سلام و عرض ادب خدمت اعضای محترم کانال توسل به شهدا به ویژه عزیزانی که به تازگی به جمع ما پیوستند .... حضورتان مغتنم است🌺🌿
با خبر شدیم پدر بزرگوار شهید والامقام شهرام شعبانی که در این کانال مهمان سفره توجه و التفاتشان بودیم ، آسمانی شدند و پس از سالها دوری از فرزندشان به دیدار فرزند شهیدشان شتافتند.....
این مصیبت را به خانواده معظم شهید شعبانی تسلیت گفته و انشا الله همنشین ۱۴ معصوم علیهم السلام ، علما و شهدا هستند...
قطعا آسمانیها دست شان بازتر است در گرفتن دستان ما زمینی ها ...
شادی روحشان فاتحه و صلواتی را همگی هدیه میکنیم 🖤🖤🖤
❣ به مهمانی شهدا خوش آمدید ❣
🌹 شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم
🌷💫 با سلام
معرفی " کانال توسل به شهدا " :
🌺 در این کانال دور هم گردآمدیم تا به لطف خدا و استعانت از معصومین ع که ارزشمند ترین گنجینه شیعیان هستند و نگاه مهربان شهدا ...
از آنها طلب کمک کنیم تا دستمان را بگیرند و از کانال سخت این دنیا به راحتی عبورمان دهند تا به ساحل امن الهی برسیم....
انشالله 🤲
✅ لیستی از ۴۰ شهید به پیشنهاد اعضای محترم کانال تهیه میشود و هر روز یکی از شهدای گرانقدر معرفی شده و ۱۰۰ صلوات به ۱۴ معصوم ع و ایشان هدیه کرده و متوسل میشویم.
🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹
💫 معرفی شهدا همراه با عکس ،خاطرات، وصیت نامه 💫........
📚📚📚 روزی دو پارت داستان شهدایی
✅ کانال توسل به شهدا در ایتا 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
🔴 لطفا جهت زنده نگه داشتن یاد شهدا ، کانال را به دوستانتان معرفی بفرمایید
ثواب نشر و تبلیغ کانال توسل به شهدا، تقدیم به شما عزیزان 👇👇👇
💖 کانال توسل به شهدا 💖
@Canal_tavasol_be_shohada
☀️
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹 *بسم الله الرحمن الرحیم* 🌹
🌸 سلام بر سید و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین علیه السلام 🌸
🌷☘️🌷☘️🌷☘️
🔆 *لیست ۴۰ شهید والامقام
4⃣1⃣ چهاردهمین چله صلوات کانال شهدا🌺🌺🌺
💫 شروع جمعه ۲۳ دی روز میلاد مادر هستی ، خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها 💞
🌹شهدای والامقام :
🌹۱. شهدای گمنام
🌹۲. شهید مرتضی آوینی
🌹۳. شهید محمد حسین یوسف الهی
🌹۴. شهیدان گلزاری
🌹۵. شهید قنبر بهبودی
🌹۶. شهید بهروز تقوی
🌹۷.شهید داود خواجوی راوری
🌹۸. شهید مهدی پرنده غیبی
🌹۹. شهید سید ابوالفضل کاظمی
🌹۱۰.شهید ابراهیم موسایی
🌹۱۱. شهید اسماعیل صادقی
🌹۱۲. شهید غلامرضا صانعی
🌹۱۳. شهید علی رحیم آبادی
🌹۱۴. شهید حمید مظهری صفات
🌹۱۵. شهید محمد امیری
🌹۱۶. شهید حسین رنجبر اسلاملو
🌹۱۷. شهید محمد علی کازرونی
🌹۱۸.شهید صدیف شریفی
🌹۱۹.شهید عبدالحسین مریم زاده
🌹۲۰. شهید عظیم نیاکان
🌹۲۱. شهید عباس زال
🌹۲۲. شهیده زهرا شیرویه
🌹۲۳. شهید محمد تقی خان فراهانی
🌹۲۴. شهید پویا ایزدی
🌹۲۵. شهید حسین مختار زاده
🌹۲۶. شهید عبدالمجید رحیمی
🌹۲۷. شهید مرتضی عبداللهی
🌹۲۸. شهید عیسی کاملی
🌹۲۹.شهید عابدین سید موسوی
🌹۳۰. شهید قربانعلی میر اصلانلو
🌹۳۱.شهید یوسف قربانی
🌹۳۲. شهید نجم الدین اعلی
🌹۳۳.شهید نورالله موسوی
🌹۳۴. شهید مجید حشمتی
🌹۳۵. شهید سعید زندی
🌹۳۶.شهید عماد مغنیه
🌹۳۷.شهید جهاد مغنیه
🌹۳۸ شهید سعید طوقانی
🌹۳۹ شهید احمد خادم الحسینی
🌹۴۰ شهید سید مجتبی علمدار
💖 کانال توسل به شهدا 💖
@Canal_tavasol_be_shohada
☀️
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفدهم
💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
💠 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
💠 اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
💠 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
💠 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
💠 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
💖 کانال توسل به شهدا 💖
@Canal_tavasol_be_shohada
☀️
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯