🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
زنده نگه داشتن نام و یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
هرگز فراموش نخواهیم کرد، آرامش و امنیتی که کشور داریم همه را مدیون خون مطهر شهدا هستیم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
با ما همراه باشید و لینک کانال توسل به شهدا را برای دوستان و گروه های که دارید ، بفرستید مطمئن باشید شهدا حق واسطه گری شما را جبران خواهند کرد.
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🌷 چله ی توسل به شهدا 🌷 💌 دعوتنامه ای از طرف شهدا 💌 به مهمانی شهدا خوش آمدید 💎 توسل به۴
📣📣📣📣📣📣📣📣
بنر و لینک کانال
👆👆👆👆👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 دعای روزهفتم ماه رمضان با نوای سید قاسم موسوی قهار
زمان: 46 ثانیه (00:46)
اللَّهُمَّ أَعِنِّي فِيهِ عَلَى صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ هَفَوَاتِهِ وَ آثَامِهِ
اى خدا مرا در اين روز بر روزه و اقامه نماز يارى كن و از لغزشها و گناهان دور ساز
وَ ارْزُقْنِي فِيهِ ذِكْرَكَ بِدَوَامِهِ بِتَوْفِيقِكَ يَا هَادِيَ الْمُضِلِّينَ
و ذكر دايم نصيبم فرما به حق توفيق بخشى خود اى رهنماى گمراهان عالم.
💖 کانال توسل به شهدا💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Tahdir joze7.mp3
4.22M
💠 جز هفتم قرآن کریم
🌸 به روش تندخوانی (#تحدیر)
🌸 با صدای استاد #معتز_آقايی
۳۵ دقیقه
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#مدافع_عشق
#قسمت_نهم
فضا حال و هوای سنگینےدارد. یعنے باید خداحافظـے ڪنم؟ 😔
ازخاکی که روزی قدمهای پاڪ آسمانےها آن را نوازش ڪرده... باپشت دست اشڪهایم را پاڪ میڪنم😢
در.این چند روز آنقدر روایت از آنهاشنیده ام ڪه حالا میتوانم بہ راحتے تصورشان کنم
دوربین را مقابل صورتم میگیرم و علی اکبر را میبینم، اڪیپـے ڪه از 14 تا 50 ساله درآن در تلاطم بودند،جنب و جوش عاشقـے...ومن درخیال صدایشان میزنم.
آهای #معراجی_ها❣...🌹
برای گرفتن یک عڪس ازچهره های معصومتان چقدر باید هزینه ڪنم؟..
و نگاه های مهربان شان ڪه همگـے فریاد میزنند :هیچ❣...هزینه ای نیست!فقط حرمت خون مارا حفظ ڪن...حجب را بخر، حیا را به تن ڪن.نگاهت را بدزد از نامحرم❣😭
آرام میگویم: یڪ...دو...سه...
صدای فلش و ثبت لبخند خیالے شان❤
لبخندی ڪه طعم_سیب میدهد❣
شاید لبهایشان با سیب حرم ارباب رابطه ی عاشق و معشوق داشته😢💔
دلم به خداحافظـے راه نمیدهد، بےاراده یڪ دستم رابالامی آوردم تا...
اما یڪے از شما را تصور میڪنم ڪه نگاه غمگینش را به دستم میدوزد...
_👈 با ما هم خداحافظی میڪنے؟؟
خداحافظے چرا؟؟...
توهم میخوای بعد از رفتنت ما رو فراموش ڪنے؟؟....خواهرم تو بـےوفا نباش👉
دستم را پایین می آورم و به هق هق می افتم؛ احساس میڪنم چیزی درمن شڪست.
ریحان_قبلی_بود
غلطهای_روحم_بود...
نگاه ڪه میڪنم دیگر آنهارا نمیبینم...
شهدا بال و پر بندگی هستند
وخاڪے ڪه زمانـے روی آن سجده میڪردند عرش میشود برای توبه..
تولدم_تکرارشد...
ڪاش ڪمڪم ڪنید ڪه پاڪ بمانم...
شما را قسم به سربندهای خونی تان...
💞
درتمام مسیر بازگشت اشڪ میریزم...بےاراده و از روی دلتنگے....😢
شاید چیزی ڪه پیش رو داشتم ڪار شهداست...
بعنوان یڪ هـــدیه...
هدیه ای برای این شڪست وتغییر
هدیه ای ڪه من صدایش میڪنم:
علے_اکبر❤
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#مدافع_عشق
#قسمت_دهم
🌹
صدای بوق آزاد در گوشم میپیچد
شماره را عوض میڪنم
#خاموش!
ڪلافه دوباره شماره گیری میڪنم
بازم #خاموش
فاطمه دستش رامقابل چشمانم تڪان میدهد:
_ چی شده؟جواب نمیدن؟
_ نه! نمیدونم ڪجا رفتن ...تلفن خونه جواب نمیدن... گوشے هاشونم خاموشه، ڪلیدم ندارم برم خونه😖
چندلحظه مڪث میڪند:
_ خب بیا فعلا خونه ما❣
ڪمے تعارف ڪردم و " نه " آوردم...
دو دل بودم...اما آخر سر در برابر اصرارهای فاطمه تسلیم شدم
💞
وارد حیاط ڪه شدم، ساڪم را گوشه ای گذاشتم و یڪ نفس عمیق ڪشیدم
مشخص بود ڪه زهرا خانوم تازه گلها را آب داده.🌹
فاطمه داد میزند:مـــامـــان...ما اومدیم...
و علی اکبر یڪ تعارف میزند ڪه:
اول شما بفرمائید...
اما بـے معطلے سرش را پائین مے اندازد و میرود داخل.
چند دقیقه بعد علےاصغر پسر ڪوچڪ خانواده و پشت سرش زهرا خانوم بیرون می آیند...
علےجیغ میزند و می دود سمت فاطمه ..خنده ام میگیرد چقدر شیطــون!
زهرا خانوم بدون اینڪه با دیدن من جابخورد لبخند گرمی میزند و اول بجای دخترش بہ من سلام میڪند!
این نشان میدهد ڪه چقدر خون گرم و مهمان نوازند...
_ سلام مامان خانوم!...مهمون آوردم...
" و پشت بندش ماجرای مرا تعریف میڪند"
- خلاصه اینڪه مامان باباشو گم کرده اومده خونه ما!
علےاصغر با لحن شیرین و ڪودڪانه میگوید:اچی؟خاله گم چده؟واقیهنی؟👶
زهراخانوم میخندد ووبعد نگاهش راسمت من میگرداند
_ نمیخواهی بیای داخل دختر خوب؟
_ ببخشید مزاحم شدم.خیلے زشت شد.
_ زشت این بود ڪه تو خیابون میموندی!حالا تعارفو بزار پشت درو بیا تو...ناهار حاضره.
لبخند میزند ،پشت بہ من میکند و میرود داخل.
💞
خانه ای بزرگ، قدیمے و دوطبقه ڪه طبقه بالایش متعلق به بچه ها بود.
یڪ اتاق برای سجاد و علی اکبر،دیگری هم برای فاطمه و علےاصغر.
زینب هم یڪ سالے میشود ازدواج ڪرده و سر زندگےاش رفته.
از راهرو عبور میڪنم و پائین پله ها میشینم، از خستگے شروع میڪنم پاهایم را میمالم.
ڪه صدایش از پشت سر و پله های بالا به گوش میخورد:
_ ببخشید! میشه رد شم؟
دستپاچه از روی پله بلند میشوم.
یڪےاز دستانش را بسته بود همانے ڪه موقع افتادن از روی تپه ضرب دیده بود😓
علےاصغر از پذیرایـے به راهرو مےدود و آویزون پایش میشود.
_ داداچ علے چلا نیمیای کولم کنے؟؟
بےاراده لبخند میزنم،به چهره اش نگاه میڪنم،سرخ میشود و ڪوتاه جواب میدهد:
_ الان خسته ام...جوجه من!
ڪلمه جوجه را طوری گفت ڪه من نشنوم...اما شنیدم!!!
💞
یڪ لحظه از ذهنم میگذرد:
"چقدرخوب شد ڪه پدر و مادرم نبودن و من الان اینجام".😆
💞
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»