🌸 دختــران چــادری 🌸
💌 نامه ای که حاج قاسم وصیت کرد در کفنش بگذارند سردار سلیمانی: خودت را برای جنگ با صهیونیست ها آماده
هنوز هم که هنوز است بعد از سه سال و چند ماه وقتی از سعیده خانم خواستیم خاطرات آن روز به یادماندنی را که به قول خودش بهترین روز زندگی اش بوده، را روایت کند هیجان و بغض در صدایش به وضوح مشخص می شود. انگار همان روز است که تازه می خواهد برای اولین بار آمدن مهمان ناخوانده اش را به خانه شان تعریف کند. به او می گویم این هدیه خداوند را مدیون پسرت هستی. می خندد می گوید: واقعا بله او باعث شده بود.
سپس با جزییات رفتن سردار حاج قاسم سلیمانی را به خانه شان برایمان اینگونه تعریف می کند:
چهارشنبه شب 19 دی سال 1395 بود. محمد پسر شهید مدافع حرم حضرت زینب(س) حشمت الله سهرابی که دوست صمیمی پسرم علی بود در منزل ما با هم مشغول بازی بودند. با همان صدا و لحن کودکانه اش آمد داخل آشپزخانه و رو کرد به من گفت: خاله فردا حاج قاسم می آید منزل ما. با خودم گفتم: چه سعادتی بالاتر از این؟ خوش به حال خانواده شهید سهرابی. آن شب گذشت و ساعت 8 صبح پسر بزرگم محمد حسین با حالتی دلواپس از خواب بیدار شد و گفت: مامان ساعت چند است؟ گفتم: 8 صبح. قرار بود حاج قاسم ساعت 9 برای دیدار با خانواده شهید به منزل آنها برود. محمد حسین خوشحال شد که خواب نمانده و به موقع بیدار شده است. پسرهایم به خصوص پس از جنگ سوریه بیشتر حاج قاسم را می شناختند و علقه زیادی به او داشتند.
محمد حسین به من گفت خیلی دوست دارم بروم جلوی خانه علی اینا و وقتی حاج قاسم آمد او را ببینم. به او اجازه دادم برود. محمد حسین سریع آماده شد و رفت. بالاخره حاج قاسم با تأخیر 2 ساعته رسیده بود و محمد حسین در آن سرمای دی ماه دو ساعت بیرون منتظر دیدار او بود.
وقتی سردار می رسد پسرم با او سلام و احوالپرسی کرده بود و سردار به منزل شهید می رود. ولی باز محمد حسین دلش نمی آید به خانه برگردد و دوباره صبر می کند تا موقع رفتن سردار هم او را ببیند. وقتی سردار سلیمانی می آید بیرون محمد حسین از او سوال می کند که شما فقط منزل شهدای مدافع حرم می روید؟ حاج قاسم می گوید نه من به منزل همه شهدا می روم. محمد حسین این را که می شنود می گوید: مادر من هم فرزند شهید است، به خانه ما هم می آیید. حاج قاسم می گوید: مادرت الان کجاست؟ محمد حسین می گوید: خانه است. سردار می گوید: بله حتما به مادر شما سر می زنم. وقتی سردار می رود سوار ماشین شود آقای پورجعفری که از رفقای همسرم بود و همراه حاج قاسم به شهادت رسید پسرم را می شناسد و می گوید او فرزند آقای فلانی است.
ادامه دارد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اشک ها و ناگفته های زینب سلیمانی از اخرین صحبت هایش با حاج قاسم
🔹زینب سلیمانی: شب شهادت به طور خاصی اصرار داشتند که من تنها در خانه نمانم. قرار بود که من هم با ایشان برم اما روز اخر گفتند که وضعیت خوب نیست.
🔹آخرین باری که صحبت کردم گفتند که برمیگردم و باهم میریم مشهد، ایشان واقعا رفتند مشهد اما ما این سعادت را نداشتیم.
#مرد_میدان
#حاج_قاسم_سلیمانی
#ابومهدی_المهندس
🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story
ناگهان
باز
دلم
یاد طُ
افتــاد
شکست...🥀
#حاجقآسم
#مرد_میدان
#در_نبود_او ❣️
#استوری
نقاشی و ساخت کلیپ
ر.علیزاده
#یادت_گرامی_سردار 🌹
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
💠 دردهای زمانه_ ( ۱ )💠
آنجا هجده ساله اي "حـجـابــ" مي گذارد✔ تا آزاد كند ☜ديـنش را #از_جهالت،
و اينجا (#بعضي ) هجده ساله ها "حـجـابــ" برميدارند✘تا آزاد كنند ☜دنيايشان را #براي_جهالت!
آنجا سال 11هجري ست،
و اينجا ۱۴۳۲سال بعد ....
#مذهبي
#فاطميه
_____
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔺 منزل مسیح پولینژاد چندین میلیون دلار قیمت داره که بابت مزدوری و استفاده ابزاری از برخی از دختران ایران از آمریکا هدیه گرفته بعد میاد میگه حاج قاسم ۲۲ میلیون دلار به فلسطین کمک کرده :)
🔹فقط یه قلم مسیح پولینژاد این همه پول و امکانات از آمریکا گرفته حالا بماند اون چندصد نفر شاخص اپوزیسیون چقد پول مزدوری و جاسوسی ایران رو گرفتن!
🔹۷ تریلیون دلار تو منطقه خرج کردن ایران حذف بشه دهها ترلیون دلار هم برای امثال مسیح علینژادها خرج کردن تا بگن ایران ۲۲ میلیون دلار به فلسطین کمک کرده!
🆔 @Clad_girls
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشکل ورزش بانوان چیست؟!
مدیرعامل باشگاه اشتاد سازه، قهرمان لیگ هندبال بانوان:
🔹عدهای میگفتند با وجود امام جمعه، تیم شما را در مشهد اذیت میکنند! اینها فقط در فضای مجازی است.
🔹مشکل ما در ساختار ورزش استان بود، سالن تمرین نداشتیم.
🔹باید برای تمرین پول میدادیم
🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❥ مرگ خونین من کجایی؟؟
🆔 @Clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
هنوز هم که هنوز است بعد از سه سال و چند ماه وقتی از سعیده خانم خواستیم خاطرات آن روز به یادماندنی ر
سردار از او می پرسد همسر او دختر شهید است؟ آقای پورجعفری می گوید: بله. حاج قاسم می گوید هماهنگ کنید تا قبل از رفتن به منزل این دختر شهید هم برویم. شهید پورجعفری با همسرم هماهنگ می کند و قرار می شود به منزل ما بیایند. وقتی همسرم پشت تلفن به من خبر داد اصلا نمی توانستم جلوی اشک هایم را بگیرم. چند بار پرسیدم: راست می گویی؟ گفت باور کن. آن روز خدا فقط می خواست به خانه ما نظر کند. البته به بچه ها نگفتم چون فکر کردم حتی اگر یک درصد او نتواند بیاید در روحیه بچه ها تاثیر منفی خواهد گذاشت. اما استرس مرا گرفت و سریع شروع کردم لباس بچه ها را مرتب کردن. خانه را با اشک تمیز می کردم و به بچه ها گفتم:« بلند شید کمک کنید دوست بابا دارد می آید خانه ما» پسرها تعجب کرده بودند که چه خبر است؟ میوه و چای آماده کرده بودم. به آنها تاکید کردم وقتی زنگ خانه را زدند کسی سمت در نرود می خواهم خودم در را باز کنم. حالی داشتم که واقعا اگر می گفتند با دنیا عوض می کنی؟ قطعا عوضش نمی کردم.
حدود ساعت 13:15 ظهر بود، چند دقیقه بعد از تماس همسرم زنگ خانه به صدا درآمد. حال عجیبی داشتم، پر از استرس و خوشحالی همراه بغضی که از من جدا نمی شد. شاید باورتان نشود، حس می کردم می خواهم در را برای پدرم باز کنم که 32 سال پیش به شهادت رسیده بود. در را که باز کردم چیزی به جز محبت و مهربانی در چهره حاج قاسم ندیدم.
سلام کردم. حاج قاسم از من پرسید: اینجا منزل دختر شهید است؟ جواب دادم بله خواهش می کنم بفرمایید داخل. بسیار ساده و صمیمی بود. روی مبلی نشستندکه قاب عکس پدرم مقابلشان بود. از من پرسید: چند سالت بود که پدرت به شهادت رسید؟ کجا شهید شده و چطوری؟ چند سوال دیگر هم در همین رابطه پرسید. گفتم: یک و نیم ساله بودم که پدرم سال 63 در جبهه غرب توسط کومله و دمکرات، منطقه بوکان به شهادت رسید.
نیم ساعتی که حاج قاسم در منزل ما بود فقط مرا دخترم خطاب می کرد. بعد از 32 سال اولین بار بود که حس کردم دارم با پدرم صحبت می کنم. بچه هایم را مثل یک پدر بزرگ مهربان در آغوش گرفت و مدام می بوسید. حال هوای همه ما نگفتنی بود. محمد حسین هم نمی دانم چش شده بود مدام اشک هایش را پاک می کرد.
ادامه دارد... 👇👇
🌸 دختــران چــادری 🌸
سردار از او می پرسد همسر او دختر شهید است؟ آقای پورجعفری می گوید: بله. حاج قاسم می گوید هماهنگ کنید
حاج قاسم پیشنهاد داد که از او و بچه ها عکس بگیرم.
🌸 دختــران چــادری 🌸
حاج قاسم پیشنهاد داد که از او و بچه ها عکس بگیرم.
بعد به محمد حسین گفت کاغذ بیاور می خواهم برای پدرت مطلبی بنویسم.
در آن متن به جای پدرم سفارش مرا به همسرم کرد که هوای دخترم را داشته باش.
😍😭
🌸 دختــران چــادری 🌸
بعد به محمد حسین گفت کاغذ بیاور می خواهم برای پدرت مطلبی بنویسم. در آن متن به جای پدرم سفارش مرا ب
محمد حسین به ایشان گفت: دوست داشتم بزرگ می بودم و مدافع حرم حضرت زینب(س) می شدم. آرزویم این است که در رکاب شما باشم. حاج قاسم گفت: تو باید خودت را برای جنگ با صهیونیست ها آماده کنی و در رکاب امام زمان باشی.
بعد سردار سلیمانی رو کرد به من و گفت: از شما خواسته ای دارم، برای من دعا کنید که خیلی محتاج دعای شما هستم. اگر فرزندان شهدا برای من دعا کنند حتما به آرزویم که شهادت است می رسم. در جوابش گفتم: دعا می کنم همیشه پیروز باشید و سایه شما بر سر نظام اسلامی باشد. دلم نمی آید برای شهادتتان دعا کنم هنوز خیلی زود است. ولی او دوباره اصرار کرد برای شهادتش دعا کنم. موقع رفتن، رفتم بدرقه شان دوباره سفارش کردند برایم دعا کن، یادت نرود. من هم گفتم: چشم شما هم هر وقت به حرم حضرت زینب(س) و حرم حضرت رقیه(س) می روید دخترتان را یادتان نرود برای من خیلی دعا کنید. که حاج قاسم گفت چشم.
سپس حاج قاسم رفت و دل ما را هم با خود برد. حال من و بچه ها هنوز دگرگون بود. محمد حسین همچنان سجده شکر به جا می آورد و اشک می ریخت. روز به یادماندنی ای بود که بزرگترین هدیه به من به خاطر فرزند شهید بودنم به یادگار ماند. پسر کوچکم تا مدت ها هر کسی را می دید برایش تعریف می کرد حاج قاسم آمد خانه ما و من همه اش در بغلش بودم.
وقتی حاج قاسم رفت با خودم فکر کردم حاج قاسم با این همه مشغله در ایران و خارج از کشور باز هم وقت می گذارد و به دیدن خانواده شهدا می رود پس من هم باید یک جوری از او تشکر کنم. چون خیلی ها هستند که اندازه سردار سلیمانی مشغله ندارند اما چنین کارهایی نمی کنند. واقعا هیچوقت در زندگی از کسی توقع نداشتم که برای من وقت بگذارد. ولی نمی خواستم از این همه لطف و مهربانی هم بگذرم. با همسرم مشورت کردم و او گفت: من می توانم پیامت را به حاج قاسم برسانم امروز او را می بینم.