💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_825
دیگه دنبالش نرفتم،
مسیرم و به سمت نزدیک ترین دستشویی تغییر دادم و تو فکر فرو رفتم..
پس باید میرفتم شرکت،
به عنوان یه سهامدار باید میرفتم و تو این جلسه مهم شرکت میکردم...
…
از خونه بیرون زدیم،
نمیخواستم با معین راهی بشم اما قبول کردم من و برسونه و حالا همزمان با توقف ماشین تو کوچه،صدای معین و شنیدم:
_منتظر بمونم آماده شی باهم بریم؟
نگاه معناداری بهش انداختم:
_بهتره بری دنبال رویا!
برای چندمین بار تو این یکی دوساعت نفس عمیق کشید:
_بمونم یا برم؟
از ماشین پیاده شدم و جواب دادم:
_برو و یادت باشه از حالا تا وقتی که وکیل بگیرم و بکشونمت دادگاه دیگه جلو راه من سبز نشی،حتی تو شرکت هم به من نزدیک نشو!
به همون نفس کشیدن هاش بسنده کرد و چیزی نگفت که نگاه ازش گرفتم،
حتی در ماشین روهم نبستم و راه افتادم سمت خونه و همزمان صدای بسته شدن که نه،