eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
359 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ ‌ ‌ߊ‌߬ ިߊ‌ܩܢ ܟ߲ߊ‌ࡍ߭ ܩࡅ۬ܨ {🌸💍} ‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
﮼قاصدک‌حرف‌دلم‌را‌به‌خدایم‌برسان 🌱✨💕 ‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
میخوااامت😍❤️ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_243 با خنده دستام و به نشونه تسليم بالا بردم: _من تسليم و از آشپز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 پريد وسط حرفم: _و؟ ابرويي بالا انداختم: _خودت! سري به نشونه ي تاسف تكون داد و تو آينه به خودش اشاره كرد كه برگشتم روبه آينه: _تو،توي اين مرد جز جذابيت ميبيني؟ با لب و لوچه آويزون شده سري تكون دادم: _تو اصلا جذاب نيستي،و نبايد باشي! با چشمايي كه داشت از حدقه بيرون ميزد نگاهم كرد كه برگشتم سمتش و اين بار جدي گفتم: _اصلا چه معني داره يه مرد بعد از زن گرفتنش جذاب بمونه! خيره تو چشمام گفت: _پس قبل اومدن تو جذاب بودم؟! آروم خنديدم و به مثل عادت خودش لپش و كشيدم: _اگه نبودي كه اون همه بخاطرت خطر نميكردم و خواستم دوباره بخندم كه باز صداي زنگ موبايلم باعث سكوت بينمون شد و كيفم و رو شونم مرتب كردم: _بريم عماد،ميترسم الان ديگه بابام باشه! و با خنده از خونه زديم بيرون.... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_244 پريد وسط حرفم: _و؟ ابرويي بالا انداختم: _خودت! سري به نشونه ي
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 انگار يادش رفته بود كه حالا قايمكي باهميم كه ميخواست بپيچه تو كوچه و حالا با شنيدن صداي من تازه به خودش اومد: _نرو توش گيج نگاهم كرد كه به كوچه اشاره كردم: _منظورم تو كوچست! شيطنت بار خنديد و سرعت ماشين و كم كرد: _حالا بزار برم توش شايد خوشت اومد نگاهي به اخم هاي درهمم كرد و گفت: _قول ميدم خيلي آروم برم! و قهقهه اي زد كه از حرصم خم شدم و بازوش و گاز محكمي گرفتم كه فرياد زد ولي يهو خشك شد و ترمز كرد! متعجب نگاهش كردم بيينم چشه كه ديدم زل زده به رو به رو... آب دهنم و سخت قورت دادم و رد نگاهش و گرفتم كه با ديدن رامين يه دفعه انگار همه چي يادم رفت و پرخاشگريم شروع شد: _دور بزن،دنده عقب بگير،من و قايم كن و وقتي ديدم حرفام بي تاثيره چند بار ضربه زدم به پاش: _يه كاري كن عماد كه يهو عين ديوونه ها به سرعت دنده عقب گرفت هوا تاريك شده بود و زيادمشخص نبوديم ولي از چهره رامين مشخص بود كه شك كرده و اينو از با ترديد به سمت ماشين اومدنش ميفهميدم! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
حسودیم میشه ، میترسم یکی تو رو بیشتر از من ، خوشحالت کنه ❤️ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
تو تنها دلیل حال خوبمی ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
همه را به یک اندازه دوست دارم،تورا بی اندازه... 😘🍃🌸 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_245 انگار يادش رفته بود كه حالا قايمكي باهميم كه ميخواست بپيچه تو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 يه لحظه نگاه عماد كردم كه اصلا حواسش نبود و لحظه بعد نگاهم خورد به درختي كه با سرعت داشتيم به سمتش ميرفتيم كه حالا با ترمز ثانيه اخر عماد نفس عميقي كشيدم و با بي خيالي چشمام و بستم اما به يك ثانيه نرسيد كه تصوير رامين تو ذهنم تداعي شد و همين باعث شد تا دوباره چشم باز كنم! تازه به ما رسيده بود و نفس نفس ميزد با ديدنمون سري تكون داد و بعد هم از جايي كه با قدم هاي سريع و دو مانند به سمت ما اومده بود خم شد و دستش رو روي زانوهاش گذاشت و كمي نفس گرفت... آب دهنم و با صدا قورت دادم كه صداي عماد و شنيدم: _اين باجناق ما آنتنه؟ خيره تو چشماي رامين سري تكون دادم: _اخبارش از بي بي سي هم كامل تره! با شنيدن اين حرف از من انگار عماد هم كمي نگران شذ كه اين بار صداي قورت دادن آب دهن اون به گوش من رسيد و تو همين گير و دار رامين قد راست كرد و يه دست به كمر شروع كرد به قهقهه زدن... با استرس عماد و نگاه كردم كه بي هوا شيشه رو داد پايين و سرش و برد بيرون: _تو كه نميخواي آمار مارو بدي؟ رامين قدم برداشت سمت ماشين: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼