#معرفی_کتاب 📚
پسر عراقی کوچکی برای گوسفند سبزی خاصی میآورد که اسمش را نمیدانم. گوسفند با ولع شروع میکند به خوردن.
شنیدهام عراقیها به گوسفندهایی که برای اطعام زائران اربعین پروار میکنند، حسابی میرسند و هر چیزی به خوردشان نمیدهند.
سبزی خوردن گوسفند که تمام میشود توی ظرفش آب میریزم. با ولع میخورد.
یکی از هم کاروانیها میگوید؛ طفلک نمیداند که امروز و فرداست که آب آخرش را بدهند.
میگویم؛ چرا طفلک؟ قرار است به پای زائران امام حسین قربانیاش کنند.
و توی دلم خیال پردازیهایش را ادامه میدهم. سرش میتوانست خیلی شیک و مجلسی توی کشتارگاه رسمی و با دستگاه بریده شود و تنش را بفرستند قصابی گذر فلان و از آنجا کبابی فلان و از آنجا هم برود شکم فلان کاسب و فلان دانش آموز و..
اما حالا چه؟ به نظرم روزی مادرش همراه گله از نزدیکیهای کربلا میگذشته. لحظهای دست از خوردن کشیده. سرش را بلند کرده و برگردانده سمت شهر و اینطوری دعا کرده؛
بابی انت و امی و نفسی و اهلی لک الفداء یا حسین 💔
آن وقت خودش و پدر و مادرش هم در راه امام حسین کشته شدهاند و حالا این گوسفند نشسته تا قسمت آخر دعای مادرش را اجابت کند.
📚#سر_بر_خاک_دهکده
✍#فائضه_غفار_حدادی
╔∞═❀✨💛✨❀═∞╗
@cactusgirls_esf
╚∞═❀✨💛✨❀═∞╝