°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_117 به همون روزايي كه عمادي نبود و زندگي اين بار بدون خل و چل باز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_118
يه كوچولو به صورتم رسيدم و بعد از اتاق زدم بيرون.
بابا خونه نبود و مامان داشت تلويزيون ميديد،
كنارش روي مبل نشستم و بوسه اي به گونش زدم كه صداي تلويزيون و كم كرد و به سمتم برگشت:
_دوباره چي ميخواي كه داري با يه بوس گولم ميزني؟
لبام رو آويزون كردم و با حالت لوسي گفتم:
_گول چيه اخه؟..من هميشه يه ارادت خاص بهت دارم مادر عزيزم
_آره آره ميدونم
و همينطور كه شبكه هارو بالا و پايين ميكرد ادامه داد:
_منتظرم...بگو
نفسي گرفتم و تند تند بدون مكث شروع كردم:
_عماد من و شب شام دعوت كرده خونشون،منم بايد برم
و بعد لبخند مسخره و دندون نمايي زدم
كه با اين بار كلا تلويزيون و خاموش كرد و درحالي كه كنترل و روي پام ميكوبيد جواب داد:
_عماد غلط كرده با تو!
با شنيدن اين حرفش وا رفتم و با حالت بامزه اي گفتم:
_إ مامان
با خشونت تمام برگشت سمتم :
_مامان و درد،چه خبره هر روز اونجايي،تو بودي نميخواستي شوهر كني؟
شونه اي بالا انداختم:
_كجا هرروز از اونشب كه باهم دعوت بوديم نرفتم خونشون، بعدشم خب خوشم اومده ازش...
و با يه لبخند گله گشاد ادامه دادم:
_به هر حال من امشب ميرم خونه ي مادر شوهر خوشگلم،گفتم در جريان باشي
و قبل از اينكه باز بخواد خشونت اعمال كنه
خنديم و در رفتم،
كه صداش و شنيدم:
_دوباره شب نخوابي اونجا
دست به كمر به سمتش برگشتم و جواب دادم:
_ قول نميدم!
و همين حرف كافي بود براي اينكه صندلش و دربياره و به سمتم پرت كنه و من با سرعت اسب برم سمت اتاق و پرتابش ناكام بمونه!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بیا وداع کنیم
اگر بنا باشد کسی از ما بماند
همان به که تو بمانی
"کینه ی"
#تُ به کار این دنیا
بیشتر می آید تا "عشق"ِ من...
#محمود_دولت_آبادی
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
این بار، خوب میدانم,
که نه تو برای من شاملو میشوی ،
و نه من برای تو آیدا .
فقط خوب میدانم، که عشقت
مثل خون در رگ های من جاریست .
#رومینا_معین_زاده
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_118 يه كوچولو به صورتم رسيدم و بعد از اتاق زدم بيرون. بابا خونه نب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_119
رفتم تو اتاق و همين طور كه به در اتاق تكيه داده بودم لباس هام و از نظر گذروندم تا ببينم چي بپوشم كه بالاخره تصميم گرفتم و به سمت كمدم رفتم و بعد از برداشتن يه تيشرت آستين كوتاه ارتشي با شلوار نود سانتي مشكي خواستم شروع به پوشيدن كنم كه صداي گوشيم در اومد و با ديدن پيام عماد كه گفته بود جلوي درِ سريع شروع كردم به حاضر شدن ،
دير بود و وقتي نبود واسه تيپ آنچناني يه مانتوي ساده ي جلوباز پوشيدم و بعد از خداحافظي با مامان سريع از خونه زدم بيرون...
در و بستم و براي عماد كه ماشينش و روبه روي خونه نگهداشته بود دستي تكون دادم و راه افتادم به سمتش كه پياده شد و دست به سينه به ماشين تكيه داد.
موشكافانه نگاهم ميكرد و با چشماش از نوك كفشم تا فرق سرم و ديد ميزد كه روبه روش ايستادم و گفتم:
_چيه نگا داره؟
شونه اي بالا انداخت:
_البته كه ديدن خر صفا داره!
و شروع كرد به خنديدن كه با حالت با نمكي بينيم و جمع كردم :
_خيلي بي مزه اي
صداي خنده هاش كم شد و قبل از اينكه بخوام بشينم تو ماشين گفت:
_راستي اين چه تيپيه؟
يه لحظه ماتم برد!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
ⁱˡᵒᵛᴇ ᵧₒᵤ
چشمات اوج آرامشِ،♡
نباشی قلب من نفس نمیڪشه :❤️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
افرادی که توانایی لبخند زدن و خندیدن دارند، موجوداتی برتر هستند.
#ویلیام_شکسپیر
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
نذارین کسی به زندگیتون جهت بده
خودتون باشید
با رویاها و باورهای خودتون
این زندگی شماست
ازش لذت ببرید
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
شادی یعنی حـسِ خـوبـی نسبت به خـودت داشته باشی، بدون اینکه به تایید دیگران نیاز داشته باشی…
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
آرامش آغوش #تو ❣
از چشم من انداخت امنیتی که ❣
بیمه های معتبر دارند😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
ز مِهر دوستان ریاکار خوشتر است،
دشنام دشمنی که چو آیینه راستگوست!
#اعتصامی
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣