مرد من 💞
جانم تازه میشود❣
وقتی مردانه💞
در گوشم میگویی❣
خودم مواظبت هستم 💞❣💞
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_42
دستم رو روي ميزم كوبيدم و با اخم گفتم:
_به چي نگاه ميكنين شماها؟!
با صداي فريادم هر كس خودش و به اون راه زد حتي فرزين و اميرعلي كه انگار خاطره ي تلخِ جلسه ي قبل و از ياد نبرده بودن!
نگاهم به پونه افتاد كه از شدتِ خنده داشت زمين و گاز ميگرفت..
پوفي كشيدم و بلند شدم و زدم رو شونش:
_پاشو..پاشو كه بايد بريم من كلي كار دارم..
خودش رو جمع و جور كرد و بلند شد:
_آره خب..منم بعد از اين همه مدت قرار بود يه خواستگار از نزديك ببينم عجله ميكردم!
و بعد يه چشمك مسخره زد و فرار كرد سمت در كه با خنده گفتم:
_ديوونه ي زنجيري وايسا كاريت ندارم...
به مثل هميشه پونه رو رسوندم و بعد مثل اسب تازوندم به سمتِ خونه...
به محض رسيدن به خونه لباس هام رو درآوردم و راهي حموم شدم...
درست بود كه ميخواستم جواب رد بدم اما خب اين دليل نميشد كه به خودم نرسم و پس فردا بگن دخترشون اين بود؟!
به افكارم خنديدم و آب رو باز كردم...
حسابي به خودم صفا دادم و حوله تن پوشم و تنم كردم و رفتم جلو آينه شروع كردم به تعريف و تمجيد خودم...
اعتماد به نفسه ديگه نميشه كاريش كرد!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
همسر مهربونم 💞
حال خوبم از بودنته❣
تو نباشی توی دل من غمته💞
هرچی دوستت دارم بگم باز کمته❣
دلم به تو خوشه💞❣💞
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
قلبم تک تک ضربانش رو ❣
برای تو میزنه مخاطب خاصم ...💞❣💞
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_42 دستم رو روي ميزم كوبيدم و با اخم گفتم: _به چي نگاه ميكنين شما
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_43
اتو مو رو دستم گرفتم و شروع كردم به خوندن:
_خوشگلا بايد برقصن..خوشگلا بايد برقصن...
و با نگاه به صورتم ادامه دادم:
_ ماه من قربون اون صورتِ خوشگلت برم تو دلت غم نشينه قربونِ اون دلت برم...
ميخنديدم و قر ميدادم حالا ديگ بماند چقدر موهام و افشون كردم و براي خودم بوس پرت كردم!
ما بين حركات حرفه ايم موهامم اتو كشيدم
و بعد از تموم شدن كار موهام روي تخت ولو شدم و شروع كردم چرخ زدن تو فضاي مجازي از اين پيج به اون پيج و از اين كانال به اون كانال!
نميدونم چقدر گذشته بود كه با پيام شما ٨٥درصد از حجم بستتون رو مصرف كرديد با يه لبخند تلخ و پر از پشيماني اينترنتم رو قطع كردم و بلند شدم و رفتم سمت كمد لباس هام...
يه شلوار گله گشاد و يه تيشرت گشاد تر پوشيدم كه صداي كليد كه توي در چرخيد به گوشم خورد...
وقتي از دانشگاه برگشتم خبري از هيچكس نبود و حالا انگار برگشته بودن!
از اتاق زدم بيرون و با صداي نسبتا بلندي گفتم:
_چه عجب بالاخره اومدين
مامان بلند تر از خودم داد زد:
_دختره ي پر رو اين كارا وظيفه توعه..به جاي
تشكر كردنته؟!
رفتم پيششون به دستاي پرشون نگاه كردم :
_به به خوش به حال خواستگارا والا
بابا گفت:
_ برو كمك مامانت گيس بريده كم زبون بريز!
همينجوري كه به سمت مامانم كه حالا توي آشپزخونه بود ميرفتم دو دستي بشكن ميزدم و ميچرخيدم و ميخوندم:
_گيس بريده..گيس بريده..حالا گردن و قرش ميديم
كه صداي خنده بابا خونه رو پر كرد:
_تابلوعه خيلي خوشحالي كه داري شوهر ميكنيا اولش ادا اطوار بود كه ما رو اذيت كني
با خنده گفتم:
_نخيرم ،اصلا اينطوري نيست
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مرد باید دیکتاتور باشه مثلا بگه ❣
کنار من حق نداری ناراحت باشی💞❣💞
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
زندگی ام از روزی آغاز شد ❣
که دل به تو دادم ...♥️💞❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
عشق من💞
شاید تو زندگیم ملیونها آدم ببینم❣
اما هیچکس برام مثل تو نمیشه...💞❣💞
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_43 اتو مو رو دستم گرفتم و شروع كردم به خوندن: _خوشگلا بايد برقصن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_44
چند ساعت باقيمونده گذشت و من با پوشيدن شلوار نود سانتي جذب و سفيد رنگ و تونيك كوتاه حرير صورتي به انتخاب و اجبار مامان روي مبل منتظر خواستگار محترم بودم بابا داشت تلوزيون نگاه ميكرد و من لم داده بودم توي جام
مامان ظرف ميوه رو روي ميز گذاشت و همون لحظه صداي زنگ آيفون بلند شد...
مامان و بابا صاف وايسادن و با استرس همديگرو نگاه كردن
با حرص گفتم:
_وا چرا اينطور ميكنين شما،يه خواستگاره ديگه چرا انقدر گنده اش ميكنين؟! رامينم كه اومد همينطوري رفتار كردينا!
و بعد بين صداي خنده ي آروم آقا رامين كه مهيار و بغل كرده بود، بلند شدم و به سمت آيفون رفتم و با گفتن بفرماييد دكمه رو فشار دادم...
متاسفانه هر چقدر نگاه كردم تصوير آقا داماد رو نديدم و فقط گل جلوي دوربين بود!
آيفون و كه گذاشتم چشمم به آوا افتاد كه همچنان جلوي آينه درگير بود با لحن مسخره اي گفتم:
_آوا..بسه ..اومدن
با عجله در حالي كه شال روي سرش و درست ميكرد لبخندي زد و منتظر اومدن مهمونا ايستاد...
ماشاالله بيشتر از من به خودش رسيده بود و انگار عروس اون بود
اَه عروس چيه؟
منم عروس نيستم و قصد عروس شدنم ندارم...
همه چي الكيه همه چي!
غرقِ افكارم بودم كه با صداي سلام كشيده و بلند بابا نگاهم به سمت در افتاد يه آقاي قد بلند خوشتيپ مسن توي چهار چوب در ظاهر شد و صداي احوال پرسي بالا رفت..
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼