اغلب خونه هامخروبه شده بود.
وسیله ها زیر آوار مونده بود و چندتا چندتاخانواده هاتو یه خونه زندگی میکردن.
پدرها یاکشته شده بودن یامبارز بودن یا ناتوان وزخمی گوشه خونه افتاده بودن.
بچه هاشون آواره بودن وچیزی برای خوردن توشهر نبود.
زن هامیچرخیدن توخونه ها و مغازه هاشون و از زیر آوار باسختی و بی وسیله، خوراکی میکشیدن بیرون(اگر گیرشون میومد)
و چندروزی رو با همون یکم سر میکردن.
وسیله آواربرداری هم نبود و گاهی دستی یا با #تویوتا کمک میکردیم با بدختی مثلا یه یخچالو میاوردیم بیرون بعد میدیدم همه چیش گندیده یا خالیه.
سید مجتبی که این صحنه ها رو میدید دیگه نمیتونست غذا بخوره و همه وعده هاشو تقریبا میداد به بچه ها و یهو میدیدی سه چهار روز با نون خالی یا چندتا پسته که ازخونه آورده بود سر میکرد.
هربارم که میرفت شهرای دیگه، باپول خودش برای بچه هالباس وخوراکی میخرید.
مقرشده بودپاتوق بچه کوچولوها و به سید مجتبی تیکه مینداختن که آخر اینا مارو لومیدن و تو اومدی بازی کنی با اینایا...
بعد شهادتش من برگشتم اون منطقه، بچه ها همه سراغشو می گرفتن.
وقتی گفتم دیگه نمیاد؛
دیگه اون بچه هارو اطراف مقر ندیدم.
#شهید_حسین_معزغلامی