eitaa logo
『 💛ڪـافـہ ࢪمـان ☕️』
496 دنبال‌کننده
869 عکس
871 ویدیو
21 فایل
این‌نمڪدان‌خدا‌جنس‌عجیبۍدارد..! 🌱🌸 هرچقدرمۍشڪنیم‌بازنمڪ‌هادارد …") بگوشم‌مشتۍ @Alamdaran_velait ڪپۍبا‌هدف‌نشر‌معارف‌اسلامۍمشڪلۍ ندارد..!✋🏻🖇️ 『تبادلاتما↯ @
مشاهده در ایتا
دانلود
『 💛ڪـافـہ ࢪمـان ☕️』
#پارت36 #بهشت‌من‌چشم‌های‌توست به اینکه چقدر برام مهم باشن. قبل از اینکه بخواهم چیزی بگویم گارسو
شب خوبی را کنارش گذرانده بودم.بعد از خوردن دسر نگاهی به موبایلم که چند تماس بی پاسخ از مامان را روی صفحه به نمایش گذاشته بود انداختم.قفل آن را باز کرده و پیامی برای حامد فرستادم تا به دنبالم بیاید. -خب.خوش گذشت. با دستمال روی میز لبانش را پاک کرده و سوییچ و موبایلش را از روی میز چنگ زد. -صبر کن حساب کنم االن میام. سری به تایید تکان دادم و او از جا بلند شد. دستی به موهایم کشیدم و با برداشتن کیفم میز را ترک کرده و به سمت خروجی رستوران رفتم.دم در منتظر ایستادم تا کیارش بیاید و با او خداحافظی کنم.کمی بعد از رستوران بیرون آمده و با دست اشاره ای به ماشین مدل باالیش که کمی باالتر پارک بود کرد. -بریم میرسونمت. -نه ممنون.با دوستم اومدم منتظرم بیاد با هم برگردیم. نگاهی به اطراف کرده و با لحن متعجبی پرسید: -یعنی دوستت از اون موقع اینجا منتظرته؟ -نه.همین اطراف کار داشت گفت برگشت هم منو میرسونه. سری به معنای فهمیدن تکان داد و انگشتانش را در جیب شلوار جینش فرو کرد. -اوکی.منتظر میمونم تا بیاد. به محض تمام شدن حرفش صدای بوق زدن های حامد از آن سمت خیابان آمد.برایش دستی تکان دادم و رو به کیارش که هنوز خیره ی حامد بود کردم. https://eitaa.com/joinchat/3707043941Cf8b803efee ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ ➢⇨ @Caffe_Romane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 💛ڪـافـہ ࢪمـان ☕️』
#پارت37 #بهشت‌من‌چشم‌های‌توست شب خوبی را کنارش گذرانده بودم.بعد از خوردن دسر نگاهی به موبایلم
خب دیگه من برم. با اخم ریزی به سمتم برگشت و پرسید: -دوستت اینه؟ با لبخند معناداری نگاهش کردم و ابرویی برایش باال انداختم. -نگو از اوناشی که رو این چیزا حساسه؟ به حالت سوال کردنم که یادآور اولین مکالمه مون بود خندید و سرش را به اطراف تکان داد. -نه.فقط تعجب کردم همین. ابروهایش را باال انداخته و آهانی گفت.با بوق دوباره ی حامد کیارش برای خداحافظی دستش را￾حامد دوست دوران بچگیمه.تو یک محل بزرگ شدیم. جلو آورد. -با هم در تماسیم. نگاهی به دستش کرده و تنها با گفتن باشه بدون اینکه توجهی به دست دراز شده اش بکنم خداحافظی کردم و به سمت حامد حرکت کردم.قبل از اینکه سوار ماشین شوم دیدم که کیارش با نیشخندی خیره به من و رفتنم است. برایم مهم نبود که ناراحت شود.من با همه ی آزاد بودنم یک سری اصول داشتم که باید رعایت میشد.برای همین با این کارم خواستم متوجه شود که نباید خط قرمزهایم را رد کند.روی صندلی نشسته و در را بستم که با چهره ی خندان حامد رو به رو شدم. -چته؟ ماشین را به حرکت درآورده و گفت: -پسر مردم و قهوه ای کردی که https://eitaa.com/joinchat/3707043941Cf8b803efee ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ ➢⇨ @Caffe_Romane
『 💛ڪـافـہ ࢪمـان ☕️』
#پارت38 #بهشت‌من‌چشم‌های‌توست خب دیگه من برم. با اخم ریزی به سمتم برگشت و پرسید: -دوستت اینه؟
باید همین اول میفهمید خیلی دیگه احساس راحتی نکنه. خنده اش را جمع کرده و با جدیت سری به تایید تکان داد. -کار خوبی کردی.اگر از این دوستی نیت بدی داشته باشه با کار امشبت میفهمه که باید راهش و بکشه بره. به جدیت کالمش خندیدم و گفتم: -حاال چیشده تو امشب فاز برادرای نگران و که برای خواهرشون خواستگار میاد رو گرفتی؟ با محبت نگاهی حواله ام کرد. کنارم باشن.تنها دختری که بی￾چون واقعا مثل خواهری برام حدیث.تو محل دخترا هر کدوم یک جور دیگه ای دوست دارن توجه به جنسیتمون و بدون توقعی از اول باهام بوده تویی.پس حق بده نگرانت باشم. تحت تاثیر محبت کالمش لبخندی زدم. -ایول بابا.اشکم و درآوردی که. این بار از ته دل قهقهه زد و سری به معنای تاسف برایم تکان داد. -کال نمیشه با تو جدی بود. به خانه که رسیدم عمو سهراب و مامان روی مبل نشسته و داشتند تلویزیون نگاه میکردند.سالم کرده و خواستم وارد اتاقم شوم که مامان اجازه نداد. -این چه وقت خونه اومدنه حدیث؟چرا موبایلت و جواب.... قبل از اینکه جمله اش کامل شود عمو سهراب به معنای سکوت اسمش را صدا زد. -سیما. مامان نگاهی به او کرده و به حالت قبل روی مبل نشست و با اخم هایی درهم به تلویزیون خیره شد. https://eitaa.com/joinchat/3707043941Cf8b803efee ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ ➢⇨ @Caffe_Romane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥︎ مولای غریبم ، چشم براه شمایم!!🖐🏿 بسان روزه دار که در انتظار اذان ... بسان بیابان که در حسرت باران ... بسان بیمار که بیقرار طبیب ... بسان تشنه که در جستجوی آب ... بسان یتیم که در رویای پدر ... ای تمام آرزوی من، ای معنای بودنم، ای تمام هستی من، بسیار دلتنگم ، پس تو کجایی...؟!🚶🏿‍♂️ 🌤اللهم‌عجل‌لولیک‌فرج🌤 کاربه عشق امام زمان
گفتم خدایا دلم گرفته؛ گفت از من؟ گفتم خدایا از همه دلگیرم؛ گفت حتی من؟گفتم خدایا چقدر دوری؛ گفت تو یا من؟گفتم خدایا دلم را ربودند؛‌گفت‌پیش‌از من؟گفتم نگران روزیم؛ گفت آن با من. گفتم خیلی تنهایم؛ گفت تنهاتر از من؟ گفتم درون قلبم خالیست؛ گفت پرش کن از عشق من. گفتم دست نیاز دارم؛ گفت بگیر دست من. گفتم از تو خیلی دورم؛ گفت من از تو نه. گفتم آخر چگونه آرام گیرم؟ گفت با یاد من. گفتم خدایا کمک خواستم؛ گفت غیر از من؟گفتم خدایا دوستت دارم؛ گفت بیشتر از من؟گفتم با این همه مشکل چه کنم؟ گفت توکل به من. گفتم هیچ کسی کنارم نمانده؛ گفت بجز من. گفتم خدایا چرا اینقدر میگویی من؟ گفت چون من از تو هستم و تو از من. 🌱 کاربه عشق امام زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 دوست‌داری امام زمان را در چه حالتی ببینی؟ ملاقات‌خصوصی یا...💓 «♡حجت الاسلام پناهیان♡»