eitaa logo
بسیج خواهران مهدیه
379 دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
10.2هزار ویدیو
482 فایل
💠 اطلاع رسانی جلسات و برنامه های بسیج خواهران مهدیه 💠 خیابان شهیدان خاندایی؛خ پیام؛ جنب پارک جوان؛ مسجد باب الحوائج؛ پایگاه مهدیه مدیریت @kosaronnabi135 @Ya_hossein99
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃در ماه مبارک رمضان چند جوان، پیرمردی را دیدند که دور از چشم مردم، غذا می‌خورد... 🍃به او گفتند: ای پیرمرد مگر روزه نیستی؟! پیرمرد گفت: چرا روزه‌ام، فقط آب و غذا می‌خورم!!! جوانان خندیدند و گفتند: واقعا؟ پیرمرد گفت: بله، دروغ نمی‌گویم، به کسی بد نگاه نمی‌کنم، کسی را مسخره نمی‌کنم، با کسی با دشنام سخن نمی‌گویم، کسی را آزرده نمی‌کنم، چشم به مال کسی ندارم و... ولی چون بیماری خاصی دارم، متأسفانه نمی‌توانم معده را هم روزه‌دارش کنم. بعد پیرمرد به جوانان گفت: آیا شما هم روزه هستید؟ یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود، به آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمی‌خوریم! 💥ماه رمضان بر همه آنان که چشم و دل و زبان و رفتار و کردارشان در خدمت خلق خداست و زمین را، آب را، و گل و سبزه و دیگر موجودات را آسیب نمی‌رسانند؛ مبارکباد. ‌‌‌‌ 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 (س) اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟💫 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میـــخواهد کـه با یکی از کارگرانش حرف بزند، خیلی وی را صدا میزند اما بـه خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمیشود. 🍃بـه ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری بـه پایین می اندازد تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند، کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش میگذارد و بدون این کـه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود.   🍃بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون این کـه بالا را نگاه کند پول را در جیبش میگذارد، بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ بـه سر کارگر برخورد می کند. دراین لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را بـه او میگوید. 🍃این داستان همان داستان زندگی انسان اسـت، خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار ا نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمی کنیم این نعمتها از کجا رسید. 🍃 اما وقتی کـه سنگ کوچکی بر سرمان میوفتد کـه در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند بـه خداوند روی می آوریم، بنابر این هر زمان از پروردگارمان نعمتی بـه ما رسید لازم اسـت کـه سپاسگزار باشیم قبل از این کـه سنگی بر سرمان بیفتد. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 (س) اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🔴میهمانی روزه دار هنگام افطار 🍃امام صادق(ع) می فرماید: 🍃 فردی به نام سدیر، در ماه مبارک رمضان، بر پدرم امام باقر(ع) وارد شد. 🍃حضرت فرمود: ای سدیر، آیا می دانی در چه شبهایی قرار داریم؟ 🍃 عرض کرد، آری، پدرم فدایت باد، شبهای ماه مبارک رمضان است. 🍃 امام فرمود: آیا می توانی در هر شب از این شبها ۱۰ بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کنی؟ سدیر گفت: پدر و مادرم فدایت باد این اندازه ثروت ندارم. 🍃امام فرمود: آیا می توانی نه بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کنی؟ سدیر باز همان گونه جواب داد. حضرت یکی یکی کم کرد تا فرمود: 🍃 آیا می توانی هر شب یک بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کنی؟ سدیر عرض کرد: این نیز در توانم نیست. 🍃امام فرمود: آیا می توانی هر شب مسلمانی را افطار دهی؟ گفت: آری، بلکه ده مسلمان را نیز می توانم. 🍃پدرم فرمود: ای سدیر، من نیز همین را اراده کرده ام 🍃 اگر بتوانی یک برادر مسلمان را افطاری دهی(ارزش آن) چون آزاد ساختن یکی از فرزندان اسماعیل است. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 (س) اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح می‌داد که چگونه همه‌چیز ایراد دارد؛ مدرسه، دوستان و… 🍃 مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم. 🍃روغن چطور؟ نه و حالا دو تا تخم‌مرغ، نه مادربزرگ! آرد چی؟ از آرد خوشت می‌آید؟ جوش شیرین چطور؟ نه مادربزرگ! حالم از همه‌شان به هم می‌خورد. 🍃بله، همه این چیزها به تنهایی بد به‌نظر می‌رسند اما وقتی به‌درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست می‌شود. خداوند هم به‌همین ترتیب عمل می‌کند. 🍃خیلی از اوقات تعجب می‌کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او می‌داند که وقتی همه این سختی‌‌ها را به درستی در کنار هم قرار دهد، نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم، در نهایت همه این پیشامدها با هم به یک نتیجه فوق‌العاده می‌رسند. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 (س) اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🌼داستان بخشش.. 🍃زنی از کنار مرد معلول ذهنی رد شد که چوبی در دست داشت وبا آن روی زمین می کشید. 🍃 دلش به حال او سوخت و از او پرسید: اینجا چه می کنی؟ وی گفت: من بهشت ​​را می کشم و آن را به قطعات تقسیم می کنم 🍃 زن لبخند زد و به او گفت: آیا می توانم تکه ای از آن را بخرم؟ قیمتش چنده؟ 🍃مرد نگاهی به زن انداخت و 🍃 گفت: بله ، تکه ای بیست درهم است. 🍃زن به مرد معلول بیست درهم و مقداری غذا داد و رفت 🍃زن در آن شب خواب دید که در بهشت ​​است 🍃صبح برای شوهرش آنچه که در برخوردش با مرد معلول اتفاق افتاده بود تعریف کرد 🍃 شوهر برخاست و نزد مرد رفت تا قطعه ای از بهشت را از او بخرد و به او گفت: من می خواهم یک قطعه بهشت ​​بخرم ، چقدر است؟ 🍃مرد گفت: من نمی فروشم مرد متحیر شد 🍃و به او گفت: دیروز به همسرم قطعه ای به مبلغ بیست درهم فروخته ای؟! 🍃🍃مرد معلول گفت: همسرتان با بیست درهم ​​نمی خواست بهشت از من بخرد او میخواست دل من را شاد کند، اما شما ، شما فقط دنبال بهشت ​​هستید و بهشت ​​قیمت ثابتی ندارد زیرا ورود به بهشت از راه "همدردی ودلجویی از دیگران" امکان پذیر است ‌‌‌ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 (س) اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟💫 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃عصا زنان و آرام نزدیک شد و در حالی که سعی می‌کرد نفسی تازه کند گفت: پسرم خیر از جوونیت ببینی یه کمکی به من می‌کنی؟ 🍃راهش رو کج کرد و زیر لب گفت: من دانشجوام پولم کجا بود؟ 🍃 پیرزن چند قدم دیگر دنبالش آمد و صدای خواهشش به گوش رسید که: از صبح هیچی نخوردم، یه کمکی بکن دیگه، منم جای مادرت... 🍃عصبانی برگشت سمت پیرزن، خواست بگوید که پولی برای کمک ندارد اما پیرزن اسکناس 5 هزار تومانی را سمتش گرفت و گفت: خیر ببینی، من پا ندارم برم اونور، از سوپر اونطرف یه چیزی بخر برام، ثواب داره ننه! 🍃هیچگاه برای عصبانی شدن زود تصمیم نگیریم! 🍃از امروز با خود عهد ببندیم، کنترل افکار درونی و رفتار بیرونی خود را داشته باشیم. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 (س) اللهم عجل لولیک الفرج ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh
🌟🌙 شـــــب 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃استادی می خواست برای خود جانشینی انتخاب کند، در انتخاب جانشین سه نفر را برگزید و درصدد انتخاب بهترین از بین این سه نفر شد. این سه شاگرد، هر سه با ذکاوت و وفادار بودند استاد نمی دانست که کدامیک برترین اند. از این رو تصمیم گرفت که آنها را در مواجهه با عمل بسنجد.  🍃استاد، سه قوطی محتوی گندم تازه به آنها داد و گفت: من راهی سفری هستم و از شما می خواهم با توجه به درایتی که دارید از این گندم ها با همین طراوت نگهداری کنید. 🍃بعد از حدود یک سال استاد از سفر مراجعت نمود، شاگردان را فراخواند و خواهان گندم ها شد. شاگرد اول، در گنجه را که در آن صندوق های تو در تو با قفل های بزرگی بودند، باز نمود. با احترام زیاد، قوطی گندم استاد را پس داد و گفت: استاد عزیز قوطی گندمتان را بدون اینکه حتی باز کنم در امن ترین جای منزلم نگهداری کردم. ا🍃ستاد قوطی را باز و به گندم ها نگاه کرد، گندمها در اثر گرما و هوای راکد خراب شده و کرم گرفته بودند. استاد با نگاهی توأم با شکایت گفت: این که گندم من نیست! من گندم را سالم تحویل داده بودم. 🍃شاگرد دوم نیز استاد را به خانه خود دعوت نمود و قوطی گندم استاد را از روی طاقچه برداشت و گفت: استاد عزیز من هر روز در قوطی را باز می کردم تا گندم ها هوا بخورد، ضمن اینکه برای سالم ماندن مقداری نمک نیز بدان اضافه نموده ام. استاد قوطی را باز کرد و گفت:  این گندم ها کهنه هستند! من گندم تازه به شما تحویل داده بودم. 🍃شاگرد سوم، استاد را به مزرعه ای دعوت کرد و گفت: استاد عزیز این مزرعه و گندم ها متعلق به شما هستند. من بعد از سفر شما مدتی فکر کردم که چطور می توانم گندم های شما را سالم و تازه حفظ کنم و به نظرم رسید که بهترین راه، کاشتن آنها می باشد. این گندم زار حاصل همان قوطی گندم شماست و من آن را به شما تقدیم می نمایم. استاد با کمال تحسین، دست خود را روی شانه او گذاشت و گفت: تو بهترین جانشین من هستی. 🍃خداوند توانایی های مختلفی به ما عرضه داشته است، از روح خود در ما دمیده و در ما به امانت گذاشته است. انسان های والا، کسانی هستند که درصدد تعالی روح بزرگ خود باشند و مزرعه اعمال و گفتار پسندیده را پرورش دهند. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 (س) اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.  🍃اصحاب پرسیدند چطور ؟ 🍃مولا فرمودند: 🍃آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. 🍃ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: 🍃شما دو توهین به من کردید; 🍃اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،  🍃دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ 🍃شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟ 🍃تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم. 🍃آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. 🍃مولا گریه می کردند و می فرمودند: 🍃به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست؛ سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند. 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 (س) اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 💠 شناخت خدا 💠 🍃مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد . ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد . افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید . 🍃خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت .  🍃کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت . 🍃مرد پرسید : (چه می کنی؟) کودک جواب داد : (به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم) 🍃🍃تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید ، اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد ! فهمید که با دلش باید به سراغ خدابرود . 🍃به کودک گفت : (من و تو یک اشتباه را مرتکب شده ایم) 🌺 مولوی می گوید : هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست. 🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 (س) اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃وجود_خدا🍃 🍃مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت .در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت . آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند .وقتی به 🍃موضوع " خدا " رسیدند .  🍃آرایشگر گفت : من باور نمی کنم " خدا " وجود داشته باشد . 🍃 مشتری پرسید : چرا باور نمی کنی ؟ آرایشگر جواب داد :کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا " خدا " وجود ندارد . به من بگو ، اگر " خدا " وجود داشت آیا این همه مریض می شدند ؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد ؟ اگر " خدا " وجود می داشت ، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد . نمی توانم " خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد . مشتری لحظه ای فکر کرد ، اما جوابی نداد ، چون نمی خواست جر و بحث کند . 🍃 آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت . به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد ، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده . ظاهرش کثیف و ژولیده بود . 🍃مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت : می دانی چیست ، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند .  🍃آرایشگر با تعجب گفت :چرا چنین حرفی می زنی ؟ من این جا هستم ، من آرایشگرم . من همین الان موهای تو را کوتاه کردم .مشتری با اعتراض 🍃🍃🍃🍃گفت : نه ! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند ، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است ، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد . آرایشگر جواب داد : نه بابا ،آرایشگرها وجود دارند ! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند .  🍃مشتری تائید کرد : دقیقاً ! نکته همین است . " خدا " هم وجود دارد ! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند . برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد . 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 (س) اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃سال‌ها پیش مردی به نام "مسلم" در شهری نانوا بود. او مردی متّقی، پرهیزگار، قانع و شاکر بود. در محلّه‌‌ای که پسر مسلم بود، یک مغازۀ مرغ‌فروشی بود که فروش خوبی هم داشت. 🍃 روزی جعفر پسر مسلم، به پدرش گفت: «دوست دارم مالکِ آن مغازه را ببینم و به قیمت بالایی آن را اجاره کنم، 🍃مغازۀ پرفروشی است.» مسلم گفت: 🍃«پسرم! هرگز با آجرکردن نانِ کسی به دنبال نان برای خودت نباش. 🍃بدان‌! دنیا بزرگ است و خدا را قابلیّت روزی‌ رساندن زیاد است.» 🍃اما وسوسه درون جعفر را پر کرده بود و حاضر نبود از خواستۀ خود کوتاه بیاید. 🍃 روزی مسلم، او را کنار خود به نانوایی برد. خمیر لواشی را به تنور چسباند و سریع خمیر لواش دیگری را دوباره به روی همان لواش که در حالِ پختن بود زد. هر دو خمیر لواش، سنگین شدند و از دیوارۀ داغ تنور رها شده و داخل تنور افتادند و سوختند. 🍃مسلم گفت: «پسرم! دیدی یک لواش در حال پختن بود، لواش دیگر روی آن چسبید و باعث شد نه خودش بپزد و تبدیل به نان شود؛ و نه گذاشت لواش دیگر نان شود. پسرم! هرگز نانِ خود را روی نانِ کس دیگری نزن، که برای تو هم نانی نخواهد شد. 🍃بدان! اگر اجارۀ بالا به آن مغازه بزنی و او را از نان و نوا بیندازی، خودت نیز به نان و نوایی نخواهی رسید و این قانون زندگی است.» ‌‌‌‌ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 (س) اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🌺دعای خیر برای واسطه رزق رسان🌺 🍃یکی از علما نقل می‌کند، در اصفهان وارد باغ دوستی شدیم که پیرمردی باغبان آن بود که سیمای بسیار زیبا و نورانی داشت 🍃. صاحب باغ او را بسیار تفقد و احترام می‌نمود. گفت: من هر وقت بیمار می‌شوم دعای این پیرمرد مرا شفا می‌دهد. 🍃 نزدیک شدم به پیرمرد و گفتم: وقتی این مرد بیمار می‌شود چه می‌گویی که خدا شفایش می‌دهد؟ 🍃پیرمرد گفت: در دل شب، در نماز شب، دو رکعت نماز می‌خوانم و دست به دعا برمی‌دارم و می‌گویم: 🍃 خدایا! تو رَزَّاق هستی و این مرد واسطه رزق تو برای من و اهل و عیال من است. او را عمری ده و از بلا دورش کن! چون با مرگ او، من و خانواده‌ام به دردسر می‌افتیم؛ پس از فضل و کَرمت این دردسر را بر ما راضی نشو. 🍃انسان اگر واسطه رزق کسی شود، قطعاً دعای خیر آن فرد در صحت و عافیت و دفع بلا و طول عمر این واسطِ رزق، تأثیر دارد. حال این واسطِ رزق شدن، می‌تواند یا به وسیله اشتغال و یا دادن صدقه مرتب و منظم بر ناتوانی باشد. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ‌‌‌ (س) https://eitaa.com/Bsj_khaharan_mahdieh اللهم عجل لولیک الفرج ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─