eitaa logo
مسجد ۱۴ معصوم روستای صرم
202 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
96 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️وقتی تو بازرسی ها بهتون میگن گوشی تونو نشون بدید، دلیلش اینه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁 ❤️‍🔥 💣قسمت و او همچنان زبان میریخت _امروز ڪه داشتم میومدم اینجا، همش تو فڪرت بودم! آخه دیشب خوابت رو میدیدم! شدت تپش قلبم را، دیگر نه در قفسه سینه ڪه در همه بدنم احساس میڪردم و این ڪابوس تمامی نداشت که با نجاستی ڪه از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد _دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز ڪه دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری! نزدیک شدنش را، از پشت سر به وضوح حس میڪردم‌ڪه نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب {یاعلی} میگفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی ڪه با وحشت از سینه ام بیرون می آمد امیرالمؤمنین علیه السلام را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم، ڪه با دستان حیدری اش نجاتم داد! به خدا امداد بود که از حنجره "حیدر" سربرآورد! آوای مردانه و محڪم حیدر بود ڪه در این لحظات سخت تنھایی، پناهم داد _چیکار داری اینجا؟ از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخڪوب حضورش تنها نگاهش میڪند. حیدر با چشمانی ڪه از عصبانیت سرخ و درشت تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش ڪرد _بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟ تنها حضور پسرعموی مهربانم، ڪه از ڪودڪی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میڪرد، میتوانست دلم را این‌طور قرص ڪند ڪه دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود ڪه به لڪنت بیفتد _اومده بودم حاجی رو ببینم! حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد، هر دو مثل هم بودند، اما قامت چھارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود ڪه این بار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! از کنار عدنان با نگرانی نگاهم ڪرد، و دیدن چشمان معصوم و وحشت زده ام کافی بود تا حُڪمش را اجرا ڪند ڪه با کف دست به سینه عدنان ڪوبید و فریاد ڪشید _همین جا مثِ سگ میڪُشمت!!! ضرب دستش به حدی بود، ڪه عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه اش از ترس و عصبانیت ڪبود شد و راه فراری نداشت ڪه ذلیلانه دست به دامان غیرت حیدر شد _ما با شما یه عمر معامله ڪردیم! حالا چرا مهمون ڪُشی میڪنی؟؟؟ حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری ڪشید ڪه من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم ڪه انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد _بی‌غیرت! تو مھمونی یا دزد ناموس؟؟؟ از آتش غیرت و غضبی ڪه، به جان پسر عمویم افتاده و نزدیڪ بود ڪاری دستش بدهد، ترسیده بودم ڪه با دلواپسی صدایش زدم _حیدر تو رو خدا! و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد ڪه با دستان لاغر و استخوانی اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط ڪشید _ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم! نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من صادقانه شهادت دادم _دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت... و اجازه نداد حرفم تمام شود ڪه..... ✅ ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ⊰✾✿✾⊱
23.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تحلیلی جالب از محمدعلی رامین از رفتار سیاسی مرحوم رفسنجانی، این مصاحبه در زمان حیات مرحوم رفسنجانی ضبط شده است ☫ @Media_Sadid | سدید مدیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 سَر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمی شود که از این در برانیَم یابن الحسن برای تو بیدار می شوم روزت بخیر ای همه ی زندگانیم 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالم، به عشقِ روی تو بیدار می شود هر روز، عا‌شقـانِ تو بسیـارمی شود وقتی،سـلام می دَهَمت،درنگاهِ من تصویرِ کربلای  تو،تکرار می شود 🌹الْسَلٰامُ‌عَلَیْکَ‌یٰاابٰاعَبْدالّله‌الْحُسَین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمونه‌ای از ظلم در کنکور! 🔴 اگر به دنبال علت مشکلات در دانشگاه‌های مطرح کشور هستید، حتما این کلیپ را ببينيد! 📣 توجه 👇 این سخنرانی مربوط به ۲سال پیش است و آمار مربوط به همان دوران است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت پنجم رمان تنهادرمیان داعش تقدیم به شهید مدافع حرم شهید سعید سامانلو باذکر صلوات وفاتحه 《 اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁 ❤️‍🔥 💣قسمت اجازه نداد حرفم تمام شود ڪه فریاد بعدی را سر من ڪشید _برو تو خونه! اگر بگویم حیدر تا آن روز، این طور سرم فریاد نڪشیده بود، دروغ نگفته ام ڪه همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد و ساڪت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم، ڪه بی‌رحمانه تنبیھم ڪرده بود،لحظاتی نگاهش ڪردم تا لحظه ای ڪه روی چشمانم را پرده ای از اشڪ گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد ڪه سرم را پایین انداختم، با قدمهایی ڪُند و ڪوتاه از ڪنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. احساس میڪردم، دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان ڪه هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت تر، شُڪی ڪه در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع ڪنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود، و تڪیه گاهی محڪم برای همه خانواده، اما حالا احساس میڪردم، این تکیه گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر ڪوچڪترش اعتماد ندارد. چند روزی حال دل من همین بود، وحشت زده از نامردی ڪه میخواست آزارم دهد و دلشڪسته از مردی ڪه، باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود ڪه همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره، ڪه همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشڪست. انگار فراموشش هم نمیشد ڪه هر بار با هم روبرو میشدیم، گونه هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنھان میڪرد. من به ڪسی چیزی نگفتم، و میدانستم او هم حرفی نزده ڪه عمو هر از گاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمی آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش ڪرده است. شب چهارمی بود، ڪه با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر ڪرده بودم ڪه اصلا نگاهش نمیڪردم، و دست خودم نبود ڪه دلم از بیگناهی‌ام همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود، ڪه حیدر از پشت پرده سڪوت همه این شب ها بیرون آمد و رو به عمو ڪرد _بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد. شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه ام ڪوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میڪرد، و طوری مصمم حرف زد، ڪه فاتحه آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش ڪند. باور نمیڪردم، حیدر این همه بیرحم شده باشد ڪه بخواهد در جمع آبرویم را ببرد. اگر لحظه ای سرش را می چرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میڪنم تا حرفی نزند. و او بی‌خبر از دل بی تابم، حرفش را زد _عدنان با ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون ڪار کنیم. لحظاتی از هیچڪس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. ؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، این طور بھانه بتراشد. بی اختیار..... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ⊰✾✿✾⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استوری آزاده آل ایوب(خاله نرگس) : خدا به جایگاهت نور ببخشه و خنکا ۳سالی بود که برق داشتیم و خنکا برق خانه ما در گرما و سرما نرفت
هدایت شده از توئیتا پلاس+
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📨 :‏کمی از مظلومیت‌های امام حسن مجتبی (ع) بشنوید...😔 🗣: افسران ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ گلچینی از خاص‌ترین توئیت‌ها👇 https://eitaa.com/joinchat/2881487177C158addb879
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ببینید و کیف کنید؛ در شجاعت نداریم رو دست این ملت!! گزارش خبرنگار فلسطینی العالم از مقابل تانک‌ها و نفربرهای ارتش اشغالگر رژیم صهیونیستی در جنین 🆔 @pasdarenghelab | پاسدار انقلاب 🆔 @pasdarenghelab | پاسدار انقلاب