eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
359 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقت لپ داشته باشه😍😁 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
‏خوشبختی یعنی داشتن دستات، حرف زدن با چشمات، دیدن خنده هات، آخ لعنتی نگم از اون خنده هات خنده هات خنده هات❤️❤️🤦🏻‍♀️😘😍😍😍 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
چه حالی میده یکی انقدر دوستت داشته باشه که بقیه بهت حسودی کنن؛ یکی یدونه خیلی دوستت دارم... 😘🍃🌸 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
هر كجا كه باشى ، هستم لحظه هاى با بودن را نفس مى كشم چه در كنارت ، چه در خيالت ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
جمعیت دنیآیِ من فقط یِـه نفره: فقط تــــــــو!💜🍯💕🍷🌿 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
این جهان با تو خوش است💞 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_246 يه لحظه نگاه عماد كردم كه اصلا حواسش نبود و لحظه بعد نگاهم خو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _اگه امشب شام مهمونت باشيم نه! و با حالت خاصي نگاهمون كرد كه عماد از ماشين پياده شد و بعد از اينكه دست هم و به گرمي فشردن و كلي باهم خنديدن عماد گفت: _خب حالا كجا بريم باجناق فرصت طلب؟ رامين كه حالا خنده هاش كمي آروم شده بود دستش و رو شونه ي عماد گذاشت و مهربون جواب داد: _اين حرفا چيه باجناق يواشكي _پس ميريم باغ ما! رامين با گفتن يه حله گوشيش و درآورد و زنگ زد به آوا و بعد از چند دقيقه آوا عين جن خودش رو به ما رسوند در حالي كه با چشماش داشت من و عماد ميخورد و اون لبخند شيطنت بارش حسابي روي مخ بود... با سرعت يه اسب تركمن خودش و رسوند پيشمون و بعد از يه سلام و احوالپرسي سرسري با عماد خواست سوار ماشين بشه كه من پريدم بيرون: _هوي هوي كجا؟ كه لباش مثل يه خط شد: _شام...بيرون...به حساب شما! دندونام و با حرص روهم فشار دادم: _مهندس اونوقت مامان نميگه تو و رامين و يلدا پياده رفتيد رستوران؟ يه دستش و جلو دهنش گذاشت و خنديد: _خدا نكشتت اصلا يادم نبود! كه رامين به طرفمون اومد: _كاش مهيارم مياوردي آوا كه آوا چپ چپ نگاهش كرد: _برو ماشين و بردار بيار كه دلم لك زده واسه يه رستوران توپ! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
I have you here and that's enough! من اینجا دارمت و همین کافیه ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
چهار کلمه حرف حساب بزنیم "من" "عجیب " "دوستت" "دارم" ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave