eitaa logo
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
12.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
856 ویدیو
72 فایل
بسمه تعالی 🌺هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند🌺 🌷چله صلوات،زیارت عاشورا ، هدیه به۱۴معصوم وشهدای والامقام روزی دو قسمت داستان‌های شهدای📚 ادمین 👇 @R_keshavarz_sh @K_khaleghiBorna
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و عرض ادب خدمت اعضای محترم کانال توسل به شهدا به ویژه عزیزانی که به تازگی به جمع ما پیوستند .... حضورتان مغتنم است🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با خبر شدیم پدر بزرگوار شهید والامقام شهرام شعبانی که در این کانال مهمان سفره توجه و التفاتشان بودیم ، آسمانی شدند و پس از سالها دوری از فرزندشان به دیدار فرزند شهیدشان شتافتند..... این مصیبت را به خانواده معظم شهید شعبانی تسلیت گفته و انشا الله همنشین ۱۴ معصوم علیهم السلام ، علما و شهدا هستند... قطعا آسمانیها دست شان بازتر است در گرفتن دستان ما زمینی ها ... شادی روحشان فاتحه و صلواتی را همگی هدیه میکنیم 🖤🖤🖤
آقای جانعلی شعبانی پدر بزرگوار شهید شهرام شعبانی 🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به مهمانی شهدا خوش آمدید ❣ 🌹 شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم 🌷💫 با سلام معرفی " کانال توسل به شهدا " : 🌺 در این کانال دور هم گردآمدیم تا به لطف خدا و استعانت از معصومین ع که ارزشمند ترین گنجینه شیعیان هستند و نگاه مهربان شهدا ... از آنها طلب کمک کنیم تا دستمان را بگیرند و از کانال سخت این دنیا به راحتی عبورمان دهند تا به ساحل امن الهی برسیم.... انشالله 🤲 ✅ لیستی از ۴۰ شهید به پیشنهاد اعضای محترم کانال تهیه می‌شود و هر روز یکی از شهدای گرانقدر معرفی شده و ۱۰۰ صلوات به ۱۴ معصوم ع و ایشان هدیه کرده و متوسل می‌شویم. 🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹 💫 معرفی شهدا همراه با عکس ،خاطرات، وصیت نامه 💫........ 📚📚📚 روزی دو پارت داستان شهداییکانال توسل به شهدا در ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 🔴 لطفا جهت زنده نگه داشتن یاد شهدا ، کانال را به دوستانتان معرفی بفرمایید ثواب نشر و تبلیغ کانال توسل به شهدا، تقدیم به شما عزیزان 👇👇👇 💖 کانال توسل به شهدا 💖 @Canal_tavasol_be_shohada ☀️ ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹 *بسم الله الرحمن الرحیم* 🌹 🌸 سلام بر سید و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین علیه السلام 🌸 🌷☘️🌷☘️🌷☘️ 🔆 *لیست ۴۰ شهید والامقام 4⃣1⃣ چهاردهمین چله صلوات کانال شهدا🌺🌺🌺 💫 شروع جمعه ۲۳ دی روز میلاد مادر هستی ، خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها 💞 🌹شهدای والامقام : 🌹۱. شهدای گمنام 🌹۲. شهید مرتضی آوینی 🌹۳. شهید محمد حسین یوسف الهی 🌹۴. شهیدان گلزاری 🌹۵. شهید قنبر بهبودی 🌹۶. شهید بهروز تقوی 🌹۷.شهید داود خواجوی راوری 🌹۸. شهید مهدی پرنده غیبی 🌹۹. شهید سید ابوالفضل کاظمی 🌹۱۰.شهید ابراهیم موسایی 🌹۱۱. شهید اسماعیل صادقی 🌹۱۲. شهید غلامرضا صانعی 🌹۱۳. شهید علی رحیم آبادی 🌹۱۴. شهید حمید مظهری صفات 🌹۱۵. شهید محمد امیری 🌹۱۶. شهید حسین رنجبر اسلاملو 🌹۱۷. شهید محمد علی کازرونی 🌹۱۸.شهید صدیف شریفی 🌹۱۹.شهید عبدالحسین مریم زاده 🌹۲۰. شهید عظیم نیاکان 🌹۲۱. شهید عباس زال 🌹۲۲. شهیده زهرا شیرویه 🌹۲۳. شهید محمد تقی خان فراهانی 🌹۲۴. شهید پویا ایزدی 🌹۲۵. شهید حسین مختار زاده 🌹۲۶. شهید عبدالمجید رحیمی 🌹۲۷. شهید مرتضی عبداللهی 🌹۲۸. شهید عیسی کاملی 🌹۲۹.شهید عابدین سید موسوی 🌹۳۰. شهید قربانعلی میر اصلانلو 🌹۳۱.شهید یوسف قربانی 🌹۳۲. شهید نجم الدین اعلی 🌹۳۳.شهید نورالله موسوی 🌹۳۴. شهید مجید حشمتی 🌹۳۵. شهید سعید زندی 🌹۳۶.شهید عماد مغنیه 🌹۳۷.شهید جهاد مغنیه 🌹۳۸ شهید سعید طوقانی 🌹۳۹ شهید احمد خادم الحسینی 🌹۴۰ شهید سید مجتبی علمدار 💖 کانال توسل به شهدا 💖 @Canal_tavasol_be_shohada ☀️ ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را
✍️ 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» 💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده: 💖 کانال توسل به شهدا 💖 @Canal_tavasol_be_shohada ☀️ ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯