💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_784
_من از این تهدیدا نمیترسم خانم شریف...
و نفسی گرفتم:
_من به خاطر پول با معین ازدواج نکردم که حالا از ترس از دست دادن اون پولهای بی ارزش که البته هیچ جوره نمیتونی پسش بگیری بترسم!
حرفهام و که زدم،
پالتوی بلندم و پوشیدم و میخواستم بقیه لباسهامم تن کنم و از این عمارت کوفتی بیرون بزنم که با تاخیر صدای مهناز خانم و شنیدم:
_از خونه من برو بیرون،
برو بیرون و بیشتر از این اعصاب من و بهم نریز!
کنار در ایستاد،منتظر رفتنم بود و میتونستم حدس بزنم که نگران هم هست،
نگران آبرو ریزی اما من قصد همچین کاری نداشتم،
حتی اگه آبرو ریزی راه مینداختم بازهم چیزی عوض نمیشد و بیشتر از مهناز خانم معین بود که در معرض حرفها و طعنه های دیگران قرار میگرفت و من چقدر بلاتکلیف بودم،
من چه بی اندازه ناتوان بودم تو درک کردن خودم...
منی که از معین بیزار بودم چرا نگران بد شدن اوضاعش بودم؟
چرا هنوز دلم نمیخواست اتفاق بدی براش بیفته؟
نمیدونستم و حالم و نمیفهمیدم که بازهم صدای مهناز خانم و شنیدم:
_بیا برو بیرون!