eitaa logo
Motivation🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
21 فایل
یا مولا حسن مجتبی:) سلام سید احوالت؟ بنده هارمهرم✋🏻 بیاید راجب همه چی حرف بزنیم دوستان:) https://daigo.ir/secret/8360078754 کانال قرارگیری ناشناسا: https://eitaa.com/its_tea_time کانال خودتونه رفقا غریبی نکنید🗿
مشاهده در ایتا
دانلود
سن هجده تا بیست سالگی(بلکه هم بالاتر) خیلی سخته:) سخت تر از اون چیزی که انتظارشو داشتم تغییرات خیلی ناگهانی هجوم میارن سمتت و تو مجبوری بپذیریشون چون دنیا جای تغییراته، مجبوری تصمیمات مهم بگیری و چیزاییو تجربه کنی که هیچوقت قبلا تجربشون نکردی و همه اینا وقتیه ک تو تازه از نوجوونی دراومدی، هنوز خامی و اول راهی و تازه ی سری از حسای بد نوجوونی هنوز همراهتن و همه چیو سخت و سخت تر میکنن بحث خود سن نیستا فقط، بحث محیط و شرایطم هست یکی از همین شرایط مثلا کنکوره یهو درگیر کنکور و دانشگاه و انتخاب رشته و کوفت و درد میشی، ی سری از دخترا درگیر ازدواج و مسائلش میشن و ی سری پسرا درگیر سربازی تو دوست داری به خودت بقبولونی که خب این فقط ی سنه مث همه سنای دیگه، عادیه، اتفاق خاصی نیوفتاده ولی اینطور نیست:) فشار روته، فشار تغییرات، فشار همه چی و برای همین تو پنیک میشی:) البته شرایط برای همه یکسان نیست، ولی خب من کلی گفتم:) تازه داشتم به ریوجی میگفتم دیشب که من مثلا انتظارشو داشتم، نمیدونم کیا یادشونه ولی من تولد هجده سالگیم عزا گرفته بودم تو کانال و واقعا نگران بودم، اما از انتظاراتم خیلی بدتر بود اوضاع:/ ببین اونایی ک انتظارشو ندارن و فکر میکنن هجده سالگی سن آزادی و بزرگی و اوج و ایناس چجوری میشن دیگه البته بازم میگم افراد متفاوتن و خیلی ربط داره به شرایط و طرز فکر، منم باید طرز فکرمو در این باره عوض کنم؛ اما رفقا، هجده سالگی اونطوری ک ی سریاتون فکر میکنید و انتظارشو میکشید ی سن جادویی رویایی نیست:)
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
Motivation🇵🇸
سن هجده تا بیست سالگی(بلکه هم بالاتر) خیلی سخته:) سخت تر از اون چیزی که انتظارشو داشتم تغییرات خیلی
خیلی ناامیدکننده بود حرفام ولی چیزیه که دارم تجربه میکنم اما تاکید میکنم، باید طرز فکرم عوض شه👌🏻 وقتی طرز فکرم درست شه دیگه عذاب نمیکشم
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
مهم اینه ک با همه سختیاش تموم میشه به هرحال:/ آدماهم قدرتمند تر از اون چیزی ان که فکر میکنن
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
Motivation🇵🇸
مهم اینه ک با همه سختیاش تموم میشه به هرحال:/ آدماهم قدرتمند تر از اون چیزی ان که فکر میکنن #ThinkT
خوبی این دنیا اینه که هر اتفاقی هم بیوفته و هرچقدرم سخت باشه شرایط، آدم باز عادت میکنه:)
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
نماد اِند عوضی بودن و کثافت بازی تو فیلمای هالیوود: کار کردن تو وال استریت👌🏻🗿
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
Motivation🇵🇸
نماد اِند عوضی بودن و کثافت بازی تو فیلمای هالیوود: کار کردن تو وال استریت👌🏻🗿 #VisualBook #ScreenSh
خب فیلم American psycho رو دیدم:/ معنی و مفهومش خیلی جذاب بود واقعا:) البته پایانش ی جورایی بازه و به برداشت خود بیننده بستگی داره، و با برداشتی که ازش داشتم به نظرم جالب بود واقعا:)
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
بیشتر از دیدن خود فیلم خوندن نقد و بررسیشه که لذت بخشه برام:/
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
موسیقی زیباست، اما سکوت حتی از موسیقی هم زیباتره:)
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
استنداپ کمدین داشتیم زمانی که استنداپ کمدی مد نبود:)
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
وسط یه جنگل تاریک و مخوف به هوش میای. سرت تیر میکشه و خون روی شقیقت خشک شده. هرچی به ذهنت فشار میاری یادت نمیاد چجور از اینجا سر در آوردی، مشغول فکر کردنی که یهو با صدای خش خش برگا با ترس به عقب برمیگردی. با دیدن پیرمرد ترسناکی که با تبر به سمتت میاد، با ترس بلند میشی و شروع به دویدن میکنی. اون پیرمرد ترسناک و غیرطبیعی هم شروع میکنه دنبالت کردن، هوا خیلی سرده و از دهنت بخار بیرون میزنه و سینت از شدت سرما و سرعت شدیدا میسوزه. تو همین حال یهو از پشت درختای سمت چپت ی صدای پچ پچ طور میشنوی: هی! هی! بیا اینجا! با خوشحالی از این که یکی پیدا شده که بتونی بهش پناه ببری سریع میپیچی و بین اون درختا مخفی میشی، صاحب صدا ی پسر جوونه با ی کاپشن قدیمی و شلوار جین زهوار در رفته، دستشو به نشونه سکوت روی دماغش میذاره و بعد برمیگرده سمت اون پیرمرد که تبر به دست داره دنبالت میگرده. یهو چشم پیرمرد بهت میخوره و شروع میکنه سمتت اومدن، اما اون پسر ناجی یهو ی شاتگان از کنار پاش برمیداره و به اون پیرمرد شلیک میکنه، اما اون نمیمیره، بلکه یهو دود میشه و محو میشه. از شدت تعجب نمیتونی چیزی بگی ولی پسره که حالت چهرتو میبینه شونشو بالا میندازه و میگه: شاید باید مقدمه چینی کنم برای گفتن این ولی خب وقت نیست، پس مستقیم میرم سر اصل مطلب، ببین اینی که دنبالته ی روحه! روحیه که تو ذهنت ساختی! منم الان بهش سنگ نمک شلیک کردم، چون فقط با این راه میتونیم ی کم زمان بخریم و ازش دور بشیم، اون دوباره برمیگرده! تو که با توجه به دیده هات حرفاشو راحت باور کردی میگی: خدای بزرگ... پس بگو چرا انگار از گور بلند شده! ولی... ولی من چجوری همچین روحیو ساختم؟ پسر کمی این پا و اون پا میکنه و اخرش به سختی به حرف میاد: ببین... خب، چجوری بگم؟ ی نگاه به خودت بنداز! خودتم انگار از گور بلند شدی! تو بهت برمیخوره و سریع گارد میگیری: نه! من خیلی هم نرمالم! پسر چشاشو ریز میکنه و میگه: چرا اینقدر گارد گرفتی؟ تو خودت میدونی همه این قضایا برای چیه، مگه نه؟ اره! تو میدونستی، اما میخواستی ازش فرار کنی، میخواستی باورش نکنی، میخواستی هنوز فکر کنی که ی آدم نرمالی، اما نبودی! به پسر میگی: از جونم چی میخوای؟ _ببین، من ی شکارچی ام، شکارچی موجودات ماورالطبیعه. تو خودت خوب یادته، سال 1990 توی این جنگل اومدی برای تحقیقات روی ی سری گیاهای خاص، که با این پیرمرد روانی که کلبش وسط جنگله مواجه شدی. فقط چون وارد محوطه خونش شده بودی، با تبر دنبالت کرد و آخرشم گیرت انداخت؛ با پشت تبر کوبید تو سرت و تو از شدت ضربه همونجا تموم کردی... جنازتو پشت خونش دفن کرد و خودشم چند روز بعد از اون اتفاق حلق آویز کرد، اما الان، تو هنوز توی این جنگل سرگردونی و همش توهم این پیرمردو داری. اشکات سرایز میشن، تو خوب همه اینارو یادته. خسته و آروم لب میزنی: حالا باید چیکار کنم؟ شکارچی با صدای گرفته ای میگه: تو دیگه به این دنیا تعلق نداری، جسدت دقیقا زیر پای من دفن شده، باید جنازتو نمک سود کنم و بعد بسوزونمش و اونوقت، تو میتونی بری به اونجایی که بهش تعلق داری:) کمی بعد، تو و پسر بالای استخونای توی خاک تو وایسادین و بعد از نمک پاشیدن، پسر فندکشو بالا میاره، تو چشات نگاه میکنه و میگه: خدانگهدار بتی! چشماتو میبندی و با سوختن استخونا، توهم دود میشی و کم کم توی نور ماه محو میشی... رول: روح سرگردان(wondering soul) For: Normal..! From: Harmehr
۲۷ شهریور ۱۴۰۲