eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
356 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_4 صداي قدم هاش روحم رو آزار ميداد، با اين حال روبه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 نه اينكه از خودراضي باشم نه، اما همه بهم ميگفتن اون چشم هاي سبزت سگ داره و آدم و ميگيره. پس چي بهتر از يه چشم و ابرو اومدن واسه اين استاد جديد كه هيچ جوره دلم نميخواست از اولين جلسه باهام لج بيفته! با چشم هاي روشنم كه بدجوري مظلوميت بهش مي اومد نگاهش كردم: _ من كه چيزي نگفتم! انگار ديگه كم آورده بود كه تك خنده اي كرد: _ برو بشين ميخوام درس رو شروع كنم! خب واسه شروع بد نبود، فكر كنم چشم هام كار خودشون رو كرده بودن و حالا ميتونستم با خيال راحت برم و كنار پونه بشينم... پونه كه چه عرض كنم؛ انقدر خنديده بود كه حالا از شدت خنده فقط بي صدا ميلرزيد و خودش يه فيلم كمدي بود براي اكران تو بهترين سينما هاي كشور! با فكر به حرفم يه لبخند گله گشاد زدم و كنار پونه نشستم: _ چته فقط داري ميلرزوني؟! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 با وجود کمر درد شدیدی که سر و‌کلش پیدا شده بود بدو بدو دنبال راهی واسه ندیدن این یارو که رئیس صداش میزدن از این راهرو به اون راهرو و‌ از این طبقه به طبقه دیگه در حال فرار بودم و‌ از همه جالب تر این بود که اون بیخیالم نمیشد و هرکی نمیدونست فکر میکرد کتش از طلاست که اینجوری دنبالم میومد! واسه چندمین بار داد زد: _بهت میگم وایسا! تو‌طبقات بالا بودیم و‌خبری از خدمه و کارمندهای دیگه هم نبود که این بار صداش و از فاصله نزدیک تری شنیدم: _وایسا! نفس کم آورده بودم و‌سرعتم کم شده بود ، انگار دیگه جون دویدن بااین حال و نداشتم که رفته رفته از حرکت ایستادم، حالا تو ‌یه قدمیم حسش میکردم که چرخیدم سمتش و بااینکه صدام در نمیومد بریده بریده گفتم: _ مانتوم... مانتوم پاره شده... گفتم این کت و... کت و‌براتون میارم فقط... فقط دنبالم نیاید! اون هم به نفس نفس افتاده بود اما کوتاه نمیومد: _دیدم مانتوت هیچی نشده بود، کت و‌پس بده! عقب عقب رفتم: _نمیتونم نمیشه! تکرار کرد: _کت و‌بده! اگه کت و‌بهش میدادم آبرو حیثیت برام نمیموند که بازهم مقاومت کردم و دو دستی کت و چسبیدم و‌سری به نشونه رد حرفش تکون دادم: _گفتم که نمیشه گام بلندی به سمتم برداشت: _منم نمیتونم این کت و بسپارم به تو! و تو‌ یه حرکت سریع خودش و بهم رسوند و دستش و جلو آورد واسه پس گرفتن کتش اما من نباید میزاشتم این اتفاق بیفته که دو‌ دستی کت و چسبیدم، صورت گندمیش از شدت زور زدن روبه سرخی میرفت و از چشمهای مشکیش خون میچکید: