🌸🍃 شهید حسنعلی یوسفی در نهم فروردینماه سال 1342 در روستای چهرقان از توابع شهرستان کمیجان در خانوادهای مذهبی و متدین چشم به جهان گشود.
🌸🍃تحصیلاتش را تا پایان مقطع ابتدایی ادامه داد و چون مدرسه در روستا وجود نداشت و پدرش هم کشاورز بود و هم در تهران فرشفروشی میکرد، تصمیم گرفت که در اداره کارهای کشاورزی و فرشفروشی کمککار پدر باشد و به همین دلیل ادامه تحصیل نداد.
🌸🍃او دارای اخلاق و رفتار شایسته بود و از روزهای اول انقلاب عضو کمیتههایی مردمی و سپس عضو فعال بسیج در پایگاه محل بود. با شروع جنگ تحمیلی برای دفاع از انقلاب به عنوان بسیجی گردان امام حسین(علیه السلام) از تیپ 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) عازم جبهه شد. از اولین لحظه حضورش در جنگ با خدای خود پیمان بسته بود که برای دفاع از دین و کشورش تا آخرین نفس خدمت کند. او عاشق خدا بود و همین عشق باعث شد تا به اوج سلوک و عرفان برسد و سرانجام جان خویش را بر سر عهدش گذاشت او در راه خدا با شهادت انس گرفته بود و پیوسته به زندگی جاودانی و سیر الیالله میاندیشید.
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌸🍃 شهید حسنعلی یوسفی در عملیات بیتالمقدس شرکت کرد و پس از یک ماه حضور در خط مقدم جبهه در دهم اردیبهشتماه سال 1361 در منطقه فکه به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در منطقه عملیاتی مفقود شد و پس از پانزده سال توسط گروههای تفحص شهدا شناسایی و در یازدهم تیرماه سال 1376 در زادگاهش به خاک سپرده شد.
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌺🍃 شهید محمود یوسفی چهرقانی در دهم مردادماه سال 1347 در روستای چهره قان از توابع شهرستان کمیجان در خانوادهای مذهبی و معتقد، دیده به جهان گشود. او در دامان پاک پدر و مادری فداکار و مربیان دلسوز و شهیدپرورانی که به خوبی توانستند دو شهید در راه دین هدیه کنند پرورش یافت.
🌺🍃محمود چهارخواهر و سه برادر داشت. آنها خانواده سادهای بودند به دور از هر نوع رنگ و ریا. از نظر اقتصادی در مضیقه بودند ولی با توکل بر خدا و تلاش و کوشش رزق خود را کسب میکردند.
🌺🍃او در سن هفت سالگی وارد مدرسه شد و تا پایان دوره راهنمایی تحصیل کرد و پس از آن یار و مددکار پدر شد. گاه در مزرعه و گاه در حجرههای فرشفروشی در تهران. شهادت برادرش – حسنعلی- در فتح خرمشهر و مفقود شدنش در منطقه او را بیشتر با دفاع مقدس آشنا کرد و منتظر بود تا او هم در راه دین و میهنش جانفشانی کند. بالاخره در سال 1366 به آرزویش رسید و به عنوان سرباز ارتش در لشکر 77 خراسان عازم جبهه شد. او سلاح برادر به دست گرفته بود و پس از رشادتهای فراوان در آخرین درگیری با دشمن بعثی در حین بمباران هوایی منطقه شرهانی در بیست و هفتم دیماه سال 1366 به درجه رفیع شهادت رسید. پیکر مطهرش پس از تشییع جنازه به روستایش بازگشت و در آنجا به خاک سپرده شد.
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
«#سی_و_سومین_روز_چله_زیارت_عاشورا
💫 طبق قرار عاشقانه هر روز
🌹 ۱۰۰ گل صلوات
📖 قرائت یک بار زیارت عاشورا
هدیه میکنیم به انبیاء الهی ، ۱۴ معصوم علیهم السلام ، تمامی شهدا و اموات از ازل تا ابد و
« شهیدان حسنعلی و محمود یوسفی »
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک🤲
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔 @Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
ziarat-ashoora-gahar-ir.pdf
221.7K
📂 فایل متنی PDF
🚩 زیارت عاشورا
📝 با خط خوانا
💖 کانال توسل به شهدا 💖
🆔@Canal_tavasol_be_shohad
#خاک_های_نرم_کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_هشتاد_هفت
دستم را گرفت و دنبال خودش کشاند.
«بله، تجهیزات.»
گفتم:«می خوای چکار کنی حاجی؟»
گفت:«امشب قراره به امید خدا و چهارده معصوم (علیهم السلام) کار عملیات رو یکسره کنن و قال قضیه ی
خرمشهر کنده بشه.»
«خوب این چه ربطی داره به ما؟»
«ربطش اینه که ما هم می خوایم به عنایت الهی تو این عملیات شرکت کنیم»
انتظار هر چیزی را داشتم غیر از این یکی به اعتراض گفتم:«ناسلامتی شما فرمانده گردان حر هستی، خط تحویل گردان دادن اون هم خط حساسی که نزدیک دشمنه و هر آن امکان پاتکش هست؛ نیرو
مشکلات داره هزار و یک مسأله داره فردا نمی تونیم جواب بدیم این اصلاً شرعی
نیست!»
به قول معروف کاسه ی داغتر از آش شده بودم خنده ای کرد و گفت:«تو چکار به این حرف هاش داری سید جان؟ کی میگه شرعی نیست گردان ما منظم و مرتب تو خط مستقر شده و فرمانده هم بالا سرشونه، همه رو هم توجیه کردیم و فقط من و شما اومدیم این جا که اگر توفیقی شد تو عملیات آزادی خرمشهر باشیم.»
مسأله به این سادگی ها برام حل نمی شد هر طور بود دنبالش رفتم. تجهیزات که گرفتیم، نفسی تازه کرد و گفت:«خب حالا باید آقای آهنی " 1 ". رو پیدا کنیم.
با این که ناراحت بودم ولی لام تا کام حرف نزدم باز دنبالش رفتم آهنی را زود پیدا کردیم فرمانده ی یکی از گردان هایی بود که می خواستند تو عملیات شرکت کنند، عبدالحسین باهاش هماهنگی کرد و گفت: «دوتا نیروی تک ور . ۲. به گردان شما اضافه شد.»
منظور او، من و خودش بودیم.آهنی خندید و گفت: «مگه میگذارم شما تک ورباشی حاج آقا، باید بیای ور دست خودم که امشب به کمکت احتیاج دارم»
عبدالحسین گفت:«اذیتمون نکن حاجی، من آرزو داشتم تو این عملیات مثل یک
رزمنده معمولی بجنگم.»
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»