هم اکنون در فارس من ثبت شد:
باتوجه به فراخوان بازیگرا و نیز با توجه به رویه سال های قبل که پوشش سلبریتی ها با عرف جامعه فاصله بسیار زیادی داشته و به ترویج بی حجابی و بی عفتی می پردازند،
پویش:
منع ورود بازیگرانی که به ترویج اغتشاشات دامن زدند و بازیگرانی که پوشش آنها با عرف جامعه و اسلام منافات دارد در جشنواره فجر امسال
https://www.farsnews.ir/my/c/176395
استاد فاطمینيا رحمةاللهعلیه :
اگر میخواهی ببینی از چشم خدا افتادهای یا نه، یک راه بیشتر ندارد ...
هروقت دیدی گناه میکنی و بعد غصه میخوری، بدان که از چشم خدا نیفتادهای.
اما اگر گناه میکنی و میگویی «مهم نیست» بترس که خط دورت کشیده شده باشد.
♨️صدام حسین ۰۰۰
داستان دنبالهدار من و مسجد محل
قسمت سی و هشتم
۰۰۰ یه دونه شاهین آماده پرواز کن! بذارش رو موقعیت شهید حسن خُرَم! یادت نرههااا ، حسن خُرم باشه، نه کس دیگه!؟
یه قرقی هم آماده داشته باش ، لازم شد ، بلافاصله پروازش بده! منتظر من نباش تا پشت بیسیم گفتم حسن، بپَرونش!!!(حسن! حسن! مسلم؟) داری منو؟
میثم داد زد ، دارمت!
بعد گفت حسن بدو که بعثیها توپ صدو سی رو دارن راه میندازن.
سریع رفتم سر قبضه، گِرای موقعیت شهید حسن خُرم رو بستم رو قبضه ، جمشید یه دونه از اون گولههای شیک غنیمتی،که واسه روز مبادا نگه داشته بودیم رو پوست کَند و خرجشو گذاشت و گفت : حسن! جون مادرت دقت کن! از اینا دو سه تا دیگه بیشتر نداریم. مثل طلا میمونه.
بعد شروع کرد یه چیزی روش نوشتن ، پرسیدم:چی نوشتی؟
گفت؛ روش نوشتم (برو به جهنم)
خندیدم گفتم: باید مینوشتی برو واسشون جهنم درست کن!
خندید و شروع کرد یه گلوله قرقی که همون گلولههای تازه تولیدشده ایرانی بود و دقتش ضعیف بود رو پوست کَند و آماده کرد.
دیدم رو گلوله ایرانی هم داره یه چیزی مینویسه.
گفتم : دیگه داری چیکار میکنی؟ رو این یکی چی نوشتی؟
گفت : سپردمش به مادر سادات ، بیبی زهرا(سلاماللهعلیها)، خودش این گلوله رو هدایت کنه رو سر این توپ فرانسوی کثیف بندازه!!
این یه دونه رو هم بزنیم ، راحت میشیم! لعنتی مثل اختاپوس همه سهمیه گلولههای هر روزمون رو داره میخوره و نمیمیره!
سرم رو بلند کردم رو به آسمون و گفتم یا جده سادات! جان حسینت(علیهالسلام) خودت کمک کن!
به خاطر قسم (جون مادرت) جمشید یه بار دیگه گراها رو چک کردم ، دوباره قبضه رو تراز کردم به داخل لوله خمپاره یه نگاهی انداختم ، با این که تازه تمیز و روغنکاری کرده بودیمش، ولی بازم گرد و خاکی بود با دستمال تا اونجا که دستم میرسید ، لوله خمپاره رو باز تمیز کردم. گفتم شاید لوله تکون خورده باشه ، دوباره تراز بندیش کردم و از میثم پرسیدم: چی شد؟ ما منتظریم!
میثم بیسیم رو برداشت و گفت : (مسلم مسلم ، حسن؟) مسلم جان نونمون بیات شد! غذا رو نمیدی؟
مسلم سریع جواب داد: یه کم صبر کن یه اتفاقی افتاده!
میثم پرسید :چی شده؟
مسلم پشت بیسیم گفت : خود صدام حسین اینجاست!!
میثم مثل کسی که برق گرفته باشدش پرسید چی میگی؟ مفهوم نبود! یه بار دیگه بگو!خوابنما شدی؟
مسلم پشت بیسیم گفت : به شاهنامه یه نگاه بنداز!
میثم پشت بیسیم داد زد مفهوم نیست اَخوی یه بار دیگه بگو!
بعد رو کرد به منو گفتم نمیفهمم چی میگه؟
یه کم فکر کردم و گفتم برو محمد رو صدا کن!
جمشید رفت و محمد رو از معقر قبضه پائینی (که صد متر پائین تر از ما، تو سینهکش کوه نصب کرده بودیم)، صدا کرد!
محمد بدو بدو اومد.
گفتم: محمد! تو میدونی شاهنامه یعنی چی؟
تو برگه رمز چیزی نوشته نشده؟
محمد یه کم فکر کرد و گفت : میثم برگه رمز رو بده من!
یه نگاه به برگه رمز انداخت و گفت : خوب نباید نوشته شده باشه؛ چون شاهنامه اسم رمز خود برگهی رمزه!!
بعد پرسید: میثم! مسلم دقیقا" چی گفت؟
جمشید پرید وسط حرف و گفت : مسلم میگه : صدام حسین اینجاست ، بغل توپ فرانسوی!
محمد یه نگاه به برگه رمز انداخت ، بعد دست کرد از جیبش قرآن کوچیکش رو درآورد و صلوات فرستاد و نیت کرد و قرآنش رو باز کرد.
بعد سریع گفت : آیه اسم فرعون توشه!
منظور مسلم اینکه فرمانده محور عراق اومده بازدید!
یهو صدای بیسیم دراومد ، (حسن حسن ، مسلم؟ ) حسن جان سریع موقعیت شهید محمد سخاوت رو ببند! زود باش تو رو خدا، تا این کرکس و لاشخور نپریده!!!
سریع گرای موقعیت شهید محمد سخاوت رو بستم رو قبضه!!
گفتم : میثم جان بگو آمادهاس ، میثم سریع گفت: مسلم جان! شاهین رو بپرونیم؟
مسلم جواب داد: لعنتی سوار ماشین شد؛ داره میره!
حسن جان! پنج تا اضافه کن بفرست!!
خدا کنه بهش بخوره! سرعت ماشین زیاده!!
به دلم برات شد ، انگار یه صدایی بهم گفت: هشت تا اضافه کن!
پیش خودم گفتم به نیت امام هشتم ، هشت تا اضافه میکنم.
هشت تا به تراز اضافه کردم و گلوله رو فرستادم.
عادت داشتم با چشمم گلوله رو دنبال میکردم تا از تیر رَسم خارج بشه.
گلوله طلایی رفت و دل من رو هم با خودش برد. یهو مسلم پشت بیسیم داد زد: دَمت گرم حسن جان!!! خورد کنارش ماشین چپ کرد!
میثم گفت مسلم جان تعریف کن!!
مسلم گفت: دارم با دوربین خرگوشی نگاه میکنم؛ راننده ماشین اومد بیرون ولی از صدام حسین خبری نیست!!
یهو گفت: صبر کن! ریختن اطراف ماشین آوردنش بیرون ، زندهاس ولی آش و لاش شده!!
دَم همتون گرم!!
غروب منتظر ماشین شام بودیم .
دور هم نشسته بودیم و رادیو روشن بود. اخبار ساعت هشت رو گوش میکردیم.
یه دفعه گوینده خودمون از رادیو تهران گفت : توجه فرمائید! توجه فرمائید!
بنا به گزارش تائید شده مقعر فرماندهی جبهه غرب۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاشیههای دیدار خانواده شهدای شاهچراغ با رهبر انقلاب
#لبیک_یا_خامنهای
#شاهچراغ
▪️غربیهایی که با شروع اغتشاشات در ایران دچار اشتباه محاسباتی شده، تصور میکردند ایران در موضع ضعف قرار گرفته است، و لذا برجام را مُرده معرفی میکردند، حالا دست از پا درازتر برگشته و فرصت کنفرانس بغداد۲ را برای بازگشت مجدد به مذاکره غنیمت شمرده اند. باید میفهمیدند این دولت باج نمیدهد!
💬 عبدالرحیم انصاری
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
#دولت_انقلابی
▪️تو عکس هایی که مثلا مردم برای کمپین خارج کردن پول از بانک فرستادن
بانک ها یه تراول صدتومنی رو به دو نفر دادن 😂😂
💬 امیرپارسا
#اینقدر_سادهلوح_نباشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردار قاآنی: همه هنر آمریکا و اروپا پیشنهاد یک زن روسپیِ جنایتکار برای ریاست جمهوری ایران است!
🔹اینها قدرت که هیچ، عقلشان را هم از دست دادهاند.
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشت دستآورد جدید ایران که نشنیدهاید!
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
#ما_میتوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️تعداد قربانیان انقلاب رو چند نفر تخمین میزنید ؟؟؟😐
ذخایر دارویی دو برابر شد
وزیر بهداشت:
🔹نظارت کافی بر روی داروخانهها داریم و اگر کسی هم احتکار کند مراجع نظارتی با آن برخورد میکنند.
🔹ذخایر دارویی تقریبا به دو برابر رسیده است و تا دو ماه آینده ذخایر دارویی ما به صد در صد میرسد.
#دولت_انقلابی
♨️از این👆🏻 یارو بدبختتر هم دیده بودین!؟؟؟
چهل ساله که داره برای آمریکاییها دم تکون میده که به پادشاهی ایران انتخابش کنن؛ حالا بهش خبر رسیده که یک عجوزه جلاد رو به جای این بر تخت سلطنت خیالیشون نشوندن!!!
متوهمهای لعنتی!!!😅
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
#حفظ_نظام_اسلامی
#لبیک_یا_خامنهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شارلاتانیسم اگر دست و پا داشت
آقای فرخنژاد چی شد که تصمیم گرفتی دیگه به ایران برنگردی؟
🔻بله!وقتی من دیدم این بچههای نوجوون در خیابونا قد علم کردن جلوی اینا؛ از خودم خجالت کشیدم. این شد که رفتم توی فیلم حکومت بازی کردم، یک و نیم میلیارد رو گرفتم و سریع فلنگ رو بستم.
♨️یعنی تو صفحههای اینا چه اطلاعاتی هست که از ترس فاش شدن، بلافاصله بعد از دستگیری، صفحهشون از دسترس خارج میشه!؟؟؟🤔
عکسهای بیحجاب خودشون و زنشون؟؟؟
یا اسناد و مدارک همکاری با سازمانهای جاسوسی؟؟؟
#سلبریتی_خائن_را_محاکمه_کنید
#برخورد_قاطع
♨️این اغتشاشات سه ماهه، در عین تلخی و ناگواری، برای ملت ایران منافعی هم در پی داشت!!!
یکی از بزرگترین منفعتهای این ناآرامیها، عیان شدن چهره بسیاری از منافقان بود که تاکنون در لباس دیانت و تقوا، و به بهانه منبر و محراب و حوزه و روضه، در واقع بر ضد دین اسلام فعالیت میکردند و کسی هم از ذات خبیث اونها آگاه نبود!!!
در واقع جمهوری اسلامی، این روزها شبیه دریاست!!
هرازچندگاهی موجی عظیم در این دریا شکل میگیره و با هیاهوی بسیار خودش رو به دیوار ساحلی میکوبه و تمام نخالهها و تفالهها و زبالهها رو میریزه تو کانال فاضلاب و خودش بر میگرده به دریا و همه چیز به آرامش میرسه!!
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
#مرگ_بر_منافق
#جهاد_تبیین
"بنده خدا"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خبری از عالم برزخی!!!
🎙 استاد مسعود عالی
♨️جاسم عمر جاسم۰۰۰
داستان ادامهدار من و مسجد محل
قسمت سی و نهم
۰۰۰ یهو گوینده رادیو گفت : توجه فرمائید! توجه فرمائید! بنا به گزارش منابع تائید شده مقر فرماندهی جبهه غرب کشور ، صبح امروز ، تیمسار جاسم عمر جاسم ، فرمانده بلند پایه جبهه سپاه هفتم عراق بر اثر انفجار به شدت زخمی شده و حال وی بسیار وخیم است!!
وای سنگر یه دفعه ترکید یه هورا کشیدیم ، ناصر گفت : بابا جان هنوز که نمرده بیچاره.
جمشید زد تو سرش و گفت : بازم مرغ بی محل حرف زد،بگو انشاءالله میمیره!!
ناصر گفت : خوب چیه ، الان سوار هواپیماش میکنن و سریع میفرستنش آلمان؛ اونا هم زود مداواش میکنن .
حاج آقا قلعه قوند گفت : درسته ولی انشاءالله کار به اونجا نمیرسه.
علی شاهرخی گفت : ولی بچهها فکر کنم کارمون ارزش یه گلوله طلایی رو داشت.
احمد خندید و گفت : کجا داشت ، فقط یه ماشین چپ کرد و بس!!
میثم گفت : خوب ما سعیمون رو کردیم، بقیهاش رو بسپارید به صاحابش. خود امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) بقیهشو درست میکنن انشاءالله.
آقای قلعه قوند پرسید: حسن جان! برگه پاسهای امشب رو نوشتی؟
گفتم: بله !
گفت: بخون بچه ها بدونن !
یه اشاره به محمد کردم. محمد یه برگه از جیبش در آورد و گفت : بسم الله ، پاس یک، ناصر و جمشید!
پاس دو ، احمد و علی!
پاس سه حاجی و میثم !
پاس چهار من و حسن!
ناصر خندید و گفت : زِکی! چرا مارو گذاشتید پاس اول؟ من اَگه زود نخوابم مامانم دعوا میکنه، بعدش کی میخواد جوابش رو بده؟؟
همه زدیم زیر خنده.
جمشید گفت : نترس خودم جواب خاله رو میدم و بهش میگم که جنابعالی از موقعی که اومدی اینجا مسواک نمیزنی و دندونات شده عین زرچوبه!!
وای همهمون ترکیدیم.
ناصر سریع گفت نخیرم! دندونای من خیلی هم سفیده. هر روز با آب میشورمش!
بعد دندوناش رو به من نشون داد و گفت حسن تو رو جدت این دندونا بلوری نیست؟ ببین چقدر خوشگله!
احمد گفت خوبه، خوبه!!
انگار خواستگارا دم در صف کشیدن.
ناصر چفیه رو عین روسری بست به سرش و ادای دخترای دَم بخت رو در آورد گفت : مامانم گفته:(به کس کسونش نمیدم ، به همه کسونش نمیدم ، به یکی میدم که مرد باشه ، پولدارو و با هنر باشه) ....
خدا همه خندیدن و شادی کردند!!
من یه خنده تلخی کردم و زدم زیر گریه.
ناصر پرسید: حسن چی شد؟ حرف بدی زدم؟
بغلش کردم گفتم : ناصر اگه اتفاقی واسه تو بیفته من چیکار کنم؟چه خاکی به سرم بریزم؟
همه یهو سکوت کردن.
خندهها تبدیل شد به گریه.
همه کپ کردن!! ، یه هو احمد شروع کرد به خوندن (بادمجون بَم افت نداره ، این ناصر ما جرات نداره ، اَگه بخواد تنها بِره ، میدونه که پاش تو گِله)
بعد شروع کرد به بِشکن زدن و قر دادن ، ناصر شروع کرد دنبال اون قر کمر اومدن و بشکن زدن ، یهو همه واسه شاد کردن من شروع کردن به بشکن زدن و خوندن(بادمجون بَم افت نداره)....
اون شب چه شب شادی بود ، خیلی خندیدیم ، بیچاره آقا قلعه قوند ، تند و تند میگفت : بچهها آرومتر!!
یه موقع اگه گشتیهای دشمن اینورا باشن کار دستمون میدن هااا ....
ولی گوش ما شنوا نبود.
صبح بچهها همه نمازشون خونده بودند و خوابیده بودن.
هوا داشت روشن میشد ، نوبت نگهبانی ما بود و ما پاس چهارم بودیم.
محمد گفت : حسن دلم شور میزنه.
برم یه نگاه به قبضهها بندازم و بیام!!
قبضه اولی چسبیده به سنگر بود ، ولی قبضه دومی تو سینهکش کوه بود.
یهو دیدم محمد به دو برگشت و آروم گفت: اسلحه بردار و با من بیا !!!
خودش هم دو تا نارنجک برداشت.
گفتم: چی شده؟
آروم، جوری که بچهها بیدار نشن گفت: هِیس!!! تو بیا، میگم!!
هر دومون راه افتادیم رفتیم سراغ خمپاره پائینی.
دیدم یه شاخه درخت کردن داخل لوله قبضه خمپاره و جلوش رو زمین و روی خاک نوشتن(الموت) مرگ!!
یه نگاه به اطراف انداختم و آروم نزدیک شدم.
به محمد اشاره کردم جلو نیا، ممکنه تله انفجاری کار گذاشته باشن.
اطراف قبضه خبری نبود ، به داخل لوله خمپاره نگاه کردم دیدم مشکوک به نظر میرسه.
به محمد گفتم : حتما" گشتیهای نیروی مخصوص عراقیا اینجا بوده.
تا من این اطراف رو میگردم تو برو حاجی رو آروم صدا کن! مراقب باش بچه ها بیدار نشن! وَرشدار بیارش اینجا!!!
محمد که رفت هوا روشنتر شده بود، با دقت به چوبی که داخل لوله خمپاره گذاشته بودن نگاه کردم.
به نظرم اومد یه چیزی به ته چوب وصله ، دو دل شدم چوب رو بیرون بیارم یا نه صبر کنم آقا قلعه قوند خودش بیاد.
همینطور که به نوشته (الموت) یعنی مرگ نگاه میکردم چشمم افتاد به یه حلقه براق کوچیک که نصفش زیر خاک بود،
خاک رو کنار زدم و حلقه رو برداشتم ، دیدم حلقه ضامن نارنجکه!!!
به فکر فرو رفتم ، یعنی ممکنه این چوب داخل لوله یه تله انفجاری باشه ، ترسیدم چوب رو تکون بدم ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی