eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
360 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد من 💞 جانم تازه میشود❣ وقتی مردانه💞 در گوشم میگویی❣ خودم مواظبت هستم 💞❣💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 دستم رو روي ميزم كوبيدم و با اخم گفتم: _به چي نگاه ميكنين شماها؟! با صداي فريادم هر كس خودش و به اون راه زد حتي فرزين و اميرعلي كه انگار خاطره ي تلخِ جلسه ي قبل و از ياد نبرده بودن! نگاهم به پونه افتاد كه از شدتِ خنده داشت زمين و گاز ميگرفت.. پوفي كشيدم و بلند شدم و زدم رو شونش: _پاشو..پاشو كه بايد بريم من كلي كار دارم.. خودش رو جمع و جور كرد و بلند شد: _آره خب..منم بعد از اين همه مدت قرار بود يه خواستگار از نزديك ببينم عجله ميكردم! و بعد يه چشمك مسخره زد و فرار كرد سمت در كه با خنده گفتم: _ديوونه ي زنجيري وايسا كاريت ندارم... به مثل هميشه پونه رو رسوندم و بعد مثل اسب تازوندم به سمتِ خونه... به محض رسيدن به خونه لباس هام رو درآوردم و راهي حموم شدم... درست بود كه ميخواستم جواب رد بدم اما خب اين دليل نميشد كه به خودم نرسم و پس فردا بگن دخترشون اين بود؟! به افكارم خنديدم و آب رو باز كردم... حسابي به خودم صفا دادم و حوله تن پوشم و تنم كردم و رفتم جلو آينه شروع كردم به تعريف و تمجيد خودم... اعتماد به نفسه ديگه نميشه كاريش كرد! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مرا تا دل بود ❣ دلبر تو باشی ...💞❣💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
همسر مهربونم 💞 حال خوبم از بودنته❣ تو نباشی توی دل من غمته💞 هرچی دوستت دارم بگم باز کمته❣ دلم به تو خوشه💞❣💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
قلبم تک تک ضربانش رو ❣ برای تو میزنه مخاطب خاصم ...💞❣💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_42 دستم رو روي ميزم كوبيدم و با اخم گفتم: _به چي نگاه ميكنين شما
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 اتو مو رو دستم گرفتم و شروع كردم به خوندن: _خوشگلا بايد برقصن..خوشگلا بايد برقصن... و با نگاه به صورتم ادامه دادم: _ ماه من قربون اون صورتِ خوشگلت برم تو دلت غم نشينه قربونِ اون دلت برم... ميخنديدم و قر ميدادم حالا ديگ بماند چقدر موهام و افشون كردم و براي خودم بوس پرت كردم! ما بين حركات حرفه ايم موهامم اتو كشيدم و بعد از تموم شدن كار موهام روي تخت ولو شدم و شروع كردم چرخ زدن تو فضاي مجازي از اين پيج به اون پيج و از اين كانال به اون كانال! نميدونم چقدر گذشته بود كه با پيام شما ٨٥درصد از حجم بستتون رو مصرف كرديد با يه لبخند تلخ و پر از پشيماني اينترنتم رو قطع كردم و بلند شدم و رفتم سمت كمد لباس هام... يه شلوار گله گشاد و يه تيشرت گشاد تر پوشيدم كه صداي كليد كه توي در چرخيد به گوشم خورد... وقتي از دانشگاه برگشتم خبري از هيچكس نبود و حالا انگار برگشته بودن! از اتاق زدم بيرون و با صداي نسبتا بلندي گفتم: _چه عجب بالاخره اومدين مامان بلند تر از خودم داد زد: _دختره ي پر رو اين كارا وظيفه توعه..به جاي تشكر كردنته؟! رفتم پيششون به دستاي پرشون نگاه كردم : _به به خوش به حال خواستگارا والا بابا گفت: _ برو كمك مامانت گيس بريده كم زبون بريز! همينجوري كه به سمت مامانم كه حالا توي آشپزخونه بود ميرفتم دو دستي بشكن ميزدم و ميچرخيدم و ميخوندم: _گيس بريده..گيس بريده..حالا گردن و قرش ميديم كه صداي خنده بابا خونه رو پر كرد: _تابلوعه خيلي خوشحالي كه داري شوهر ميكنيا اولش ادا اطوار بود كه ما رو اذيت كني با خنده گفتم: _نخيرم ،اصلا اينطوري نيست 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مرد باید دیکتاتور باشه مثلا بگه ❣ کنار من حق نداری ناراحت باشی💞❣💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
زندگی ام از روزی آغاز شد ❣ که دل به تو دادم ...♥️💞❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
عشق من💞 شاید تو زندگیم ملیون‌ها آدم ببینم❣ اما هیچکس برام مثل تو نمیشه...💞❣💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_43 اتو مو رو دستم گرفتم و شروع كردم به خوندن: _خوشگلا بايد برقصن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 چند ساعت باقيمونده گذشت و من با پوشيدن شلوار نود سانتي جذب و سفيد رنگ و تونيك كوتاه حرير صورتي به انتخاب و اجبار مامان روي مبل منتظر خواستگار محترم بودم بابا داشت تلوزيون نگاه ميكرد و من لم داده بودم توي جام مامان ظرف ميوه رو روي ميز گذاشت و همون لحظه صداي زنگ آيفون بلند شد... مامان و بابا صاف وايسادن و با استرس همديگرو نگاه كردن با حرص گفتم: _وا چرا اينطور ميكنين شما،يه خواستگاره ديگه چرا انقدر گنده اش ميكنين؟! رامينم كه اومد همينطوري رفتار كردينا! و بعد بين صداي خنده ي آروم آقا رامين كه مهيار و بغل كرده بود، بلند شدم و به سمت آيفون رفتم و با گفتن بفرماييد دكمه رو فشار دادم... متاسفانه هر چقدر نگاه كردم تصوير آقا داماد رو نديدم و فقط گل جلوي دوربين بود! آيفون و كه گذاشتم چشمم به آوا افتاد كه همچنان جلوي آينه درگير بود با لحن مسخره اي گفتم: _آوا..بسه ..اومدن با عجله در حالي كه شال روي سرش و درست ميكرد لبخندي زد و منتظر اومدن مهمونا ايستاد... ماشاالله بيشتر از من به خودش رسيده بود و انگار عروس اون بود اَه عروس چيه؟ منم عروس نيستم و قصد عروس شدنم ندارم... همه چي الكيه همه چي! غرقِ افكارم بودم كه با صداي سلام كشيده و بلند بابا نگاهم به سمت در افتاد يه آقاي قد بلند خوشتيپ مسن توي چهار چوب در ظاهر شد و صداي احوال پرسي بالا رفت.. 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼