#داستانک
پادشاهي قصد کشتن اسيري کرد. اسير در آن حالت نااميدي شاه را دشنام داد. شاه به يکي از وزراي خود گفت: او چه مي گويد؟ وزير گفت: به جان شما دعا مي کند.
شاه اسير را بخشيد.
وزير ديگري که در محضر شاه بود و با آن وزير اول مخالفت داشت گفت: اي پادشاه آن اسير به شما دشنام داد. پادشاه گفت: تو راست مي گويي اما دروغ آن وزير که جان انساني را نجات مي دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انساني مي شود.
"جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت"
«گلستان سعدي»
@Borujerd_nk
#داستانک
گویند روزی ناصر الدین شاه تمام ادیبان را جمع کرد و پرسید حافظ در غزلی گفته است:
💠بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
❇️اگر این بلبل خوش بوده است، پس چرا نالههای زار داشته ؟؟!
اما از پاسخ هیچ یک از ادیبان راضی نشد. بنابراین نامهای برای شاعر بزرگ معاصر خود، «وصال شیرازی» نوشت و معنای دقیق این غزل حافظ را جویا شد.
نامه زمانی به دست وصال رسید که او عزادار فرزندش بود. وصال، نامه ناصرالدین شاه را در نیمه شب مطالعه میکند و برای کشف معنای حقیقی این ابیات، رجوعی به اعداد ابجدی حروف الفبا که روح حروف و کلمات است میکند و در میابد که:
عدد ابجدی بلبلی برگ گلی، با ابجد حروفِ حضرات علی، حسن، حسین علیهم السلام مطابقت دارد؛لذا پاسخ پادشاه را به زبان شعر به این صورت بیان میکند که:
خسروا در حالتی کین بنده را غم یار داشت
یادم آمد کز سئوالی آن جناب اظهار داشت
در خطوط شعر حافظ گرچه پرسیدی زمن
بلبلی برگِ گلی خوشرنک در منقار داشت
فـکـر بــسـیـاری نـمـودم، لـیـک مـعلـومـم نـشـد
چونکه شعرش در بُطون اسرار بس بسیار داشت
نیمه شب غواص گشتم در حروف ابجدی
تا ببینم این گُهر ، آیا چه دُرّ ، در بار داشت
بلبلی برگِ گلی شد ۳۵۶
با علی و با حسین و با حسن معیار داشت
برگ گل سبز است و دارد آن نشانی از حسن
چونکه در وقت شهادت سبزی رخسار داشت
رنگ گل سرخ است این باشد نشانش از حسین
چـونـکه در وقـت شهـادت چهـره ای گلنار داشت
بلبلی باشد علی کز حسرت زین برگ و گل
دائما آه و فغان و نالهی بسیار داشت
@Borujerd_nk
#داستانک
روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زبالهها دنبال چیزی برای خوردن میگشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. میخواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.
در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.
پیرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقبعقب رفت و دید که چند قدم آن طرفتر، یک غول بزرگ ظاهر شد.
غول فوری تعظیم کرد و گفت: نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصههای جورواجوری را که برایم ساختهاند، نشنیدهای؟ حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده کنم. امّا یادت باشد که فقط یک آرزو!
پیرزن که به خاطر این خوشاقبالی توی پوستش نمیگنجید، از جا پرید و با خوشحالی گفت: الهی فدات بشم مادر!
امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.
و مرگ او درس عبرتی شد برای آنها که زیادی تعارف میکنند...
@Borujerd_nk
💥#داستانک💥
عنوان داستان : زرنگبازی مغازهدار
🔹دو برادر بودن که کت و شلوار میفروختن. یکی شهرام یکی بهرام.
🔸شهرام مسئول جذب مشتری بود و بهرام قیمت میداد و همیشه آخر مغازه مینشست.
🔹مشتری که میاومد شهرام با زبانبازی جنس رو نشون میداد و قیمت رو از بهرام میپرسید:
داداش قیمت چنده؟
🔸بهرام میپرسید:
کدوم یکی؟
🔹 شهرام میگفت:
کتشلوار مشکی دکمهطلایی جلیقهدار.
🔸بهرام میگفت:
۸۲۰ تومن.
🔹ولی شهرام باز میپرسید:
چند؟
🔸دوباره بلندتر میگفت:
۸۲۰ تومن.
🔹شهرام به مشتری میگفت:
۵۲۰ تومن.
🔸مشتری که خودش قیمت ۸۲۰ رو شنیده بود با عجله ۵۲۰ میداد و میخرید.
🔹همه فکر میکردن شهرام کَره.اما در حقیقت قیمت کتشلوار ۳۲۰ بود و مردم به خیال یک خرید خوب زود میخریدن.
@Borujerd_nk
📌 میراث گوهرشاد
🔸 چشمان دختر کوچکم از شوق برق میزد. برای اولین بار به زیارت امام رضا آمده بود. در صحن مسجد گوهرشاد، پرچمهای مشکی دیده میشد.
پارچهنوشتهای توجهم را جلب کرد. روی آن نوشته شده بود: «یاد شهدای گرانقدر قیام مسجد گوهرشاد گرامی باد».
حس غریبی به سراغم آمد. درست چند ده پیش و درست در همینجا، هزاران نفر از زائران امام رضا در راه دفاع از حجاب و آرمان مقدس انبیاء یعنی زمینهسازی ظهور منجی به شهادت رسیدند.
🔹 با خودم فکر کردم، آیا من هم از آرمانهای امام زمانم دفاع میکنم؟
چشمم به دخترم افتاد و دلم کمی آرام شد. دختر کوچکم، چادر گلدارش را با عشق در آغوش کشیده بود و غرق تماشای گنبد طلایی امام رضا بود.
📖 #داستانک ؛ به مناسبت سالروز حمله به مسجد گوهرشاد و کشتار مردم توسط رضاخان
@Borujerd_nk