کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
💚 بسم الله الرحمن الرحیم 💚 0⃣3⃣ سی امین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊 ☀️ امروز سه شنبه
💌🕊💌🕊💌🕊💌🕊
فرازی از وصیتنامه شهید
✨إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَٰئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ
آنان که به دین اسلام گرویدند و از وطن خود هجرت نموده در راه خدا جهاد کردند اینان امیدوار و منتظر رحمت خدا باشند، که خدا بخشاینده و مهربان است.
✨ وصیتنامه اینجانب حسن لسانی فرزند احمد متولد کاشمر شهادت میدهم که هیچ معبودی جز خداوند یگانه نیست و شهادت میدهم که حضرت محمد«ص» فرستاده و بنده اوست و شهادت میدهم که حضرت علی علیه السلام جانشین و خلیفه اوست .
و حضرت ولی عصر عجل الله و نایب عظیم الشأنش حضرت امام مدظله العالی و امت حزب الله ..
نمیدانم اگر سخن از عشق و عرفان بزنم راست گفتم یا نه ؟ اگر از عبادت و بندگی بزنم چطور.............
✨پروردگارا مرا از علاقمندان اهل بیت و از خونخواهان حضرت اباعبدالله در رکاب همراهی امام عادلی چون پیر جماران قراربده
زیرا در غیر این حال در پیشگاه ائمه (س ) و امام حسین ( ع) سرافکنده خواهم بود
معبودا به ما جلوهای از طلعت و نور پرفروغ آن قامت رشید حجت ولایت را بنمای زیرا بدون این نور ظلمت و تاریکی قبر چشم گناهکار مرا بیفروغتر و گریان خواهد کرد. در این چند روز دنیا لذت عبادت و بندگی و ترک لذت و خشوع و عشق و عرفان و اطمینان توکل و تلاش در راهت را به من بچشان چرا که لذتهای کاذب جای آن را خواهند گرفت و مرا چون پشه ای در دام عنکبوت غافلگیر خواهند کرد. پروردگارا به حسین مظلومت لذت شهادت را چشاندی، به من هم بچشان والا در این زمان که بازار شهادت گرم است در بستر مردن ننگی جاوید است. معشوقا مرا از شراب عشقت سرمست کن و از آتش تار و پودم را بسوزان و از شیرینیش و لذتش کامم را برآورده ساز و از جنونش مرا راهی وادی مقدست کن از هیجان و بیقراریش قرار آخرت را عطا کن.
✨ شما ای مرد و زن آزاده و مسلمان ایرانی سعی کنید واقعاً آزاده و مسلمان باشید، اسمتان مسلمان نباشد ولی خودتان کافر، اسمتان مسلمان نباشد و خودتان منافق.
✨امروز ایران سرباز میخواهد، نه ایران بلکه اسلام سرباز میخواهد. رضایت خدا و رضای امام امت را کسب کنید چرا که رضای خدا و امام زمان «عج» در رضای اوست و به حق لبیک گوی او باشید و راستی هم اهل کوفه نباشید.
✨اما ای پدر و مادر عزیزم من هم میگویم که حق شما را ادا نکردهام پس از من درگذرید چرا که در اون دنیا رضایت خدا بسته به رضایت شماست.
از شهادت من هراسی به دل راه ندهید که شهادت یعنی زندگی جاوید
باقیات الصالحات را فراموش نکنید که در آن دنیا به دردتان میخورد.
✨از عموم دوستان و نزدیکان و آشنایان و اقوام برایم طلب مغفرت و بخشش و حلالیت بکنید زیرا در آن سرای دستم از همه جا کوتاه است و امید طول عمر خورشید جماران و نصرت اسلام و مسلمین و السلام
بنده رحمان حسن لسانی
در ضمن چند روزی من باب احتیاط برایم نماز قضا بخوانید.
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
💚 بسم الله الرحمن الرحیم 💚 0⃣3⃣ سی امین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊 ☀️ امروز سه شنبه
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
شعری در وصفشهید #حسن_لسانی🌹
بهحُسن وخُلقِ نیکو اوحَسَن شد
به مدحِ اهلبیت،او اهلِ فَن شد
هنرها بوده در او بس، نَهانی
بهقرآنخواندش، بوده لِسانی
بهنصرِ پنج شد عازم به جبهه
کهقلبِ او شده عاری ز شُبهه
زَده برخاکو آب، اوگشته غوّاص
رِشادتها نموده مثلِ عباس
وصیَّت کرده بر آزاده بودن
بهنزدِ حق سَرافکنده نبودن
عبادت،بندگی،برعشق وعرفان
که در عقبی نباشد بهتر از آن
که لذَّتها دراین دنیا چو دامی
طَلَب، گر شد، نَمانَد از تو نامی
ز عشقِ رب بسوزَد تار و پودَم
شَوَد مَستاز شرابِ حق وُجودَم
نَمیرَممن به بَستَر،باشد این نَنگ
شهادتخواهم،ازبَهرَش رَوَم جنگ
که قبرَم بینشان باشد چو زهرا
شهیدی تشنه لب باشم به صحرا
نَشُد پیدا و،جِسمَش بینِشان شد
از او، پیدا پِلاک و استخوان شد
به شهرِ کاشمر آمد نِشانَش
که شد او افتخارِ مَردُمانَش
حَسنبود وحَسن همسایهاششد
سعادت چونمدرس سایهاششد
شهادت چون سعادتشد بَرایشان
به قُرب و رحمتِ حق گشته مهمان
روحششاد🥀🥀🥀🥀🥀
#فاطمهکاظمی
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
#پیام_ارسالی از طرف خواهر شهید لسانی
خانم کاظمی این شعر رو خیلی زیبا سرودند
از طرف من که خواهرشهیدم ازایشون تشکرکنین وبفرمایین خیلی شعرهای زیبایی میسرایند
واقعا چندنفری که خواندن خیلی تعریف کردند
🤲🤲🤲🤲🌸
✨🪴✨🪴✨🪴✨🪴✨
آرزویمان این است خادم خانم فاطمه زهرا سلام الله✨ علیها باشیم
خادمان شهدا💐
🌹خانم #نودهی
🌹خانم عمویی
🌹خانم زیرک
💻📱در بخش رايانه و طراحی استیکر و تصاویر
🌹خانم #فاطمه_کاظمی که هر روز در وصف شهید معرفی شده ، شعر میسراید
🌹خانم صفری
🌹خانم یارقلی
📖🌅 ادمین های گروه ختم قرآن
https://eitaa.com/joinchat/278921941C340bdd10a5
اجر زحمات بی دریغ شما خادمان شهدا
را خود شهدا به اذن خدای منان جبران خواهند کرد...
قدردان وجود پرمهرتان هستیم و افتخار میکنیم کنار شما خدمتگزاریم🪴🪴🪴
جهت سلامتی و حاجت روایی این عزیزان ۵ صلوات هدیه بفرمایید 🌷
#شاهزاده_ای_در_خدمت
قسمت چهارم🎬:
شاهزاده خانم ،به حکم ملکه مانند یک زندانی در اتاقی بزرگ با دیوارهای بلند و مملو از کتاب و صندوق و ...غرق خواندن کتاب بود.
مأموری پشت درب مدام در حال نگهبانی بود و هیچکس حق ورود و خروج به آنجا را نداشت و تنها کسی که اجازه داشت ،وارد آنجا شود ، آمیشا خدمتکار مخصوص شاهزاده خانم بود.
همانطور که محو کتاب شده بود ، هیاهویی از بیرون اتاق ،توجه دخترک را به خود جلب کرد ، برای او که عمری در قصر بسر برده بود ، این غوغا و سر وصدا عجیب می نمود.
دخترک کتاب را بهم آورد ،از جا بلند شد و نزدیک درب چوبی و بلند اتاق شد ،
همانطور که تقه ای به درب میزد گفت : نگهبان...نگهبان....این سر و صداها چیست که بر هوا شده؟
اما جوابی نشنید و دوباره با کف دست و محکم تر از قبل ،بر درب زد ، اما کسی جوابش نداد و چون درب از پشت قفل شده بود ، امکان بیرون رفتن نبود.
دخترک دلنگران تر از قبل شروع به قدم زدن نمود....طول اتاق را که مانند سالنی وسیع اما نیمه تاریک بود ،چندین بار طی کرد و گاهی می ایستاد و نگاهی به پنجره بالای سرش که با فاصله ای زیاد از زمین ،تعبیه شده بود میکرد و با خود می گفت : کاش می توانستم لااقل از پنجره بیرون را ببینم .....وای آمیشا تو دیگر کجا غیبت زده؟ فکر کردم رفتی صبحانه بیاوری ،اما انگار تو هم.......
در این هنگام ، صدای جیغ و داد بیرون لحظه به لحظه بیشتر میشد، ناگهان صدای ریز آمیشا که بر درب می کوبید بلند شد: بانوی من.....شاهزاده خانم....
دخترک فوری خود را به پشت درب رسانید و همانطور که از درز درب سعی می کرد چیزی ببیند که نمی دید گفت : آمیشا، کجا رفته بودی؟ این نگهبان چرا سرجایش نیست ؟ این....این سروصداها چیست که گوش فلک را کر کرده؟
آمیشا نفس نفس زنان گفت : بانوی من....به ....به قصر حمله شده....همهٔ سربازان یا کشته شده اند و یا گریخته اند....همه جا در آتش می سوزد...
حتی اقامتگاه ملکه و پادشاه را نیز آتش فرا گرفته....مهاجمان همهٔ آنانی که زنده مانده اند را از دم اسیر کرده اند ،باید زودتر از قصر خارج شویم.
دخترک هراسان گفت : پدر و مادرم...خانواده ام....خبری از آنان نداری؟
این....این درب که قفل است...
آمیشا هق هقش بلند شد وگفت : نمی دانم....نمی دانم چه بر سر ملکه و شاه آمده ، اما چون این اتاق کمی پرت و دورتر از بقیهٔ ساختمان های قصر است ، سربازان دشمن ،هنوز به اینجا نیامده اند، صبر کنید ببینم ، اهرمی ،چیزی پیدا میکنم تا با آن قفل درب را بشکنم...
دخترک همانطور که می گفت :بجنب آمیشا...زود باش.... به طرف وسائلش رفت و پودری را که مدتها برای درست کردنش وقت گذاشته بود را در کیسه ای ریخت و سر آن را بهم آورد ، کیسه را به بندی نمود و بر گردنش آویزان نمود و سپس از بین آنهمه طلا و جواهری که درون صندوق های اطرافش بود به طرف کتابها رفت و چند کتاب را که بیشتر دوست میداشت ، برداشت تا اگر موفق به فرار شد ، همراه خود ببرد....
ادامه دارد.....
🖍به قلم :ط_حسینی
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»