قهوهـ،ی سـردِ نویسنـدهـ؛
خاطرات گذشته کمکم در پس ذهنم خاک خورده ان و به فراموشی سپرده شدن اما هنوز درد مبهمی از آنها در قلبم ریشه کرده بود که آزارم میداد و یک جرقه کافی بود تا برای ثانیه ای کوتاه سیلی از آن خاطرات خاک خورده برایم زنده شود، روح خاطراتم که در ذهنم به فراموشی سپرده شدهان پی صاحب خود می گردن و آنجاست که من قربانی آنها می شوم.
-تکهایازمن؛
کوه غم بودم ولی در چهرهام لبخند بود؛
در جوانی پیر گشتم خندهها ترفند بود.
695.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خون میچکد از دیده در این کنج صبوری !
این صبر که میکنیم؛ افشردن جان است.