چادر خاکی مادر
#مدافع_عشق قسمت 2⃣ _ بےاحترامی نیست!…یڪ هفتس مدام توی این محوطه میچرخیداینجا محیط مردونس _ نیومد
#مدافع_عشق
قسمت 3⃣
#حجاب_میڪنم_قربه_الی_الله
.
نگاهت مےڪنم پیرهن سفیدباچاپ چهره شهیدهمت،زنجیروپلاڪ،سربندیازهراویڪ تسبیح سبزشفاف پیچیده شده به دورمچ دستت.چقدرساده ای ومن به تازگےسادگـےرادوست دارم
قراربودبه منزل شمابیایم تاسه تایـےبه محل حرڪت ڪاروان برویم.
فاطمه سادات میگفت:ممڪن است راه رابلدنباشم.
وحالااینجاایستاده ام ڪنارحوض آبـےحیاط ڪوچڪتان وتوپشت بمن ایستاده ای.
به تصویرلرزان خودم درآب نگاه میڪنم.#چادربمن مےآید…این رادیشب پدرم وقتےفهمیدچه تصمیمےگرفته ام بمن گفت.
صدای فاطمه رشته افڪارم راپاره میڪند.
_ ریحانه؟ریحان؟….الو
نگاهش میڪنم.
_ ڪجایـے؟
_ همینجا….چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور(و به چفیه وسربندش اشاره میڪنم)
میخندد…
_ خب توام میووردی مینداختـےدورگردنت
به حالت دلخورلبهایم راڪج میڪنم…
_ ای بدجنس نداشتم!!..دیگه چفیه ندارید؟
مڪث میڪند..
_ اممم نه!…همین یدونس!
تامےآیم دوباره غربزنم صدای قدمهایت راپشت سرم میشنوم…
_ فاطمه سادات؟
_ جونم داداش؟؟!!..
_ بیا اینجا….
فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدوسمت تو باچندقدم بلندتقریبامیدود.
توبخاطرقدبلندت مجبورمیشوی سرخم ڪنـے،درگوش خواهرت چیزی میگویـےوبلافاصله چفیه ات راازساڪ دستےات بیرون میڪشےودستش میدهے..
فاطمه لبخندی ازرضایت میزندوسمتم مےآید
_ بیا!!….
(وچفیه رادورگردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم)
_ این چیه؟؟
_ شلواره!معلوم نیس؟؟
_ هرهرهر!….جدی پرسیدم!مگه برای اقاعلےنیست!؟
_ چرا!…امامیگه فعلا نمیخوادبندازه.
یڪ چیزدردلم فرومیریزد،زیرچشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی.
_ ازشون خیلـےتشڪرڪن!
_ باعشه خانوم تعارفـے.(وبعدباصدای بلند میگوید)..علـےاڪبر!!…ریحانه میگه خیلـےباحالـے!!
وتولبخندمیزنـے میدانـےاین حرف من نیست.بااین حال سرڪج میڪنےوجواب میدهی:
_ خواهش میڪنم!
احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم…
نمیدانم ازچیست!
از#چفیه_ات یا#تو…
دشت عباس اعلام میشودڪه میتوانیم ڪمـےاستراحت ڪنیم.
نگاهم رابه زیرمیگیرم وازتابش مستقیم نورخورشیدفرارمیڪنم.
ڪلافه چادرخاڪےام رااززیرپاجمع میڪنم ونگاهےبه فاطمه میندازم..
_ بطری آبو بده خفه شدم ازگرما
_ آب ڪمه لازمش دارم.
_ بابا دارم میپزم
_ خب بپز میخواااامش
_ چیڪارش داری؟؟؟
لبخند میزند،بـےهیچ جوابـے
توازدوستانت جدامیشوی وسمت مامی آیـے…
_ فاطمه سادات؟
_ جانم داداش؟
_ آب رومیدی؟
بطری رامیدهدوتومقابل چشمان من گوشه ای مینشینے،آستین هایت رابالا میزنےوهمانطور ڪه زیرلب ذڪرمیگویـے،وضومیگیری…
نگاهت میچرخدودرست روی من مےایستد،خون به زیرپوست صورتم میدود وگر میگیرم❤️
✅ ادامــــــہ دارد...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#بیرق_شیعہ_چادر_خاڪے_توست_یا_زهرا
🖤کپی با ذکر #۵صلوت بلامانع است. #چادر_خاکی_مادر
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@CHadorhkaki
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯