سید مصطفی الموسوی_۲۰۲۳_۰۴_۱۸_۲۳_۱۹_۲۹_۰۳۴.mp3
5.81M
شب بیست و هشتم
فرازی از #دعای_افتتاح
باصدای: #سید_مصطفی_الموسوی
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
خدایا به درگاه تو شکوه می آوریم از نبود پیامبران ما که درودهای تو بر او و خاندانش
وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَا
و از غیبت مولایمان
وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا
و بسیاری دشمنانمان
وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا
و کمی نفراتمان
وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا
سختی فتنه ها به سویمان
وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَيْنَا
و از جریان زمان بر زیانمان
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
بر محمّد و خاندانش درود فرست
🌷 #دختر_شینا – قسمت 9⃣3⃣
✅ فصل یازدهم
💥 مجبور بودم برای مهمانهایم شام بپزم. رفتم توی آشپزخانه. غذا میپختم و اشک میریختم. بالاخره شام آماده شد. اما خبری از صمد و برادرهایش نشد. به ناچار شام را آوردم. بعد از شام هم با همان دو سه دست لحاف و تشکی که داشتیم، جای مهمان ها را انداختم. کمی بعد، همه خوابیدند. اما مگر من خوابم میبرد! منتظر صمد بودم. از دلآشوبه و نگرانی خوابم نمیبرد. تا صدای تقّهای میآمد، از جا میپریدم و چشم میدوختم به تاریکیِ توی حیاط؛ اما نه خبری از صمد بود، نه تیمور و ستار.
💥 نمی دانم چطور خوابم برد؛ اما یادم هست تا صبح خوابهای آشفته و ناجور میدیدم. صبح زود، بعد از نماز، صبحانه نخورده پدرشوهرم آمادهی رفتن شد. مادرشوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سر کردم و گفتم: « من هم میآیم. »
💥 پدرشوهرم با عصبانیت گفت: « نه نمیشود. تو کجا میخواهی بیایی؟! ما کار داریم. تو بمان خانه پیش بچههایت. »
گریهام گرفت. مینالیدم و میگفتم: « تو را به خدا راستش را بگویید. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که میدانم صمد طوری شده. راستش را بگویید. »
پدرشوهرم دوباره گفت: « تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار میشوند، صبحانه میخواهند. »
💥 زارزار گریه میکردم و به پهنای صورتم اشک میریختم، گفتم: « شیرین جان هست. اگر مرا نبرید، خودم همین الان میروم دادگاه انقلاب. »
این را که گفتم، پدرشوهرم کوتاه آمد. مادرشوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: « ما هم درست و حسابی خبر نداریم. میگویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است. »
این را که شنیدم، پاهایم سست شد. اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با چشم، دنبال جنازهی صمد میگشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش.
💥 من و مادرشوهرم هم دنبالشان میدویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم میشنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر میکنند.
💥 یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی، زن را بازرسی بدنی نمیکنند و میگویند: « راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم میخورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آنها را سوار ماشین میکنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یکدفعه ضامن نارنجکش را میکشد و میاندازد وسط ماشین. آقای مسگریان، دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی میشود.
💥 جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: « میخواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم. »
نگهبان مخالفت کرد و گفت: « ایشان ممنوعالملاقات هستند. »
دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: « فقط تو میتوانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد. »
پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تختها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت میایستاد. نفسم بالا نمیآمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟!
💥 یکدفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: « سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیدهاند و اشاره کرد به تخت کناری. »
باورم نمیشد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونههایش تو رفته بود و استخوانهای زیر چشمهایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده...
💥 رفتم کنارش ایستادم. متوجهام شد. به آرامی چشمهایش را باز کرد و به سختی گفت: « بچهها کجا هستند؟! »
بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی میتوانستم حرف بزنم؛ اما به هر جانکندنی بود گفتم: « پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟! »
نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانهی تأیید تکان داد و چشم هایش را بست. این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم ..
🔰ادامه دارد...🔰
👆🏻👆🏻👆🏻
#نماز_شب_بیست_و_هشتم_ماه_مبارک_رمضان
#ماه_رمضان 🌙
📚مفاتیح الجنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورشیدزمین، تولدت کِی رخ داد؟
مـا، بین دو ماهِ مختلف در گـیریم
بهــتر کـه نگـویـی و نـدانیـم آقـا
هـر مـاه، برایتان تولــد گـیریم🌱
۱۳۱۸/۰۱/۲۹: تاریخ تولد به فرموده ایشان
۱۳۱۸/۰۴/۲۴: تاریخ تولد شناسنامه ایشان
تولدتمبارکرهبرم❣
اللهماحفظقائدناالامامالخامنهای🤲
🌸سلامتی رهبر عزيزم صلوات 🌸
🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
『 💛ڪـافـہ ࢪمـان ☕️』
خورشیدزمین، تولدت کِی رخ داد؟ مـا، بین دو ماهِ مختلف در گـیریم بهــتر کـه نگـویـی و نـدانیـم آقـا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ناصرالدّین شاه، در ماه رمضان نامهای به زعیم شیعیان آن زمان، میرزای شیرازی نوشت که:
من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بی گناه میدهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر فرمایید !
میرزای شیرازی در پاسخ نوشت: 👇
حکم خدا قابل تغییر نیست ولی حاکم قابل تغییر است، اگر نمیتوانی بر اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص باایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون بیگناهان بیهوده ریخته نشود. :))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
💓✨آخرین پنجشنبه
🌸✨فروردین ماهتون عـالی
🌷✨هزاران
💓✨خوبی برای امروزتون
🌸✨وهزاران عشق نثار شما،
🌷✨
✨الهی!🙏
💓✨دلت مثل روز روشن و
🌸✨مثل برکه آروم باشه،
🌷✨شادی قلبت مداوم،
💓✨نفست گرم،
🌸✨روزگارت پرعشق
🌷✨و لبريز از اتفاقات قشنگ باشه
💓✨آخرهفته تون شادوطاعاتتون قبول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین نشانه بیمار
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 واکنش جالب رهبر انقلاب به تبریک تولد ایشان توسط دانشجویان
➕پاسخ دانشجویان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر ⚠️
⛔️ سه تا گناه که خدا تو دنیا چوب میزنه قبل از آخرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حدیث بسیار آموزنده از مولای متقیان امیر المومنین علی ابن ابی طالب صلوات الله علیه
عبور ایشان همراه با یارنشان از قبرستان و گفتگوی حضرت با روح یکی از اموات
بسیار پند آموز
حتما ببینید
یک دقیقه
سلام حضرت زندگی ، مهدی جان
وقتی در پناه شما هستم ، نمی ترسم .
وقتی به یاد شما هستم ، دلتنگ نمی شوم .
وقتی نام شما را می برم ، بی شکیب نمی گردم ...
شما تمام آرامش من هستید ، آفتاب و بهار و گل و نسیم و بوستان من هستید ، شما ملجا و جان پناه من هستید ...
اصلا ... معنای زنده بودنِ من با شما بودن است ...
شکر خدا که شما را دارم ...
.سلام صبح تون مهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃یاصاحبالزمان...🍂
سوال از امام زمان(عليه السلام :
اگه دنبال رضایت امام زمانیم اگه زندگی امام زمانی میخوایم به سفارش خود حضرت :
باید عملمون عمل امام زمانی باشه هر قدمی که برمیداریم هر کاری که میکنیم رضایت حضرت شرطش باشه چون رضای خدا رضای امام زمان أرواحنافداء است.
📚غیبت طوسی / ص 339
﴿ اَلْلّهُمَّ عَجِّل فَرَجَ منتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما﴾
#دعا_برای_فرج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فرج_تنها_راه_نجات_بشر
#التماس_دعای_فرج
《شيعيان!نسبت به تبليغ امام زمان به قصد فرج كوتاهي نكنيم》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امیرالمؤمنین
هرگز حدیث وصل تو کوته نمیشود
این گفتگو تا به قیامت ،مسلسل است
#علامه_امینی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
سید مصطفی الموسوی_۲۰۲۳_۰۴_۲۰_۰۳_۵۰_۲۹_۳۸۵.mp3
6.69M
شب بیست و نهم
فرازی از #دعای_ندبه
باصدای: #سید_مصطفی_الموسوی
هَلْ إِلَيْكَ يَابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقىٰ ؟
آیا به جانب تو ای پسر احمد راهی هست تا ملاقات شوی؟
هَلْ يَتَّصِلُ يَوْمُنا مِنْكَ بِعِدَةٍ فَنَحْظىٰ ؟
آیا روز ما به تو با وعدهای در میپیوندد تا بهرهمند گردیم؟
مَتَىٰ نَرِدُ مَناهِلَكَ الرَّوِيَّةَ فَنَرْوَىٰ ؟
چه زمان به چشمههای پر آبت وارد میشویم تا سیراب گردیم
مَتَىٰ نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائِكَ فَقَدْ طالَ الصَّدىٰ ؟
چه زمان از آب وصل خوشگوارت بهرهمند میشویم؟ که تشنگی ما طولانی شد
مَتىٰ نُغادِيكَ وَنُراوِحُكَ فَنُقِرَّ عَيْناً ؟
چه زمان با تو صبح و شام میکنیم تا دیده از این کار روشن کنیم
مَتىٰ تَرانا وَ نَراكَ
چه زمان ما را میبینی و ما تو را میبینیم
وَقَدْ نَشَرْتَ لِواءَ النَّصْرِ تُرَىٰ
درحالیکه پرچم پیروزی را گستردهای