eitaa logo
چادر خاکی مادر
2.4هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
37.2هزار ویدیو
240 فایل
💚به عشق خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها #چادر_خاکی_مادر #چادر_خاکی_مادر ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ @CHadorhkaki ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯ ارتباط با 👇 مدیر کانال @abdimajid58 خادم کانال @gfbuhn
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای عهد.mp3
9.72M
و حق‌تعالی بر هر کلمه هزار حسنه به او کرامت فرماید و هزار گناه از او محو سازد 🦋هدیه به مادر امام زمان ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨ 🌼 دعای عهد با عج ✨قرار تجدید بیعت با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨ ‌‌ 🌸کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰روز سه شنبه روز زیارتی 🌺امام زین العابدین علیه السلام 🌺امام محمدباقر علیه السلام 🌺امام جعفرصادق علیه السلام دعا 🤲 🕊🌺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲 🌸کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسیـــن جان...❤️ ☀️هر روز،صبح زود، زیارٺ ڪنم تو را 🕌تا روبروے گنبدتان مےدهم سلام 💚هرجاڪه صحبٺ ازتو شدوذڪرخیرتو ❤️دستم بہ سینہ،عرض ادب ڪردم،احترام ❤️السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ 💚وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ❤️وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ 💚وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْن ‎‌ 🌸کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
عشاق الحسین محب الحسین.محمدحسین حدادیان.mp3
8M
اعوذ بالله از دوری حرم 🎤کربلایی محمدحسین_حدادیان ‌ 🌸کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمانده ی قدس این روزها همه بیش از هر زمانی یاد تو هستند آقای ژنرال ما تا قیامت به تو افتخار میکنیم....🇮🇷👌 🌸کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چادر خاکی مادر
 #مدافع_عشق     قسمت 8⃣2⃣ بزارید تو ادبیات کمکتون کنم! خانومم هستن.. _ برو اقا!برو به حد کافی ا
     قسمت 9⃣2⃣ _ باباجون؟پس علی اکبر کجا موند؟ سرش را تکان می‌دهد _ ازدست شما جوونا ادم داغ می‌کنه بخدا! نمیاد!… یک لحظه تمام بدنم سرد شد باناراحتی پرسیدم :چرا؟؟؟ و به پدرم نگاه کردم _ چی بگم بابا منم زنگ زدم راضیش کنم.اما زیربار نرفت….می‌گفت کار واجب داره! حس کردم اگر چند جمله دیگر بگوید بی‌اراده گریه خواهم کرد.نمی‌فهمم…ازجا بلند می‌شوم و ازکوپه بسرعت خارج می‌شوم.ازپنجره راهرو بیرون را نگاه میکنم.ایستاده ای و به قطار نگاه میکنی.بزور پنجره را پایین میکشم و بغضم را فرو میخورم.به چشمانم خیره میشوی و باغم لبخند میزنی. باگلایه بلند میگویم _ هنوزم میخوای اذیتم کنی؟ سرت را به چپ و راست تکان میدهی.یعنی نه! اشک پلکم راخیس میکند _ پس چرا هیچ وقت نیستی…الان..الانم…تنها… نمیتوانم ادامه دهم و حرفم رانیمه تمام میکنم.صدای سوت قطار و دست تو که به نشان خداحافظی بالا می آید. باپشت دست صورتم راپاک میکنم _ دوس داشتم باهم بریم … بشینیم جلوی پنجره فولاد! نمیدانم چرا یکدفعه چهره ات پرارغصه میشود _ ریحانه! برام دعاکن! هنوز نمیدانم علت نیامدنت چیست.اما انقدر دوستت دارم که نمیتوانم شکایت کنم! دستم را تکان میدهم و قطاراهسته اهسته شروع به حرکت میکند. لبهایت تکان میخورد _ د…و…س…ت….د…ا….ر..م باناباوری داد میزنم _ چیییی؟؟؟؟ ارام لبخند میزنی!! بعد از چهل روز گفتی چیزی که مدتها در حسرتش بودم!! دست راستم راروی سینه میگذارم.تپش ارام قلبم ناشی ازجمله اخر توست!همانیکه دردل گفتی!ومن لب خوانی کردم!نگاهم را به گنبد طلایی میدوزم و به احترام کمی خم میشوم.جایت خالیست!!امامن سلامت رابه اقا میرسانم! یک ساعت پیش رسیدیم همه درهتل ماندند ولی من طاقت نیاوردم و تنها امدم!پاهایم راروی زمین میکشم و حیاط باصفا را از زیر نگاهم عبور میدهم. احساس ارامش میکنم.حسی که یک عاشق برنده دمدافع‌حرم‌و‌چادر‌خانم‌زینب: ارد.ازینکه بعداز چهل روز مقاومت…بلاخره همانی شدکه روز و شب برایش دعا میکردم.نزدیک اذان مغرب است و غروب افتاب.صحن هارا پشت سرمیگذارم و میرسم مقابل پنجره فولاد.گوشه ای از یک فرش مینشینم و ازشوق گریه میکنم. مثل کسی که بلاخره ازقفس ازاد شده.یاد لحظه اخرو چهره غمگینت… کاش بودی علی اکبر!! مدافع‌حرم‌: قراراست که یک هفته درمشهد بمانیم.دوروزش بسرعت گذشت و درتمام این چهل و هشت ساعت تلفن همراهت خاموش بود ومن دلواپس و نگران فقط دعایت میکردم.علـےاصغرکوچولو بخاطر مدرسه اش همسفرمانشده و پیش سجاد مانده بود. ازینکه بخواهم به خانه تان تماس بگیرم وحالت رابپرسم خجالت میکشیدم پس فقط منتظر ماندم تا بلاخره پدریامادرت دلشوره بگیرندو خبری ازتو بمن بدهند چنگالم را درظرف سالاد فشار میدهم و مقدارزیادی کاهو باسس را یک جا میخورم.فاطمه به پهلوام میزند _ اروم بابا!همش مال توعه! ادای مسخره ای در می اورم و بادهان پر جواب میدهم _ دکتر!دیرشده! میخوام برم حرم! _ وا خب همه قراره فردا بریم دیگه! _ نه من طاقت نمیارم! شیش روزش گذشته! دیگه فرصت خاصی نمونده! ✅ ادامــــــہ دارد... 🌸کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا