🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
💫 طبق قرار عاشقانه هر روز
۱۰۰گل صلوات هدیه میکنیم به انبیاء الهی ، ۱۴ معصوم علیهم السلام و
«شهید والامقام اروجعلی شکری »
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#سی_و_دومین_روز_چله_زیارت_عاشورا
به نیابت از :
🌿🌹 شهید والامقام
#اورجعلی_شکری
اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک🤲
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
AUD-20220716-WA0016.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🚩
✅ با نوای استاد علی فانی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 در هیاهوی به پایان رساندن سال، بودند کسانی که آغاز را خوب بلد بودند ...
سیر و سلوک آنها در افق زمینی ها نبود ، عمود آسمانی شدن را عروج
کردند....
روحشان شاد
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿
🇮🇷 رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۶۵ و ۶۶
علي بعد از كمي تأنّي به طرف امين ميرود
كه خوشهی انگوري را داخل آب فروكرده و بازي ميكرد، كنار امين مينشيند، دست بر سرش كشيده
و بلند ميگويد:
- ليلا خانم ! دوره زمونه خرابه ... راستش من وجدانم قبول نميكنه يك زن جوون و بچهاش رو تو اين خونه بیسرپرست و تنها بگذارم ...
صلاح نيست تنها زندگي كنيد... منم شايد نتونم هر روز به شما سر بزنم
مكثي كرده و در ادامهی سخن ميگويد:
- باخودم فكر كردم خونهی پدري رو بفروشم و شما رو بيارم طبقهی بالاي خونهی خودم نزديكم باشين ، خيالم راحت تره اون وقت ديگه فلك هم نميتونه ... نيگاه چپ به شما بكنه ...اين علي مثل كوه پشتت وايستاده
سپس بلند ميشود
و به طرف ليلا ميرود كه رويش را به جانب ديوار كرده و لبهی چادر را روي دهانش گرفته،
به ملايمت ميگويد:
- ليلا خانم ! چارهی كار فقط همينه ... به خاطر خودت میگم، به خاطر امين ، بخاطر حرف مردم
علي چون كسي كه كاری را به سرانجام رسانده باشد نفسي به راحتي ميكشد و قصد رفتن ميكند
دست بر دستگيرهی در ميگذارد
دوباره رو به جانب ليلا كرده و با قاطعيتي كه در لحن كلامش موج ميزند، ميگويد:
- خونه رو ميسپرم بنگاه تا مشتري بياره ...شما هم كم كم وسايلتونو جمع و جور كنين
علي بيرون ميرود.
ليلا قرار از دست ميدهد، به سوي حوض قدم ميكشد، دست بر لبهی حوض گذاشته و به تصوير خود درون آب نگاه ميكند:
«ليلا! ميبيني چه حرفايی ميزنن روحت هم خبر نداره ...
پس بگو چرا زنها تو مسجد، يك جور ديگه نگات ميكردن
يك جوري كه انگار گناه كبيرهاي انجام دادي ... ليلا! ليلا!
كاش تو هم با حسين ميرفتي ... كاش !
ولي ... ولي دلم براي امين ميسوزه ... براي پسر نازنينم »
قطرات اشك بر سطح آب ميچكند
تصوير ليلا در هاله اي از دايرهها گم ميشود
ليلا مقابل آينه ايستاده و موهاي بلندش را شانه ميكند
امين شانه را به زور از مادر ميگيرد
دست مادر را پايين كشيده تا شانه بر موهاي مادر بزند
ليلا مينشيند امين شانه بر موي مادر ميزند و گاه دسته مويي ميان مشت كوچكش گرفته ، محكم ميكشد:
- موهاي مامان رو ميكشي ! وُروجك !
در حياط به شدت كوبيده ميشود
دلش يكهو فروميريزد. نگاه نگرانش به پنجره دوخته ميشود:
- خداي من ! اين ديگه كيه ... صبح اول وقت !
ليلا به سرعت چادر برسر انداخته به طرف حياط ميرود. در را باز ميكند.
زهره را ميبيند
قبل از آن كه لب از لب باز كند، زهره او را با خشم كنار ميزند،ليلا از هُل دادن او، به ديوار برخورد ميكند و چادر از سرش ميافتد و موهاي بلندش به روي شانه و بازوانش پريشان ميشود
زهره سر تا پاي او را ورانداز ميكند.
موهاي بلند پركلاغي كه با هر تكان سر از اين سو به آن سو موج ميخورد
مردمك سياهي كه زير چتر انبوه مژه ها ميدرخشد و نور خورشيد سايه مژههاي بلند برگشتهاش را روي گونهها انداخته لرزش خفيفي بر لبان نيمه باز ليلا نقش ميبندد
زهره به طرف ليلا ميرود،
نگاه غيظ آلودش با نگاه متحيّر ليلا گره ميخورد
از لحن گفتارش نفرت میبارد:
ـ بالاخره كار خود تو كردي ؟
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
🌷تقدیم به خانواده شهدای کشور عزیزمون بخصوص همسران🌷
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج »