.
تاجر گفت: پس مرا مهلت بده تا دو ركعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند. مشغول نماز شد و دست به دعا بلند كرد و گفت: بار خدايا از پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم تو شنيدم هر كس توكل كند و ذكر نام تو نمايد در امان باشد، من در اين صحرا ناصری ندارم و به كرم تو اميدوارم. چون اين كلمات بر زبان جاری ساخت و به دريای صفت توكل خويش را انداخت، ديد سواری بر اسب سفيدی نمودار شد، و سارق با او درگير شد. آن سوار به يك ضربه او را كشت و به نزد تاجر آمد و گفت: ای متوكل، دشمن خدا را كشتم و خدا تو را از دست او خلاص نمود.
تاجر گفت: تو كيستی كه در اين صحرا به داد من غريب رسيدی؟ گفت: من توكل توام كه خدا مرا به صورت ملكی در آورده و در آسمان بودم كه جبرئيل به من ندا داد: كه صاحب خود را در زمين درياب و دشمن او را هلاك نما. الان آمدم و دشمن تو را هلاك كردم، پس غايب شد. تاجر به سجده افتاد و خدای را شكر كرد و به فرمايش پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم در باب توكل اعتقاد بيشتری پيدا كرد. پس تاجر به مدينه آمد و خدمت پيامبر صلی الله عليه و آله رسيد و آن واقعه را نقل كرد، و حضرت تصديق فرمود.
💥آری توكل انسان را به اوج سعادت می رساند و درجه متوكل درجه انبياء و اولياء و صلحاء و شهداء است.
📚 خزينه الجواهر، ص ۶۷۹
👇👇👇
🆔 @BonyadQuran
#حکایت
فقیری شبانگاه، نزد امام حسن مجتبی علیهالسلام رفت و این شعر را خواند:
🔹لَم یَبق لی شَیءٌ یُباعُ بدِرهمٍ
🔹یَکفیکَ مَنظرُ حالتی عن مَخبری
🔹إلّا بَقایا ماءِ وجهٍ صُنــــــتُه
🔹ألّا یُباع و قَد وَجَدتُک مُشتری
چیزی برایم باقی نمانده که بفروشم
چهره من از روزگارم خبر میدهد!
تنها ، مقداری از آبرویم باقی مانده که نمیخواستم بفروشم
ولی شما را خریدار خوبی میبینم!
💚امام حسن مجتبی علیهالسلام "تمام" پولی که آن شب در منزل داشتند را به سائل دادند و جواب شعر او را فیالبداهه، با همان وزن و همان قافیه دادند:
🔷عاجَلتَنا فأتاکَ وابلُ برّنا طَــلّا
🔹وَ لَو أمهَلتنا لـَـــــــم نَقصر
🔹فَخُذ القَلیل و کُن کأنّک لَم تَبَع
🔹ما صُنتَه وکأنّنا لَم نَشتَری
برای آمدن نزد ما شتاب کردی
و از باران بخشش ما تنها نمی به تو رسید
اما اگر بیشتر مهلت میدادی، کوتاهی نمیکردیم!
پس همین مقدار کم را بپذیر و چنان فرض کن که انگار نه انگار تو چیزی فروختی و انگار نه انگار ما چیزی خریدیم!
📚احقاق الحق، جلد ۱۹ ، صفحه ۳۵۶
📚منتهی الآمال، جلد ۱، صفحه ۱۶۲
👇👇👇
🆔 @BonyadQuran
#حکایت
🌹 محضر امام صادق عليه السلام رسيدم و از مشكلات زندگى شكايت كردم . امام عليه السلام به كنيز دستور داد كيسه اى كه چهارصد درهم در آن بود، به من داد و فرمود:
با اين پول زندگيت را سامان بده .
عرض كردم :
فدايت شوم ! منظورم از شرح حال اين بود كه در حق من دعا كنى !
امام صادق عليه السلام فرمود:
بسيار خوب دعا هم مى كنم .
و در آخر فرمود:
مفضل ! از بازگو كردن شرح حال خود براى مردم پرهيز كن !
اگر چنين نكنى نزد مردم ذليل و خوار مى شوى . بنابراين براى دورى از ذلت ، درد دلت را هرگز به كسى نگو!
📚داستان های بحارالانوارج4
👇👇👇
🆔 @BonyadQuran
#حکایت
🔰زن و مرد جوانی به خانه ای جدیدی اسبابکشی کردند؛ در اولین روزِ سکونت، زن متوجه شد که همسایهاش در حال آویزان کردن لباسها است و گفت: لباسها چندان تمیز نیست و نمیداند چطور لباس بشوید.
〽️همسرش نگاهی به او کرد و چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباسهای شسته را آویزان میکرد، زن جوان نیز به عیب جویی می پرداخت.
〽️تا اینکه یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام چه کسی درست لباس شستن را به او یاد داده است."
💠مرد با تامل پاسخ داد: من امروز صبح زودتر بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!
✅«در مشاهدهٔ رفتارِ دیگران، آنچه میبینیم به درجه شفافیت پنجرهای است که از آن نگاه می کنیم. قبل از هرگونه انتقادی، بهتر است از خود بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردنِ ناآگاهانه، در پی دیدن جنبههای مثبت دیگران باشیم. »
🌺☘️🌺☘️🌺☘️🌺
همواره شاد و سلامت باشید. اوقات خوش.🌻
👇👇👇
🆔 @BonyadQuran
🌐 #حکایت طنز😍
خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند.
شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد .
هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد .
#روباهى که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت:
بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم!
خروس گفت : همان طورى که مى بينى بنده فقط #مؤذن هستم ، پيش نماز پاى درخت است او را بيدار کن ..
روباه که تازه متوجه حضور #شير شده بود ، با غرش شير پا به فرار گذشت .
#خروس پرسید : کجا تشريف مى بريد؟ مگر نمى خواستيد #نماز جماعت بخوانيد؟ روباه در حال فرار گفت : دارم مى روم تجدید وضو کنم !😂😂
پ.ن:
دشمنان جمهوری اسلامی ایران بدانند که #شیران زیادی پای درخت تنومند انقلاب آماده #جانفشانی هستند؛ الکی دور ور ایران پرسه نزنند باور ندارند، امتحان کنند و شیران خفته را بیدار کنند😅
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🆔 @BonyadQuran
🌼 #حکایت
✍ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﯿﺦ ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿﺮ ﺑﺎ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺳﯿﺎﯾﯽ ﻣﯽﮔﺬﺷﺖ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ، لحظه ای ﺑﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﺩﺵ ﺳﻨﮓﻫﺎﯼ ﺁﺳﯿﺎب ﻭ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﻥ، ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻣﯽﺷﻨﻮﯾﺪ؟ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﭼﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ؟»
ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺶ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻧﻤﯽﺷﻨﯿﺪﻧﺪ، ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﻧﻪ، ﻣﺎ ﭼﯿﺰ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﻤﯽﺷﻨﻮﯾﻢ.» ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﮔﻔﺖ: «ﺍﯾﻦ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮﻡ، ﺯﯾﺮﺍ ﺩﺭﺷﺖ ﻣﯽﺳﺘﺎﻧﻢ ﻭ ﻧﺮﻡ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﺩﻫﻢ...»
درشت می ستاند و نرم باز می دهد، یعنی اگر شما هم سخن درشت و تلخ و تند از کسی شنیدید، به او نرم و نازک پاسخ دهید؛ مانند آسیاب...
🆔 @BonyadQuran