💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_826
صدای کوبیده شدن در ماشین و بعد هم پر سرعت به راه افتادنش رو شنیدم و البته سربرنگردوندم!
جلوی در ایستادم و زنگ آیفون وزدم و همینکه در باز شد وارد ساختمون شدم،
فکرم درگیر بود...
درگیر معین،
درگیر دیشب،
درگیر حرفهاش و سرنگرفتن این جدایی و حتی جلسه مهم امروز...
من چیز زیادی از شرکت نمیدونستم،
حتی نمیدونستم باید تو جلسه چیکار کنم اما میخواستم برم،
میخواستم بااعتماد به نفس برم و از حالا به بعد برنامه همین بود،
حالا که اون سهام به اسم من بود،
حالا که معین به خودش حق داده بود برای ازدواج با رویا،
حالا که مهنازخانم اون حرفهارو بارم کرده بود،
حالا که مامان از غصه من احوال خوبی نداشت از این سهام دست نمیکشیدم،
احمقانه پا پس نمیکشیدم و اتفاقا به واسطه همین پنج درصد سهام لحظه ای از جلوی چشم های اون خانواده دور نمیموندم و درعین حال دیگه اجازه نمیدادم معین بهم نزدیک شه،