#دوست داشتنت
را بغل گرفتم و دویدم!
کاشکی آدمها، با دور شدنشان
دوست داشتنشان را هم میبردند
#سیدمحمد_مرکبیان
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_114 با چشماي خمار نگاهم كرد كه ادامه دادم: _تو مطمئني خوبي؟! به س
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_115
_ خدا رو شكر كه حالا اتفاقي نيفتاده،پاشو يه آبي به دست و صورتت بزن بيا صبحونه بخور
سرم و تكون دادم و از جام بلند شدم و چند دقيقه بعد رفتم و روبه روي عماد نشستم و بي هيچ حرفي شروع كردم به خوردن
كه صداي عماد و شنيدم:
_ دو نون بخور سير شي
لبخند مسخره اي زدم و جواب دادم:
_ تو دهن كوچولو موچولوي من جا نميشه عزيزم اما واسه تو ممكنه!
و زدم زير خنده كه
چشماش و چرخوند و بعد مشغول نوشيدن چايش شد
آوا كه رفته بود واسه من چاي بياره كنارم نشست و گفت:
_خب ديگه چخبر
و بعد آروم دستش و گذاشت روي دستم و فشار داد كه آخ ريزي گفتم و بعد با ضربه اي كه به پام زد كاملا خفه شدم!
عماد متعجب نگاهم كرد:
_ خوبي يلدا؟
سري به نشونه ي تاييد تكون دادم و نيشگوني از رون آوا گرفتم كه اين دفعه آوا جيغ زد و عماد گيج تر از قبل گفت:
_ مطمئنيد همه چي خوبه؟
قبل از اينكه آوا بخواد چيزي بگه لبخند گله گشادي زدم و جواب دادم:
_ چيزي نيست،خوشگل خاله داره جفتك ميندازه
و زدم زير خنده
عماد بازم گيج و ويج من و آوا رو نگاه ميكرد كه آوا بلند شد و با معذرت خواهي رفت دستشويي
با رفتنش عماد بينيم و گرفت و سرم و كشيد جلو:
_تو چرا امروز انقدر پررو شدي؟!
دستش و به زور كشيدم و در حالي كه دماغم ميسوخت گفتم:
_ به من چه خب حاملست!
با چشماي گشاد شده نگاهم كرد:
_ جدا؟
سري به نشونه ي تاييد تكون دادم:
_عجيبه؟!
تك خنده اي كرد و زير لب گفت:
_ پس همين اول كاري ٢هيچ از باجناق عزيز عقبيم...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
جذابیت یک مرد اینه که:☆❣
بتونی توی بحرانی ترین ♡
شرایط زندگیت☆❣
همه جوره♡
بهش اعتماد کنی☆❣💞❣
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
+ کی فهمیدی دوسم داری؟
- همون وقتی که به نبودت فکر کردم و یهو دنیا برام بی معنی شد!💕💞💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_115 _ خدا رو شكر كه حالا اتفاقي نيفتاده،پاشو يه آبي به دست و صورتت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_116
و همين حرف كافي بود براي اينكه لقمه ي تو دهنم بپره تو گلوم و درحالي كه داشتم خفه ميشدم نگاهش كنم كه سريع ليوان آب پرتقال و جلوم گذاشت:
_ بخور تا خفه نشدي!
و همچنان خنديد كه يهو صداي مهيار تو فضا پيچيد:
_خاله يلدا داره ميميري؟
به هر ترتيبي كه بود صبحونه رو خورديم و بعد عماد رفت تا ماشينش و كه فقط يه كمي سپرش داغون شده بود و تعمير كنه.
روي تخت دونفره ي آوا و رامين دراز كشيدم...
ديشب فقط ٣-٤ساعتي خوابيده بودم و حالا به محض افتادن رو تخت چشمام داشت بسته ميشد كه يهو آوا دست به سينه تو چهارچوبه ي در ايستاد و با حالت خاصي گفت:
_ خوب آبروم و برديا!
چشمام و بستم و گفتم:
_دوباره چيشده؟
دستي به شكمش كشيد و جواب داد:
_ حالا اين دومادِ جديد نميفهميد من حاملم نميشد نه؟
نوچي گفتم و ادامه دادم:
_ من هيچ چيزي و از همسر دلبندم محفي نميكنم
و زدم زير خنده كه با زنگ خوردن تلفن خونه سري واسم تكون داد و درحالي كه ميخنديد ازم فاصله گرفت.
چند روز گذشت.
و تو اين چند روز فقط يه بار با عماد حرف زده بودم و غير از اون خبري ازش نداشتم،
انگار دو روز خوش گذرونيمون تموم شد و حالا همه چيز به روال قبل برگشته بود!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عشق اونجاش خوبه که ❣
وقتی تلفونو قطع کردی ❣
دوباره زنگ بزنه بگه ❣
عه راستی یادم رفت ❣
بگم " دوستت دارم "..😍💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
دیگر خسته شدم از کنارهم
چیدن واژه ها
بیان دلتنگی روزهایم از زبان شعرها
نه شنبه میخواهم
نه یکشنبه یا آخر هفته های عاشقانه
هیچ کدام را نمیخواهم
فقط #تُ ...!
لطفا بیا ...
#فرهاد_فرهادی
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
یا درد و غمی
که دادهای بازش گیر
یا جان و دلی
که بردهای بازم ده
#رهی_معیری
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است....
#خیام
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣