فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🆘 تهدید سنگین توییتر سپاه پاسداران 🆘
عزرائیل در انتظار نتانیاهو و فرماندهان نظامی رژیم صهیونیستی :)
#طوفان_الأقصى
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
#بیرق_شیعہ_چادر_خاڪے_توست_یا_زهرا
🌸کپی با ذکر #۵صلوت بلامانع است. #چادر_خاکی_مادر
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@CHadorhkaki
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 🖐
انگار روبروی "حرم" ایستاده ایم❤️
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین(ع)❤️
#بیرق_شیعہ_چادر_خاڪے_توست_یا_زهرا
🌸کپی با ذکر #۵صلوت بلامانع است. #چادر_خاکی_مادر
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@CHadorhkaki
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم باحسین
زندگی مزه اش به همین یا حسینه
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌸
#بیرق_شیعہ_چادر_خاڪے_توست_یا_زهرا
🌸کپی با ذکر #۵صلوت بلامانع است. #چادر_خاکی_مادر
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@CHadorhkaki
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
مداحی_آنلاین_عجله_در_کارها_حجت_الاسلام_رفیعی.mp3
2.54M
♨️عجله در کارها!
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #رفیعی
#بیرق_شیعہ_چادر_خاڪے_توست_یا_زهرا
🌸کپی با ذکر #۵صلوت بلامانع است. #چادر_خاکی_مادر
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@CHadorhkaki
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
مداحی آنلاین - دلم با حسینه - اسداللهی.mp3
4.21M
⏯ #استودیویی احساسی
🍃دلم با حسینه
🍃زندگی مزهاش به همین یاحسین
🎙 #محمد_اسداللهی
👌بسیار دلنشین
#بیرق_شیعہ_چادر_خاڪے_توست_یا_زهرا
🌸کپی با ذکر #۵صلوت بلامانع است. #چادر_خاکی_مادر
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@CHadorhkaki
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم. به نگاه خانمای محجبه
از یک『زن』برای معرفی بهترین مخلوقاتش استفاده میکند🍃
#بیرق_شیعہ_چادر_خاڪے_توست_یا_زهرا
🌸کپی با ذکر #۵صلوت بلامانع است. #چادر_خاکی_مادر
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@CHadorhkaki
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
چادر خاکی مادر
#مدافع_عشق قسمت ۱۲ درگوشَت ارام میگویم: _مهربون باش عزیزم!… یکبار دیگرنفست رابیرون میدهـے.
#مدافع_عشق
قسمت ⬅️ ۱۳
یک لحظه صدای جمعیت اطراف ماخاموش میشود
تمام نگاه هاسمت ما میچرخد وتوبهت زده برمیگردی ونگاهم میکنی
نگاهت سراسر سوال است که
_ چرااینکاروکردی!؟ابروم رفت!
دوستانت نزدیک می آیند وکم کم پچ پچ بین طلاب راه می افتد.
هنوز بازوات رامحکم گرفته ام.
نگاهت میلرزد…ازاشک؟نمیدانم فقط یکلحظه سرت راپایین میندازی
دیگرکارازکارگذشته.چیزی را دیده اند که نباید!
لبهایت و پشت بندش صدایت میلرزد _ چیزی نیست!…خانوممه.
لبخند پیروزی روی لبهایم مینشیند.موفق شدم!
همان پسر که بگمانم اسمش رضا بودجلو میپرد:
_ چی داداش؟زن؟کی گرفتی ما بی خبریم؟
کلافه سعی میکنی عادی بنظربیایی:
_ بعدن شیرینیشو میدم…
یکی میپراند:
_ اگه زنته چرا درمیری؟
عصبی دنبال صدامیگردی وجواب میدهی:
_ چون حوزه حرمت داره.نمیتونم بچسبم به خانومم!
این رامیگویی،مچ دستم رامحکم دردست میگیری و بدنبال خود میکشی.
جمع راشکاف میدهی وتقریبا به حالت دو ازحوزه دور میشوی ومن هم بدنبالت…
نگاه های سنگین راخیره به حالتمان احساس میکنم…
به یک کوچه میرسیم،می ایستی ومرا داخل آن هل میدهی و سمتم می آیـے.
خشم ازنگاهت میبارد.میترسم وچندقدم به عقب برمیدارم.
_ خوب شد!…راحت شدی؟…ممنون ازدسته گلت…البته این نه!(به دسته گلم اشاره میکنی) اونیومیگم ک اب دادی
_ مگه چیکارکردم؟.
_ هیچی!…دنبالم نیا.تاهواتاریک نشده بروخونه!
به تمسخرمیخندم!
_ هه مگه مهمه برات تو تاریکی برم یانه؟
جا میخوری…توقع این جواب رانداشتی
_ نه مهم نیست…هیچ وقتم مهم نمیشه.هیچ وقت!
وبسرعت میدوی وازکوچه خارج میشوی…
دوستت دارم وتمام غرورم راخرج این رابطه میکنم
چون این احساس فرق دارد..
بندی است که هرچه درآن بیشتر گره میخورم آزاد ترمیشوم
فقط نگرانم
نکند دیرشود..هشتادوپنج روز مانده..
موهایم رامیبافم وبا یک پاپیون صورتی پشت سرم میبندم.
زهراخانوم صدایم میکند:
_ دخترم!بیاغذاتونوکشیدم ببر بالا باعلےتو اتاق بخور.
درایینه برای بار اخر بخود نگاه میکنم.آرایش ملایم و یک پیراهن صورتے رنگ باگلهای ریز سفید.چشمهایم برق میزند و لبخند موزیانه ای روی لبهایم نقش میبندد.
به اشپزخانه میدوم سینےغذارا برمیدارم و بااحتیاط از پله ها بالا میروم.دوهفته از عقدمان میگذرد.
کیفم رابالای پله ها گذاشته بودم خم میشوم از داخلش یک بسته پاستیل خرسی بیرون مےاورم و میگذارم داخل سینی.
آهسته قدم برمیدارم بسمت پشت اتاقت.چندتقه به درمیزنم.صدایت می اید!
_ بفرمایید!
دررا باز میکنم. و بالبخند وارد میشوم.
بادیدن من و پیراهن کوتاه تا زانو برق از سرت میپرد و سریع رویت را برمیگردانی سمت کتابخانه ات.
_ بفرمایید غذا اوردم!
_ همون پایین میموندی میومدم سرسفره میخوردیم باخانواده!
_ ماما زهرا گفت بیارم اینجا بخوریم.
دستت راروی ردیفی از کتاب های تفسیر قران میکشی و سکوت میکنی.
سمت تختت می ایم و سینی را روی زمین میگذارم .خودم هم تکیه میدهم به تخت ودامنم رادورم پهن میکنم.
هنوزنگاهت به قفسه هاست.
_ نمیخوری؟
_ این چه لباسیه پوشیدی!؟
_ چی پوشیدم مگه!
بازهم سکوت میکنی.سربه زیر سمتم می آیـے و مقابلم میشینی
✅ ادامــــــہ دارد...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#بیرق_شیعہ_چادر_خاڪے_توست_یا_زهرا
🌸کپی با ذکر #۵صلوت بلامانع است. #چادر_خاکی_مادر
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@CHadorhkaki
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯