همیشه به آدم ها به اندازه ای محبت ڪن ڪه بعدش مجبور نشی بهشون ثابت ڪنی ڪه یه احمق نیستی.
▪️بروس ویلیس
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_189 همزمان با رفتن آوا صداي زنگ گوشيم باعث شد تا گوشيم و از تو كيف
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_190
_جونِ بابا به جونِ تو بنده نميدوني با چه بدبختي اجازه گرفتم يه چند روز بياي پيش ما
با اخم ساختگي نگاهش كردم:
_الكي؟
لپم و كشيد:
_ديشب كه شما خوابيدي پدر عماد زنگ زد كلي با بابا حرف زدن
اين و گفت و لبخندي تحويلم داد كه سريع گفتم:
_خب چيشد؟
نشست رو لبه ي تخت:
_خب كه آقا عماد بدجوري شرمندست و آقا بهزاد و نسرين خانمم خيلي ازش ناراحتن،زنگ زد از دل بابا درآورد و زمان خواست،
باباهم تو رودروايسي قبول كرد كه فعلا انگشتر نامزديشون و پس نفرستيم
كلافه پوفي كشيدم:
_خيلي خراب كردم آوا خودمم نميدونم چجوري جمعش كنم
خميازه كشون جواب داد:
_حالا خراب كاري اينجارو ولش كن به مرور زمان درست ميشه سريع بپوش بريم نميدوني اونور چه خبره
چپ چپ نگاهش كردم:
_باز قراره از من سو استفاده بشه واسه جبران شلختگياي تو؟
نگاه متقابلي تحويلم داد و بلند شد:
_كدوم سو استفاده آبجي كوزت؟
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عجیب دلواپسـم...!
نکند تمامِ دغدغهی
این روزهایت
آرام کردن
دلِ غریبهای باشد :) ❣
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
جمال سرخ گل
در غنچه پنهان است ای بلبل
سرودی خوش بخوان
کز مژدهی صبحش بخندانیم ..
#هوشنگ_ابتهاج
خــــدا انگار❣
جاي نفس❣
تو را در من دميده است❣
يك لحظه نباشي❣
سياه مي شود❣
روزگار من 😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
داشتنِ تو....❣
یعنی بروند به جهنم ❣
تمامِ نداشتن ها..😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
خوشبختی اون چیزی نیست که ❣
آدم از بیرون ببینه ...❣
خوشبختی تو دل آدمه ...❣
دل اگه خوش باشه ...❣
آدم خوشبخته ...❣
و تو دلیل دل خوشی ❣
و خوشبختی منی 💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
وقتی من تو رو دوست دارم ❣
لازم نیست نگران کسایی باشی ❣
که منو دوست دارن ...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
از تمـامِ شعـرهای دنیـا ❣
مـن فقـط تـو را حفظَـم😍💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_190 _جونِ بابا به جونِ تو بنده نميدوني با چه بدبختي اجازه گرفتم يه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_191
خب من كلا خستم دست خودم كه نيست!
و حالا با شنيدن صداي رامين فرصت نشد تا آوا جوابي بده:
_مامانم زنگ زده آوا
آوا منتظر نگاهش كرد كه ادامه داد:
_مامان بزرگم از اصفهان اومده خونه مامان و گفته ميخواد مارو ببينه
با شنيدن اين حرف آوا چشماش و محكم روي هم فشار داد و با خنده گفت:
_يعني مامان سرونازت الان تهرانه؟
و با صداي بلند تري خنديد و شير آب و بست و برگشت سمت رامين كه رامين هم با خنده جواب داد:
_آره خودِ خودشه،حاضر شيد بريم
گيج و منگ نگاهم و بين آوا و رامين چرخوندم كه رامين رو صندلي رو به روم نشست و گفت:
پاشو يلدا كه اگه نبينيش واقعا حيفه
و سرش و تكون داد و ريز ريز خنديد كه آوا زد رو شونم:
_بنده خدا آلزايمر داره فقط رامين و يادش مياد با زندايي ريحانِ رامين
و با خنده ادامه داد:
_هر وقت مارو ميبينه ميگه ريحان جان تو فاميلتون دختر خوب سراغ ندارين واسه رامين؟
و دوتايي قهقهه زدن كه حالا منم به خنده افتادم:
_خب شما بريد من مزاحم نميشم
آوا با اخم گفت:
_پاشو حاضر شو ببينم
و ادام و درآورد:
_مزاحم نميشم
كه با حالت خاصي بينيم و تو صورتم جمع كردم و از روي صندلي بلند شدم:
_ واي بحالتون اگه من و گول زده باشين و يه پيرزن غرغرو در انتظارمون باشه
كه چشماي آوا از حدقه زد بيرون و من تازه يادم افتاد دارم راجع به مامان بزرگ رامين حرف ميزنم و در حالي كه هم خندم گرفته بود و هم هول شده بودم ادامه دادم:
_منظورم خوش صحبته
و يه لبخند ضايع تحويلش دادم كه آوا دستش و گذاشت جلو دهنش و درحالي كه طبق معمول داشت از خنده روده بر ميشد گفت:
_برو...برو حاضر شو ديگه حرف نزن...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼