eitaa logo
[بِراکِت]
198 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
539 ویدیو
1 فایل
[بِراکِت] موضوع و واژه مدنظر خود را جستجو کنید ارتباط با ادمین:⬇️ https://eitaa.com/Mohsen213gh لینک کانال:🆔️
مشاهده در ایتا
دانلود
این رقص موج زلف خروشنده‌ی تو نیست این سیب سرخ ساختگی، خنده‌ی تو نیست ای حُسنت از تکلّف آرایه بی نیاز اغراق صنعتی است که زیبنده‌ی تو نیست در فکر دلبری ز من بی‌نوا مباش صیدی چنین حقیر، برازنده‌ی تو نیست شب‌های مه گرفته‌ مرداب بخت من ای ماه! جای رقص درخشنده‌‌ی تو نیست گمراهی مرا به حساب تو می‌ نهند این کسر شأن چشم فریبنده‌ی تو نیست ای عمر! چیستی که به هرحال عاقبت جز حسرت گذشته در آینده‌‌ی تو نیست
این طرف مشتی صدف، آنجا كمی گِل ریخته موج، ماهی های عاشق را به ساحل ریخته بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره ایست بعد از این در جام دریا، ماه كامل ریخته مرگ حق دارد كه از ما روی برگردانده است زندگی در كام ما زهر هلاهل ریخته هر چه دام افكندم، آهوها گریزان تر شدند حال، صدها دام دیگر در مقابل ریخته هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست هر كجا پا می گذارم دامنی دل ریخته زاهدی با کوزه ای خالی ز دریا بازگشت گفت: خون عاشقان منزل به منزل ریخته
چه بی‌هنگام سنگین کرد خواب برکه‌ها را یخ ربودند از دل مرداب عکس ماه را آوَخ! اگر می‌شد به شهر کودکی‌ها بازگشت این‌بار نمی‌بستم به پای بادبادک‌های خندان نخ ز دیروزم پشیمانم، ز فردایم هراسانم همین امروز می‌شد کاش بیرون رفت از این برزخ نمی‌خواهم بسوزم بیش از این در کورهء دنیا مرا تبعید کن ای مرگ از این "دوزخ" به آن "دوزخ" به بام سربلندی ایستادن کم مقامی نیست به پای شوق باید رفت سرمستانه در مسلخ
فرقی نمی‌کند چه برایم نوشته دوست گیرم که ناسزاست ولی دستخط اوست آیینه‌وار خیره به تنهایی توام آری! سکوت ساده‌ترین راه گفت‌و‌گوست این درس را ز عشق تو آموختم که گاه راه وصال دست کشیدن ز جست‌وجوست هرکس به قدر وسع خریدار یوسف است سرمایه شکسته‌دلان چیست؟ آرزوست بیچاره ما که گرچه عزیزیم نزد خلق چیزی که پیش دوست نداریم آبروست
کبریای توبه را بشکن! پشیمانی بس است از جواهرخانه ی خالی نگهبانی بس است ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین آبروداری کن ای زاهد! مسلمانی بس است خلق دل سنگ اند و من آیینه با خود می برم بشکنیدم دوستان! دشنمام پنهانی بس است یوسف از تعبیرخواب مصریان دلسردشد هفتصد سال است می بارد! فراوانی بس است نسل پشتِ نسل تنها امتحان پس می دهیم دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می کنیم! سفره ات را جمع کن ای عشق! مهمانی بس است!
تا ذره ای ز درد خودم را نشان دهم بگذار در جدا شدن از یار جان دهم همچون نسیم می گذرد تا به رفتنش چون بوته زار دست برایش تکان دهم دل بُرده از من آنکه ز من دل بریده است دیگر در این قمار نباید زیان دهم یعقوب صبر داشت و دوری کشیده بود چون نیستم صبور چرا امتحان دهم یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم
اکنون که میل دوست به با من نشستن است تقدیر من چو گرد به دامن نشستن است شوق فناست یا عطش وصل؟! هرچه هست چون آب بر حرارت آهن نشستن است من سربلند غیرت خویشم در این مصاف تیغ رقیب لایق بر تن نشستن است طوفان اگر فرو بنشیند عجیب نیست پایان بی‌دلیل دویدن، نشستن است در راه عشق، تکیه به تدبیر عقل خویش با چتر زیر سایه‌ی بهمن نشستن است
بردار دل از شیشه‌ی رازی که شکسته است از آینه ی چشم نوازی که شکسته است جز آه نمی آید از این قلب پر از درد اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است چون برکه‌ی یخ بسته پر از حسرتم ای ماه! دل بی تو چه شب های درازی که شکسته است این توبه که در لحظه پشیمانم از آن را دیگر به شکستن چه نیازی که شکسته است تردید سزاوار دل عاشق من نیست ای دوست مکن شک به نمازی که شکسته است 🌸
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم حال همه خوب است، من اما نگرانم در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر مثل خوره افتاده به جانم که بمانم چیزی که میان تو و من نیست غریبی‌است صد‌بار تو را دیده‌ام ای غم به گمانم؟! انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم از سایهٔ سنگین تو من کمترم آیا؟! بگذار به دنبال تو خود را بکشانم ای عشق! مرا بیشتر از پیش بمیران آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
برای آرزوهای محال خویش می‌گریم اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم شب دل کندنت می‌پرسم آیا بازمی‌گردی؟ جوابت هرچه باشد، بر سوأل خویش می‌گریم نمی‌دانم چرا اما به قدری دوستت دارم که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم اگر جنگیده بودم، دستِ‌کم حسرت نمی‌خوردم ولی من بر شکست بی‌جدال خویش می‌گریم به گردم حلقه می‌بندند یاران و نمی‌دانند که من چون شمع هرشب بر زوال "خویش" می‌گریم نمی‌گریم برای عمر از کف رفته‌ام، اما به حال آرزوهای محال خویش می‌گریم
دل بریدم تا نبینم دوست با من دشمن است دل بریدن، گاه تنها راه عاشق ماندن است هر کسی از عشق، با خود یادگاری می‌برد یادگار من غمی در جان و زخمی بر تن است من غمم‌، جای مرا با شادمانی پر مکن هر کجا چشمی بگردانی نشانی از من است 🌸🍃
بیچاره آهویی که صید پنجهٔ شیری‌ست بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی 🍃🌸
با قلب من، ای عشق! کاری کن که باید کاری که دل بردارم از امّا و شاید کاری که تنها خود بدانی چیست! یا نه! کاری که از دست خودت هم بر نیاید ای دل جلایی تازه پیدا کن که این عشق چون آه در "آیینه" خود را می نماید باید که بر دیوار زندان سر بکوبم آه مرا گر بشنود در می گشاید رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق! تا جان به جای خستگی از تن درآید
سرزمین مادری، رویای اجدادی کجاست؟ مردم این شهر می پرسند آبادی کجاست؟ ما به گرد خویش می گردیم آه ای ساربان! آرمان شهری که قولش را به ما دادی کجاست؟ ای رسولِ عقل! ما را بگذران از نیلِ شک گر تو موسی نیستی موسای این وادی کجاست؟ خنده‌های عیش ما جز "خودفراموشی" نبود این هم از "مستی" که فرمودی! بگو شادی کجاست؟ باد در فکر رهایی روی آرامش ندید راه بیرون رفتن از زندان آزادی کجاست؟
راه تردید مسیر گذر عاشق نیست چه کنم با چه کنم های دل بی‌هدفم؟ 🍃🌸
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار باز هم پنجره‌ای در دل سیمانی ماست 🍃🌸
عشق بر شانه هم چيدن چندين سنگ است گاه می ماند و ناگاه به هم می ريزد 🍃🌸
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد... 🍃🌸
می‌بینمت از دور و زیاد است همین هم این سوخته‌دل ساخته با کمتر از این هم صدبار صدایت زدم اما نشنیدی یک چشم بگردان به من گوشه‌نشین هم عشقی که زمینی نشود فایده‌اش چیست؟ ای ماه بینداز نگاهی به زمین هم گفتی که ز خود بگذر و دیدی که گذشتم از روح و روان هم، تن و جان هم، دل و دین هم از پیچ و خم رود گذشتیم و رسیدیم از چشمه‌ی تردید به دریای یقین هم ✍ 🍃
ای زندگی بردار دست از امتحانم چیزی نه می دانم نه می خواهم بدانم دلسنگ یا دلتنگ! چون کوهی زمین‌گیر از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم کوتاهی عمر گل از بالانشینی ست اکنون که می بینند خوارم، در امانم دلبسته‌ی افلاکم و پابسته‌ی خاک فواره‌ای بین زمین و آسمانم آن روز اگر خود بال خود را میشکستم اکنون نمیگفتم بمانم یا نمانم؟! قفل قفس باز و قناری ها هراسان دل کندن آسان نیست! آیا می توانم ؟!