✳️ من هم بناست بمیرم...
🔻 شروع به تکاندن عبای خاکیاش کرد، من که از حرفزدن با او لذت میبردم، پرسیدم: «کجا بودی که عبایت اینقدر خاکی است؟»
- وادی السلام.
- آنجا مُرده داری؟
- نه.
- بیکاری؟
- نه.
- برای چه رفته بودی؟
کمی مکث کرد و گفت: «استادم در تبریز، دستور داده است که دستکم هفتهای یک بار به مقبرهها بروم.»
- که چه شود؟
- که یادم بیاید من هم بناست بمیرم.
📚 از کتاب #کهکشان_نیستی
📖 صفحات ۴۰ و ۴۱
👤 #محمدهادی_اصفهانی
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
✳️ آرزو داشت تا جایی که میشود شبیه امامش باشد
🔻 سرش را آورد بالا و اینبار با التماس و بغض خیره شد توی چشمهایم و گفت: «مامان جان! میدونید #شهادت داریم تا شهادت. دلم میخواد طوری شهید بشم که احتیاج به غسل نداشته باشم؛ مثل #امام_حسین بدنم بمونه روی زمین، زیر آفتاب. دعا میکنی برام؟»
🔸 نمیفهمیدم این بچه کجاها را میدید. غافلگیر شده بودم. من فوق فوقش دعا میکردم پسرم با شهادت عاقبتبهخیر بشود اما پسرم، فقط آن را نمیخواست؛ آرزو داشت تا آنجا که میشود، شبیه #امامش باشد.
📚 از کتاب #تنها_گریه_کن | روایت زندگی اشرفسادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان
📖 صفحات ۱۹۰ و ۱۹۱
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
📗 #کتاب_خوب_بخوانیم