eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
367 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
احساساتمون و مخفی میکنیم.. اما یادمون میره که چشامون حرف میزنن..! ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_117 به همون روزايي كه عمادي نبود و زندگي اين بار بدون خل و چل باز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 يه كوچولو به صورتم رسيدم و بعد از اتاق زدم بيرون. بابا خونه نبود و مامان داشت تلويزيون ميديد، كنارش روي مبل نشستم و بوسه اي به گونش زدم كه صداي تلويزيون و كم كرد و به سمتم برگشت: _دوباره چي ميخواي كه داري با يه بوس گولم ميزني؟ لبام رو آويزون كردم و با حالت لوسي گفتم: _گول چيه اخه؟..من هميشه يه ارادت خاص بهت دارم مادر عزيزم _آره آره ميدونم و همينطور كه شبكه هارو بالا و پايين ميكرد ادامه داد: _منتظرم...بگو نفسي گرفتم و تند تند بدون مكث شروع كردم: _عماد من و شب شام دعوت كرده خونشون،منم بايد برم و بعد لبخند مسخره و دندون نمايي زدم كه با اين بار كلا تلويزيون و خاموش كرد و درحالي كه كنترل و روي پام ميكوبيد جواب داد: _عماد غلط كرده با تو! با شنيدن اين حرفش وا رفتم و با حالت بامزه اي گفتم: _إ مامان با خشونت تمام برگشت سمتم : _مامان و درد،چه خبره هر روز اونجايي،تو بودي نميخواستي شوهر كني؟ شونه اي بالا انداختم: _كجا هرروز از اونشب كه باهم دعوت بوديم نرفتم خونشون، بعدشم خب خوشم اومده ازش... و با يه لبخند گله گشاد ادامه دادم: _به هر حال من امشب ميرم خونه ي مادر شوهر خوشگلم،گفتم در جريان باشي و قبل از اينكه باز بخواد خشونت اعمال كنه خنديم و در رفتم، كه صداش و شنيدم: _دوباره شب نخوابي اونجا دست به كمر به سمتش برگشتم و جواب دادم: _ قول نميدم! و همين حرف كافي بود براي اينكه صندلش و دربياره و به سمتم پرت كنه و من با سرعت اسب برم سمت اتاق و پرتابش ناكام بمونه! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بیا وداع کنیم اگر بنا باشد کسی از ما بماند همان به که تو بمانی "کینه ی" به کار این دنیا بیشتر می آید تا "عشق"ِ من... ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
این بار، خوب میدانم, که نه تو برای من شاملو میشوی ، و نه من برای تو آیدا . فقط خوب میدانم، که عشقت مثل خون در رگ های من جاریست . ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_118 يه كوچولو به صورتم رسيدم و بعد از اتاق زدم بيرون. بابا خونه نب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 رفتم تو اتاق و همين طور كه به در اتاق تكيه داده بودم لباس هام و از نظر گذروندم تا ببينم چي بپوشم كه بالاخره تصميم گرفتم و به سمت كمدم رفتم و بعد از برداشتن يه تيشرت آستين كوتاه ارتشي با شلوار نود سانتي مشكي خواستم شروع به پوشيدن كنم كه صداي گوشيم در اومد و با ديدن پيام عماد كه گفته بود جلوي درِ سريع شروع كردم به حاضر شدن ، دير بود و وقتي نبود واسه تيپ آنچناني يه مانتوي ساده ي جلوباز پوشيدم و بعد از خداحافظي با مامان سريع از خونه زدم بيرون... در و بستم و براي عماد كه ماشينش و روبه روي خونه نگهداشته بود دستي تكون دادم و راه افتادم به سمتش كه پياده شد و دست به سينه به ماشين تكيه داد. موشكافانه نگاهم ميكرد و با چشماش از نوك كفشم تا فرق سرم و ديد ميزد كه روبه روش ايستادم و گفتم: _چيه نگا داره؟ شونه اي بالا انداخت: _البته كه ديدن خر صفا داره! و شروع كرد به خنديدن كه با حالت با نمكي بينيم و جمع كردم : _خيلي بي مزه اي صداي خنده هاش كم شد و قبل از اينكه بخوام بشينم تو ماشين گفت: _راستي اين چه تيپيه؟ يه لحظه ماتم برد! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
ⁱˡᵒᵛᴇ ᵧₒᵤ چشمات اوج آرامشِ،♡ نباشی قلب من نفس نمیڪشه :❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
افرادی که توانایی لبخند زدن و خندیدن دارند، موجوداتی برتر هستند. ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
نذارین کسی به زندگیتون جهت بده خودتون باشید با رویاها و باورهای خودتون این زندگی شماست ازش لذت ببرید ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
شادی یعنی حـسِ خـوبـی نسبت به خـودت داشته باشی، بدون اینکه به تایید دیگران نیاز داشته باشی… ‌┄•●❥ @Cafe_Lave