eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
362 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
[دلتنگی ینی تو صفحه چتش منتظرش باشی ولی پی امی نیاد ♡]🥀🍁 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
زمان خواهد گذشت✨ اما سخت...💔 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
" ᴏɴᴇ ᴅᴀʏ ʏᴏᴜ ᴡɪʟʟ ᴍɪss ᴍᴇ " يه روزی دلت برام تنگ ميشه.. ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
تو عادت منى ❣ تركت نخواهم كرد…!💕❣💕 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
همه بر سر زبانند و در میان جانی ♡ ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
بِگو به تمامِ مردمِ شهر كه همه باهم دست به كار شوند... " اسپند دود كنند " " وَ إِن يَكاد بخوانند " تا چشمانِ بد و شور به دور بماند از عاشقانه هايِ من و ... ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_113 _پاشو،پاشو بيا اينجا، من بشينم پشت فرمون بريم درمانگاه! و بعد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با چشماي خمار نگاهم كرد كه ادامه دادم: _تو مطمئني خوبي؟! به سختي چشماش و باز نگهداشته بود: _فقط خوابم مياد و قبل از اينكه چيزي بگم چشماش بسته شد و سرش افتاد روي شونم، مونده بودم بايد چيكار كنم! از طرفي نگران حالش بودم و از طرف ديگه اگه آوا ميومد و ميديد عماد سر به شونه ي من خوابيده چي ميگفت؟! شونه هام و بالا انداختم و با خودم گفتم بيخيال ، كه عماد خودشو جا به جا كرد و سرش و روي پام گذاشت و دراز شد روي مبل! عين يه مرغ گيج بهش نگاه كردم كه حس كردم نفساش منظم شد و اين يعني خوابيده بود! با ديدن عماد كه غرق خواب بود دلم لك زد براي يه خواب راحت و سرم و به عقب بردم و روي پشتي مبل گذاشتم و قبل از اينكه بخوام به چيزي حتي فكر كنم خوابم برد... غرق خواب بودم كه حالا با شنيدن صداهاي اطرافم يه چشمم و باز كردم و با ديدن آوا و عماد كه سر ميز نشسته بودن و صبحونه ميخوردن مثل فنر از جا پريدم... هنوز متوجه من نشده بودن كه صدام و انداختم تو گلوم: _اهم.. با شنيدن صدام هردو به سمتم برگشتن و آوا با با نگاه پر مفهومي در حالي كه ابروهاش و بالا پايين ميكرد گفت: _بالاخره بيدار شدي و لبخند پر معنايي زد كه آب دهنم و به سختي قورت دادم و به عماد نگاه كردم،حالش بهتر بود و ورم روي پيشونيش هم يه كمي خوابيده بود. برگشتم سمت آوا و گفتم: _ ديشب تصادف كرديم،نخواستم بيدارت كنم! ريز ريزك خنديد: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
داشتنت را بغل گرفتم و دویدم! کاشکی آدم‌ها، با دور شدن‌شان دوست داشتن‌شان را هم می‌بردند ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_114 با چشماي خمار نگاهم كرد كه ادامه دادم: _تو مطمئني خوبي؟! به س
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _ خدا رو شكر كه حالا اتفاقي نيفتاده،پاشو يه آبي به دست و صورتت بزن بيا صبحونه بخور سرم و تكون دادم و از جام بلند شدم و چند دقيقه بعد رفتم و روبه روي عماد نشستم و بي هيچ حرفي شروع كردم به خوردن كه صداي عماد و شنيدم: _ دو نون بخور سير شي لبخند مسخره اي زدم و جواب دادم: _ تو دهن كوچولو موچولوي من جا نميشه عزيزم اما واسه تو ممكنه! و زدم زير خنده كه چشماش و چرخوند و بعد مشغول نوشيدن چايش شد آوا كه رفته بود واسه من چاي بياره كنارم نشست و گفت: _خب ديگه چخبر و بعد آروم دستش و گذاشت روي دستم و فشار داد كه آخ ريزي گفتم و بعد با ضربه اي كه به پام زد كاملا خفه شدم! عماد متعجب نگاهم كرد: _ خوبي يلدا؟ سري به نشونه ي تاييد تكون دادم و نيشگوني از رون آوا گرفتم كه اين دفعه آوا جيغ زد و عماد گيج تر از قبل گفت: _ مطمئنيد همه چي خوبه؟ قبل از اينكه آوا بخواد چيزي بگه لبخند گله گشادي زدم و جواب دادم: _ چيزي نيست،خوشگل خاله داره جفتك ميندازه و زدم زير خنده عماد بازم گيج و ويج من و آوا رو نگاه ميكرد كه آوا بلند شد و با معذرت خواهي رفت دستشويي با رفتنش عماد بينيم و گرفت و سرم و كشيد جلو: _تو چرا امروز انقدر پررو شدي؟! دستش و به زور كشيدم و در حالي كه دماغم ميسوخت گفتم: _ به من چه خب حاملست! با چشماي گشاد شده نگاهم كرد: _ جدا؟ سري به نشونه ي تاييد تكون دادم: _عجيبه؟! تك خنده اي كرد و زير لب گفت: _ پس همين اول كاري ٢هيچ از باجناق عزيز عقبيم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
جذابیت یک مرد اینه که:☆❣ بتونی توی بحرانی ترین ♡ شرایط زندگیت☆❣ همه جوره♡ بهش اعتماد کنی☆❣💞❣ ‌┄•●❥ @Cafe_Lave