eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
361 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‏تو که کنارم باشی ❣ هوا رو هم نمیخواهم ❣ وجودت رو نفس میکشم💕❣💕 ‌ ┄•●❥ @Cafe_Lave
براے دنیا شاید یڪ نفر باشے❣ اما براے من تمام دنیایے...😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
عشق جانم دنیامے ❣ اونے ڪہ میخوامے عشق جانم❣ هوامے تو همہ‌ے نفس هامے ❣ تو عشق جانم...😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
تنوع طلبی ...❣ فقط اونجا که ...❣ دوست دارم هر روز ❣ یه جوری دیوونت باشم😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 ميز ناهار رو به كمك آوا چيديم و حالا بعد از اومدن آقا رامين تموم خانواده دور ميز غذا خوري ٦نفره ي توي آشپزخونه مشغول خوردن غذا شديم... اون هم چه غذايي! من انقدر به غذاهايي كه مامان درست ميكرد ميل داشتم كه اگه ژن خوب نداشتم و يه كمي استعداد چاقي توي وجودم بود قطعا الان از در خونه نميومدم تو، اما خب خدا بهم لطف كرده بود و من رو باربي آفريده بود كه هرچي ميخوردم حتي ٢٠٠گرم بهم اضافه نميشد و آوا كه به نسبت من يه كمي تپل مپل بود هميشه با حسرت ميگفت: 'تو كه اندازه يه گاو ميخوري چرا چاق نميشي؟' و من براش زبون درازي ميكردم! با تموم اين فكر مشغولي هاي خنده دار غذام رو خوردم و واسه استراحت رفتم توي اتاق نقلي و قشنگم. خودم رو انداختم روي تخت و گوشيم رو توي دستم گرفتم. بايد بااستاد مغرورم قرار ميذاشتم... شمارش رو سيو كردم و توي تلگرام عكس هاش رو ديدم... درسته كه تا حدودي ازش متنفر بودم اما از حق نگذريم واقعا فوق العاده بود... يه مرد قد بلند و كشيده با يه چهره ي فوق العاده خاص! چشم هاي قهوه اي روشن و مو و ابروي تيره! واقعا كه فوق العاده بود... اين رو تموم عكس هاش تصديق ميكردن... بعد از چند دقيقه از ديد زدن عكس هاش دست كشيدم و بهش پيام دادم.. 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
ولی خدایی ❣ قبول داری هیچکی اندازه من ❣ ذوق مرگ قیافه ی خنگت نمیشه 💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
دنیـا بی وفـا شـہ ❣ مـن باهاتـم ❣ تا همیشـہ همہ جا ❣ مـن باهاتـم😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
بودنت ارزش ❣ دیوانه شدن هم دارد 😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
با حال قلبم ❣ بهتر از همیشس😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
have your name written Qatyh tranquilizers. -//باید اسمتو قاطیہ ❣ قرصای آرامبخش مینوشتن💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
تو که هستی کنارم ؛❣ یه آرامش خاصی دارم❣ کاش بمونی تا ابد با من ❣ کاش بتونم ثابت کنم چقد دوست دارم ❣ آهای مهربونم ❣ تا ابد میمونی تو دل ناآرامم😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_20 ميز ناهار رو به كمك آوا چيديم و حالا بعد از او
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 متن پيامم رو نوشتم و واسه استاد ارسال كردم. و بعد پا شدم و رفتم جلوي آينه. موهام رو باز كردم و دستي توشون كشيدم... آخ كه تموم خستگيم در رفت! شونه اي به موهاي روشنم زدم و آزادانه روي شونه هام رهاشون كردم كه صداي پيام گوشيم رو شنيدم و به سمت تخت برگشتم. استاد جاويد بود و واسه ساعت ٥يعني ٢ساعتِ ديگه وقتش آزاد بود... هنوز درگير اين پيامش بودم كه پيام ديگه اي از سمتش اومد و آدرس يه كافه رو برام فرستاد! متعجب از اين كارش چند ثانيه اي روي صفحه ي گوشي موندم و بعد جواب دادم: 'ميبينمتون' نميدونم چرا اما هولِ اين قرار شده بودم! اون چرا بايد تو يه كافه با من قرار ميذاشت؟ از فكر بهش يه حالي شدم اما سريع به خودم اومدم و سرم رو چندباري به اطراف تكون دادم تا ذهنم خالي از فكرش بشه و با خودم تكرار كردم 'ديوونه اون استاد از تو متنفره و توهم حسي جز تنفر بهش نداري!' و بعد لبخند ميزدم! واقعا چه افكار احمقانه از ذهنم رد ميشد... طنزِ طنز! با باز شدن در اتاق سرم رو چرخوندم و با ديدن آوا و مهيار سري به نشونه ي تاسف تكون دادم: _ ميدوني آوا اون در اتاق رو واسه اين گذاشتن كه يه تقي بهش بزني بعد وارد شي! چپ چپ نگاهم كرد: _ حرف اضافي نزن كه اصلا حوصله ندارم.. و بعد روي تخت كنارم نشست: _ چرا چيشده؟با رامين دعوا كردي؟ و بعد از چونش گرفتم و الكي گفتم: _ پس اين كبودي چشمتم كار رامينه آره؟بميرم الهي و زدم زير خنده كه صورتش رو برگردوند و گفت: _ چرت و پرت نگو يلدا...رامين بيچاره كمتر از گل به من نميگه حالا دست روم بلند كنه؟ به زور خنده ام رو جمع كردم: _ خب پس چيشده به خواهر ما؟ غمگين نگاهم كرد: _ فكر كنم باردارم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼