eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
366 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
تو همون❣ مرفین ڪشف نشده‌اے❣ ڪہ هیچ پزشڪے❣ قادر بہ ڪشف و پیدایش نشد❣ جز قلب من...♥️😍😘💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
قبول داری ؟❣ هیچکسی به اندازه ی من ذوق مرگ ❣ و ❣ 😍😘💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
علاقه مَن به ❣ بے سابِقه تَرين عَلاقه دُنياس ~•~💕❣ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_187 ولي من دوست دختر عماد نبودم و از طرفيم نميخواستم كسي بفهمه كه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 خودم همه چي و واسه مامان اينا ميگم تا بدونن آبجي كوچولوي من دختري نيست كه عماد خان گفته و راه افتاد تا از اتاق بره بيرون كه بلند شدم و صداش زدم: آوا...به نظرت بابا من و ميبخشه؟ نيمرخ صورتش و به سمتم چرخوند: _ميبخشتت اما با حرفايي كه عماد زده فكر نكنم ديگه اين ازدواج سر بگيره و نقشه اي كه اون اول داشتي عملي ميشه زل زده بودم بهش كه ادامه داد: _دوماه نامزدي سوري و بعدشم تورو به خير و مارو به سلامت و نفسش و عميق بيرون فرستاد و قبل از باز كردن در به سمتم چرخيد: _تو...دوستش داري يلدا؟ با خجالت سرم و پايين انداختم كه دوباره گفت: _لوس نشو دوباره سرم و بالا گرفتم كه ادامه داد: _حتي اگه با اتفاقايي كه افتاده بابا راضي نباشه؟! تو فكر فرو رفتم... فكر حرفاي امروز عماد كه مثل ميخ كوبيده ميشد تو سرم و هيچ جوره از يادم نميرفت... فكر اينكه بدجوري دلم و شكوند و بد قضاوتم كرد و بعد از چند ثانيه جواب دادم: _تنها چيزي كه واسم اهميت داره بخشش مامان و باباست،من مامان و بابارو با دنيا عوض نميكنم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_188 خودم همه چي و واسه مامان اينا ميگم تا بدونن آبجي كوچولوي من د
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 همزمان با رفتن آوا صداي زنگ گوشيم باعث شد تا گوشيم و از تو كيفم در بيارم و با ديدن شماره ي عماد بي معطلي گوشي رو خاموش كنم! چه رويي داشت كه با گندي كه زده بود ميخواست باهام حرف بزنه! كلافه گوشي رو روي ميز تحرير انداختم و بعد از عوض كردن لباسام روي تخت ولو شدم... افكارم خسته و پريشون بود.. خسته از همه چيز و فكر به اينكه اگه اتفاقات امروز نميفتاد الان توي كافه ميگفتيم و ميخنديديم بدجوري سرم و به درد مياورد كه چشم هام و بستم و غرق در فكر و خيال نفهميدم كي خوابم برد... با كشيده شدن بينيم از خواب پريدم و مثل جن زده ها صاف سرجام نشستم و اطرافم و نگاه كردم كه آوا دست به سينه جلوم ايستاد و از شدت خنده هي خم و راست شد! با حرص نگاهش كردم و خواستم دوباره بخوابم كه صداي خنده هاش قطع شد و گفت: _پاشو ببينم ميخوام به عنوان گروگان ببرمت خونه خودم چپ چپ نگاهش كردم كه شونه اي بالا انداخت: _والا تضميني نيست مامان واسه اين تو راهيم سيسموني بخره و با حالت بامزه اي نگاهم كرد كه آروم خنديدم و از رو تخت بلند شدم: _بابا خواسته من تو اين خونه نباشم آوا؟ متعجب گفت: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
You're the miracle among this bitter nightmare these days.. تو یه معجزه ایی ❣ تو کابوس تلخ این روزا :)💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
بودنت کنارم ❣ تنها چیزی که زیادش خوبه 😍💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
همیشه به آدم ها به اندازه ای محبت ڪن ڪه بعدش مجبور نشی بهشون ثابت ڪنی ڪه یه احمق نیستی. ▪️بروس ویلیس ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_189 همزمان با رفتن آوا صداي زنگ گوشيم باعث شد تا گوشيم و از تو كيف
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _جونِ بابا به جونِ تو بنده نميدوني با چه بدبختي اجازه گرفتم يه چند روز بياي پيش ما با اخم ساختگي نگاهش كردم: _الكي؟ لپم و كشيد: _ديشب كه شما خوابيدي پدر عماد زنگ زد كلي با بابا حرف زدن اين و گفت و لبخندي تحويلم داد كه سريع گفتم: _خب چيشد؟ نشست رو لبه ي تخت: _خب كه آقا عماد بدجوري شرمندست و آقا بهزاد و نسرين خانمم خيلي ازش ناراحتن،زنگ زد از دل بابا درآورد و زمان خواست، باباهم تو رودروايسي قبول كرد كه فعلا انگشتر نامزديشون و پس نفرستيم كلافه پوفي كشيدم: _خيلي خراب كردم آوا خودمم نميدونم چجوري جمعش كنم خميازه كشون جواب داد: _حالا خراب كاري اينجارو ولش كن به مرور زمان درست ميشه سريع بپوش بريم نميدوني اونور چه خبره چپ چپ نگاهش كردم: _باز قراره از من سو استفاده بشه واسه جبران شلختگياي تو؟ نگاه متقابلي تحويلم داد و بلند شد: _كدوم سو استفاده آبجي كوزت؟ 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼