#معرفے '💅🏻🤍'
معرفی اپلیکیشن های کاربردی‹.🍐🌸.›↭.
– · – · – · ☆ · – · – · –
💕🎞MUSIX MATCH*-*!
پیدا کردن آهنگ با شنیدن قسمتی از آن.🐄🧡⊹ ࣪ ›
🔥🥝parallel space*-*!
از هر برنامه ای دوتا نصب کنید.🍒🐋⊹ ࣪ ›
💘🍿Daily Diary journal*-*!
دفترچه خاطرات با کلی ویژگی خاص.🥺🪴⊹ ࣪ ›
@CafeYadgiry♥️
کپی ممنوع !!! به هیچ وجه کپی نکنید دوزتان♥️🥲.
دوزتان گلم درمورد رمان یسری نکته لازم به ذکره ..
+رمان قشاع و هررمانی ک درآینده قراره در چنل قرار بگیره ، حاصل ایده ها و نوشته های ذهن خودمه.🥲🤌🏻
+هرشب یک الی دوپارت قرار میگیره ..
+شخصیت هارو بااستفاده از هشتگ ها میتونید ببینید .
+شخصیت ها به صورت فرضی هست . ینی کیکه . واگعی نیس😂🤌🏻
+کپی از رمان ممنوعه .
+رمان پی دی اف نداره .
چون فعلا توی ذهنمه🥸.
+درآخر ..
پارتای اول چون تازه شروع ب نوشتن کردم زیاد حرفه ای نیس ..
اما ... امان از پارتای آخر ... بوخون کیف کنی🤪🌹🫂 .
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_232 سرمو روی سینش گذاشتم که نفهمیدم کی خوابم برد... ___________________
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_233
سرشوانداخت پایین که چشمامو ریز کردم..
+نرگس منظورت چی بود ازون حرفت؟ چیزی میدونی بگو به منم!
باصدای حامد ، نرگس هول شد و رفت..
خیره شدم به گل های روی فرش...
ماموریتی درکار نیست !؟
اگر نیست؛ رادین براچی پاشده رفته آلمان؟
دستی رو لباسم کشیدم و رفتم بیرون...
_سلام خانوم خانوما ! حالت چطوره؟ اون پدرسوخته چطوره؟
اخمی کردم ..
+سلام خوبم!
حامد خیره شد بهم و حرفی نزد...
تموم فکرم سمت رادین بود!
دلم میخواست یه جای خلوت گیر بیارم و هق بزنم !
این پسرا اونقدر مغرورن که احساسات چه زنشون چه خواهرشون رو نادیده میگیرن!
_دخترم بیا اینو بخور جون بگیری!
+قربونت برم مامان از صبح این دخترت یکسره به من داره میرسه ! ممنونم ! فعلا میل ندارم!
مامان خندید و ظرف میوه رو گذاشت رو میز...
حالم گرفته بود!
همه همه چیو میدونن الا من!
شده بودم مث یه سنگ !
اونقدر فکر و خیال میکردم که ذره ذره آب میشدم!
متوجه نگاهای سنگین بابا و حامد شدم..
+ب..ببخشید من خوابم میاد! مامان شما شامتون روبخورید ! ظرفارو هم بزارید همونجا میام میشورم !
بااجازه!
_برو مامان شب خوش!
+شب بخیر!
سمت اتاق مشترک من و حامد رفتم و درو بستم...
دراز کشیدم رو تخت و خیره شدم به پرده..
باید با رادین حرف میزدم!
حرفای نرگس، منو دوبه شک انداخته بود !
گوشیمو برداشتم و شماره رادینو گرفتم...
خاموش بود!
باصدای تق تق در پتورو کشیدم رو سرم...
_من که میدونم بیداری ! ولی عب نداره... غذاتو گذاشتم رومیز ... بخور ضعف نکنی!
صدای بسته شدن در اومد که پتورو برداشتم..
حامد مظلوم و فهمیده ...
برگشتم سمت سینی غذا و بادیدن حامد، پشت سرم جیغی زدم!
+خیلی خری حامد خیلی !
_یعنی جدی فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟
پوفی کشیدم و نشستم ...
حامد هم اومد و نشست کنارم..
_چیزی شده؟ چکار کردم باز!
لبخندی زدم و نفس عمیقی کشیدم...
+دلم برای رادین تنگ شده !
_اووو ! بخاطر همین انقدر بهم ریختی؟
+اوم....
_میدونی مامان چی میگه؟
+چی میگه!
_میگه نکنه آرام ازمون خسته شده! ناراحته که ما اینجاییم !
خندیدم و گفتم؛
+ازمن مظلوم تر هم وجود داره؟
من فکرمم به اینجور جاها نمیرسه!
اصلا اینا به کنار!
آدم مهربونی و محبتشونو میبینه نمیتونه دل بکنه ازشون!
_آره خب! اگه منم بجا تو بودم! هرروز و هرشب ناهار و شام و دسر و خوراکی هام رو برام میاوردن و فقط میخوردم، نمیتونستم دل بکنم!
+هه هه هه ! نمک!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_234
سکوت کردیم که حامد گوشیشو درآورد و همزمان زیرلب غر میزد:
_آخه یکی نیست بگه دلت تنگ چیه اون نره غول شده!
+چیزی گفتی عزیزم؟
_نه بابا! بخواب بخواب..!
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید!
خبرایی بود و من ازش غافل بودم!
دراز کشیدم و بعداز چنددیقه خوابم برد...
________________________
یک ماه گذشته بود و از رادین هیچ خبری نبود!
بی حوصله بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم...
تواین یک ماه بچمون یکم تپل شده بود!
حامد اونقدر ذوق میکرد که منم یه انگیزه ای برای خندیدن و ذوق کردن پیدا کردم!
مامان و بابا رو هم راهی مشهدکرده بودم و فرستادم سر خونه زندگی خودشون!
اونقدر بهم رسیده بودن که حسابی تنبل شده بودم!
سمت یخچال رفتم و قابلمه غذارو آوردم بیرون..
گذاشتم رو گاز و بعداز اینکه داغ شد شروع کردم به خوردن ماکارانی دیشب...
حامد شیفت کاریش ظهر بود و من کارام نصف شده بود!
و این برای من بینظیر بود...
باصدای پیامک گوشیم حواسم پرت شد و قاشق چرب افتادرو فرش و کثیف کاری شد...
" رومخ من " H
_سلام خانومی.
آرام آماده شو بیام دنبالت بریم فرودگاه دنبال داداش جونت!
جیغی زدم و شمارشو گرفتم...
+الوووووو ! حامد این پیامت الکی بود ؟
_نه به جان خودم..! رادین داره برمیگرده !
بغضم ترکید...
_گریه نکن دیگه!
آماده باش که دیر میرسیم ها!
+ب...باشه!
سریع لباسامو پوشیدم و رفتم تو حیاط..
بعداز یه ربع صدای بوق ماشین اومد که رفتم بیرون...
+سلام عشقمم!
_وا خدا شانس بده ! کاش همیشه رادین درحال برگشتن باشه !
خندیدم که جیغ زدم؛
+زودباش راه بیووووووفت!
پاشو گذاشت رو گاز ک گفتم؛
+حامد یادته یدفه سوار ماشینت شدم دیوونه شدی تخته گاز میرفتی منم حالم بد شد؟
_وای حاجی یادته!؟ چقد سوسول بودی!
+مرض! سوسول بودم اما دیوونه نبودم!
_ عزیزمن سزای بی محلی همینه!
+وای چرا یادم اومد اینارو؟
اعصابم خورد شد.
خنده مردونه ای کرد که دلم براش ضعف رفت..
بعداز ۴۰ دیقه رسیدیم فرودگاه..
دست حامدو میکشیدم و مثل بچه ها میکشوندمش هرجاکه میخواستم!
_آرام زشته نکن این کارارو!
+وای اوناهاشششششش!
با دیدن رادین جیغی زدم و سمتش دوییدم!
؛𖦆 شکست خوردی؟ خب که چی؟
پاشو یه بار دیگه پاتو رو زمین بکوب
و از اول شروع کن! بزار دنیا بدونه که هیچی مانع تو نمیشه...💓🧋 ✨𖦆
#انگیزشی
@CafeYadgiry🫂
این همون بازارچه ایه که وقتی بعدازظهر میرفتم کلاس .... :)
پ.ن: خیلی وایب بدی میده:)🥲😂
خلوت ترین ساعت روز...🗿
@CafeYadgiry❤️
˼ #انگیزشی👩🏻🎓💕!
دفنمان کردند....!
ولی خبر نداشتند که ما بذر هستیم🌱
و دوباره رشد خواهیم کرد....♡
#پروف
@CafeYadgiry🫀
دمنوش های عالی و آرامبخش💆🏻♀🌸 ..
↶. ‹دمنوش بابونه›↲.🌼🌙
↶. ‹دمنوش زنجبیل›↲.🫖💕
↶. ‹چای نبات↲.🍋✨
↶. ‹چای نعنا›↲🍵🌱
↶. ‹دمنوش بهار نارنج›↲🍊🌿
#معرفی‹.🌝💘.›
@CafeYadgiry🫂