eitaa logo
بسیج خواهران مهدیه
396 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
458 فایل
💠 اطلاع رسانی جلسات و برنامه های بسیج خواهران مهدیه 💠 خیابان شهیدان خاندایی؛خ پیام؛ جنب پارک جوان؛ مسجد باب الحوائج؛ پایگاه مهدیه مدیریت @kosaronnabi135 @Ya_hossein99
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✨✨داستان شب✨✨ 🔹🔹سخت‌ترین آزمون قضاوت🔹🔹 ✍یکی از دوستان قدیمی که در ارتش با درجه تیمساری خدمت می‌کرد روزی مطلبی را برای من تعریف کرد که فوق‌العاده زیبا بود: 🍃در سال ۱۳۵٠ هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت می‌کردم، آزمونی در ارتش برگزار شد تا افراد برگزیده در رشته حقوق عهده‌دار پست‌های مهم قضائی در دادگاه‌های نظامی ارتش شوند. 🍃در این آزمون، من و ۲۵ نفر دیگر رتبه‌های بالای آزمون را کسب کرده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم. 🍃دوره تحصیلی، یک ساله بود و همه با جدیت دروس را می‌خواندیم. 🍃یک هفته مانده به پایان دوره، روزی از درب دژبانی در حال رفتن به سر کلاس بودم که ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یک نفر لباس شخصی منتظر من هستند و به محض ورود من فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسایی خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی می‌کرد مرا البته با احترام، دستگیر و با خود به نقطه نامعلومی برده و به داخل سلول انفرادی انداختند. 🍃هرچه از آن لباس شخصی علت بازداشتم را می‌پرسیدم، چیزی نمی‌گفت و فقط می‌گفت: من مأمورم و معذور و چیز بیشتری نمی‌دانم! 🍃اول خیلی ترسیده بودم. وقتی داخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم، افکار مختلفی ذهنم را آزار می‌داد. 🍃از زندانبان خواستم تلفنی به خانه‌ام بزند و حداقل خانواده‌ام را از نگرانی خلاص کند که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه در گوشه بازداشتگاه به حال خود رها کرد. 🍃آن روز، شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب گذشت و گذشت، تا اینکه روز نهم، در حالی که انگار صد سال گذشته بود، رسید. 🍃صبح روز نهم مجددا دیدم همان دو نفر دژبان به همراه همان لباس شخصی به دنبال من آمده و مرا با خود برده و یک‌راست به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشکری داشت، بردند. 🍃افکار مختلف و آزاردهنده لحظه‌ای مرا رها نمی‌کرد و شدیدا در فشار روحی بودم. 🍃وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم، در کمال تعجب دیدم تمام هم‌کلاسی‌های من هم با حال و روزی مشابه من در اتاق هستند و البته همگی هراسان و بسیار نگران بودند. 🍃ناگهان همهمه‌ای بپا شد که ناگهان در اتاق باز شد و سرلشکر رئیس دانشگاه وارد اتاق شده و ما همگی بلند شده و ادای احترام کردیم. 🍃رئیس دانشگاه با خوش‌رویی تمام با یکایک ما دست داده و در حالی که معلوم بود از حال و روز همه ما کاملا آگاه بود، اینچنین به ما پاسخ داد: 🍃هرکدام از شما که افسران لایقی هم هستید، پس از فارغ‌التحصیلی، ریاست دادگاهی را در سطح کشور به عهده خواهید گرفت و حالا این بازداشتی شما، آخرین واحد درسی شما بود که بایستی پاس می‌کردید. 🍃و در مقابل اعتراض ما گفت: این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید، قدرتمند شدید و قلم در دستتان بود از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان حال و روز کسی را که محکوم می‌کنید، درک کرده و بی‌جهت و از سر عصبانیت یا مسائل دیگر کسی را بیش از حد جرمش، به زندان محکوم نکنید! 🍃در خاتمه نیز از همه ما عذرخواهی شد و همه نفس راحتی کشیدیم. 🍃به قول سعدی شیرازی: زیر پایت چون ندانی، حال مور همچو حال توست، زیر پای فیل🍃 ‌‌‌‌ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
⁉️ خطرناک‌ترین جمله دنیا چیست؟ ❌گفته می‌شود خطرناک‌ترین جمله این است: «من همینم که هستم.» در این جمله کوتاه می‌توانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و به ‌تدریج راندن آدم‌ها از اطراف خود را حس کنیم ✅ پس مراقب باشیم ، هر روز فرصتی هست برای یه قدم بهتر شدن. 📕 قرآن می‎فرماید: "ان الله لا یحب المتکبرین" (سوره نمل آیه 22) یعنی خداوند متکبران را دوست ندارد! 🔮کانال مرجع گفتمان ─═༅🍃🌸🍃༅═─
✅ توصیه‌هایی درباره آمادگی برای ماه رمضان: 💫 برای ماه مبارک رمضان باید آماده شد و ماه شعبان برای این منظور، خیلی زمان مهمی است. 🥀در این روزهای پایانی ماه شعبان- از خدا بخواهیم که گذشتۀ ما را جبران کند و یک آیندۀ خوب برای ما رقم بزند. ما اگر به خدا مقرب شویم همۀ اوضاع و احوال روحی‌مان مرتب خواهد شد، چون هر مشکلی داریم به خاطر دوری‌مان از خداست. رزمنده‌های دفاع مقدس به‌صورت اعجاب‌برانگیزی این حقیقت را دریافت کرده بودند. وقتی کار جنگ گره می‌خورد، می‌رفتند درِ خانۀ خدا، عبادت می‌کردند، ذکر می‌گفتند. و وقتی برمی‌گشتند، گره‌ها باز می‌شد. این را باور کرده بودند. منتظر کسی نمی‌شدند، یک‌تنه می‌رفتند در خانۀ خدا و پیوندشان را با خدا برقرار می‌کردند بعد برمی‌گشتند و گره‌ها را باز می‌کردند. 🥀رزمندگان ما باور کرده بودند تا اتصال به خدا نداشته باشند کارشان پیش نمی‌رود. ✍حجت‌الاسلام والمسلمین 🔷🔶🔹🔸 🏡 https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
🔅 فرق می‌کند آرزو را شیطان در دل بکارد یا رحمان 🔹عارف سخنوری، با یک قاری قرآن در مجلسی وارد شدند. 🔸قاری قرآن شروع به تعریف از اخلاق و علم دوست سخنورش کرد و همگان مشتاق شنیدن سخنان مرد سخنور بودند. 🔹وقتی وارد مسجد شدند، در جلسه، قرآن تلاوت می‌کردند. سخنور تا رسید قرآن دادند تا بخواند و یک کلمه را اشتباه خواند و مصحح بدون رودربایستی و بلند غلط او را گرفت. 🔸نوبت تلاوت به قاری رسید، قاری دو کلمه را سقط کرد و نخواند و بلند مورد ایراد واقع شد. 🔹سخنور سخنرانی کرد و مجلس تمام شد. 🔸وقتی با دوست قاری‌اش از مجلس بیرون آمدند، سؤال کرد: چرا دو کلمه را به عمد، سقط کردی و انداختی؟ طوری که کسی از تو ایراد گرفت که یک‌صدم تو قرآن وارد نبود؟ 🔹قاری گفت: تو استاد منی و استاد سخن، وقتی تو یک غلط خواندی، من باید دو غلط می‌خواندم تا مردم باور کنند این صفحه تلاوتش دشوار بود و وجهه ظاهری تو حفظ شود تا مردم به سخنانی که از تو می‌خواستند بشنوند، تردید بر علم تو نداشته باشند. از تو می‌خواستند مطلبی یاد بگیرند اما من جز صوت خوش چیزی نداشتم به آن‌ها بدهم. 🔸سخنور دست دوست قاری‌اش را بوسید و گفت: تو استاد اخلاق منی! چون وقتی که تو قرآن می‌خواندی شیطان در دل من نفوذ کرد و آرزو می‌کردم غلط بخوانی تا آبروی من به من برگردد. 🔹چیزی که شیطان در دل من گذاشته بود، رحمان در دل تو نهاد. 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen