eitaa logo
[بِراکِت]
198 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
539 ویدیو
1 فایل
[بِراکِت] موضوع و واژه مدنظر خود را جستجو کنید ارتباط با ادمین:⬇️ https://eitaa.com/Mohsen213gh لینک کانال:🆔️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 📘 نام کتاب: "غفلت و رسانه های فراگیر" ✍ نویسنده: یوسفعلی میرشکاک 📑 انتشارات: سوره مهر 📖 متن: کتاب حاضر شامل مجموعه مقالاتی از یوسفعلی میرشکاک نویسنده و منتقد معاصر، پیرامون مسائلی چون: فرهنگ، سینما، رسانه و آزادی، بررسی و نقد آثار اخوان ثالث، اوستا، جلال آل احمد و شهریار به همراه خاطراتی از آنها و...، میباشد. فهرست مطالب عبارت است از: غفلت و رسانه های فراگیر، کنش پذیری در شرق و غرب، دیدار و شنیدار، اهل راز و شعبده ماهواره، اما نخواست که ببیند، قائم مقام خواجه شیراز، اوستا و پژوهش دردناک هستی، حواشی سایه بر آفتاب، حاشیه ای دیگر ازسایه بر آفتاب. «غفلت و رسانه های فراگیر» که مقاله های یوسفعلی میرشکاک درباره رسانه و موضوعات مرتبط با آن است، پیش از این در سال ۱۳۶۹ توسط حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی منتشر شده بود. 📚
🍃 📘 نام کتاب: "جانستان کابلستان ✍ نویسنده: رضا امیرخانی 📑 انتشارات: افق 📖 متن : رضا امیرخانی در سال ۸۸ سفری چند روزه به افغانستان داشت که حاصل این اتفاق یک سفرنامه با نام "جانستان کابلستان" شده است. این سفر که یک مسافرت شخصی و برای ملاقات با چند دوست افغان و دیدار از شهرهای مهم این کشور بود با ماجراهای غیرمنتظره و جالبی برای این نویسنده همراه شد که این ماجراها گاهی هیجان انگیز است، گاهی طنزآلود و گاهی هم به آشکار شدن حقایق دردناکی می انجامد. در این سفرنامه امیرخانی تنها در محدوده سفرش به افعانستان نمی ماند، بلکه به تاریخ و آینده، سیاست و اقتصاد و وقایع روز و گاه موضع بندی درباره اتفاقاتی معطوف می شود که این نویسنده همیشه در برابرشان سکوت کرده است. 📚
🍃 📘 نام کتاب : " به نام مادر " ( خاطراتی از شهید تورجی زاده ) ✍ نویسنده : " سید علی حسینی " 📑 ناشر : " انتشارات یا زهرا (س) " 📖 توضیحات : این کتاب ، برشی است از زندگی نامه و خاطرات یکی از این مستان رند؛ (شهید محمدرضا تورجی زاده) که در سن 23 سالگی باده عاشقی را نوشید و اینک صدای قهقهه اش در گوش ما پیچیده است. کتاب مزین به 142 تصویر از شهید محمدرضا تورجی زاده است. در بخشی از این کتاب میخوانیم : حدود ۲۰ نفر ارکان گردان را برای تمرین بردیم آن طرف رودخانه ی کارون. بعد از مسافت زیادی که سینه خیز رفتیم، رسیدیم به یک کانال پر از گِل . من به بچه ها گفتم: (همه سینه خیز برن تو کانال) خودم هم رفتم. وقتی از کانال خارج شدیم، سر تا پای همه پُر از گِل بود. بعد از این، کار را متوقف کردیم. سوار تویوتا شدیم و به سمت شهرک دارخوئین حرکت کردیم. من جلو نشستم و محمد و بقیه بچه ها عقب. سر راه به تعدادی مغازه برخوردیم. محمد سریع از ماشین پرید پایین و گفت: «حاجی وایسا» !؛ بعد از او همه ریختند پایین. محمد داد می زد: «فرمانده باید چی بخره؟» بقیه می گفتند: «نوشابه! نوشابه!»... 📚