eitaa logo
نشان از بی نشان ها
222 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
13.2هزار ویدیو
226 فایل
نشان از بی نشان ها تلاشی است برایِ ارائه جامع‌ترین آموزش‌ها، اخبار و تحلیل‌ها‌ی امنیتی و اخبار تحولات منطقه و جهان
مشاهده در ایتا
دانلود
که بود؟ کسانی که در تهران سوار مترو شده اند. ایستگاهی است به نام "جوانمرد قصاب" جوانمرد قصاب را بیشتر بشناسید👇 🔰قصابی که به معنای واقعی مرد بود و ملقب شد به جوانمرد قصاب 🌷 ♈️عبدالحسین کیانی از نظر انسانی و اخلاقی و مذهبی فرد ممتازی بود و واقعا زیبا امتحان خود را پس داد. همیشه با وضو می رفت مغازه. هر گاه از او می پرسند: « عبدالحسین! چه خبر از وضع بازار؟ کسب و کار چطوره؟» او فقط می گفت الحمدلله … ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد… »‌ همیشه بیشتر از وزنه ای که توی کفه ترازو بود گوشت می گذاشت، و می داد دست مشتری. همیشه کفه گوشت به کفه آن طرفی می چربید .‌ هیچ کس کفه های ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود. همیشه سمت گوشت سنگین تر بود هیچ وقت کسی نمیدید عبدالحسین پولی را که از مشتری هایش می گیرد، بشمارد. پول را که می گیرد، بدون اینکه حتی نگاهش کند، می انداخت توی دخل. این عادت همیشگی اش بود.‌ ♈️اگر مشتری مبلغ ناچیزی گوشت می خواست عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازویی هست» و البته همه می دانند که او همیشه بیشتر از حق مشتری گوشت می گذاشت توی ترازو. اصلاً گاهی اوقات که مشتری را می شناسد، نمی گذارد مشتری مبلغی را که گوشت می خواهد به زبان بیاورد. مقداری گوشت می پیچد توی کاغذ و می داد دستش.‌ مشتری هایش را می شناخت. آنهایی که وضع مادی خوبی نداشتند یا حدس می زند که نیازمند باشند یا اینکه عائله سنگینی دارند را دو برابر پولشان گوشت می داد. اصلاً گوشت را نمی گذاشت توی ترازو که طرف متوجه بشود داستان چیست. ‌ ♈️گاهی اوقات برای اینکه بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کند که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گیرد و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمیگرداند به مشتری. گاهی هم پول را می گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می دهد دست مشتری و می گوید:«بفرما. مابقی پولت را بگیر». می خواست عزت نفس مشتری های نیازمندش را نشکند. عبدالحسین سال های سال اینگونه رفتار کرد.‌ ♈️فردی یکی دوبار از رو به روی مغازه رد می شود که عبدالحسین صدایش می زند و می گوید: «تو گوشت می خوای اما پول نداری و خدا به دلت انداخته که این مغازه نسیه هم گوشت می ده… مرد انگار که کسی حرف دلش را زده باشد، گره های پیشانی اش باز می شود و می گوید: «خدا خیرت بدهد یک ماهه گوشت نخوردیم. میشه نیم کیلو گوشت بدی و این انگشتر عقیق رو هم بزاری گرو بمونه تا پولشو بدم؟» عبدالحسین بدون اینکه او را بشناسد، تکه ی بزرگی گوشت می پیچد توی کاغذ و انگشتر را هم می گذارد توی دست مرد. «اینو بزار دستت، برا نماز ثواب داره. هر وقت داشتی، پولشو بده»‌ مرد لبخند زنان گوشت را می گیرد و می رود. عبدالحسین زیر لب می گوید: ‌«خدایا! امیدوارم که هیچ وقت برا دادن پول گوشت نیاد، اینطوری گفتم فکر نکنه بهش صدقه دادم و خجالت بکشد»‌.‌‌ 🔰او فردی وارسته بود و خوب بلد بود در عاشقی قمار کند ♈️پیرزنی می آید درب مغازه و صدا می زند: «عبدالحسین! مادر! این گوشت رو از فلانی خریدم، گوشت خوبی بهم داده؟» عبدالحسین گوشت را ورانداز می کند. یک تکه گوشت از لاشه آویزان در مغازه جدا می کند و می گذارد روی گوشت پیرزن و می گوید:« آره مادر! حالا دیگه گوشت خوبی شد». عادت همیشگی عبدالحسین همین است. هم دل مشتری را نمی ‌ شکند و هم دروغ نمی گوید. تازه این بماند که عصبانی شود و بگوید چرا از من خرید نکردی؟ معمولاً با گفتن نام قصاب، تصویر یک آدم خشن در ذهن ها نقش می بندد. اما عبدالحسین تنها جایی خشمگین می شد که برای خدا بود ♈️همسر رئیس شهربانی آمده بود داخل مغازه اش و می گوید: «از این گوشت به من بده». عبدالحسین می گوید:«برو بیرون! مثل بقیه، سرنوبت… می گوید: «من زن رئیس شهربانی ام» و عبدالحسین که به معنای واقعی بجز خدا از هیچ کس نمی ترسد، پاسخ می دهد: «زن رئیس شهربانی باش. تو هم مثل بقیه.»‌ ♈️چند لحظه بعد دو مأمور شهربانی برای بردن عبدالحسین می آیند درب مغازه. او با مأمورها نمی رود ومی گوید: برید. کارم تموم شد، خودم میام.» کارش تمام می شود و می رود پیش رئیس شهربانی و می گوید: تو پشت میزت نشستی، برا قانون. منم تو مغازم برا قانون. اگه قرار به بی قانونیه، من از تو بهتر بلدم.» این را می گوید و از شهربانی می زند بیرون ♈️ایشان چهل و سه بهار را گذراند و در نهایت ۱۲ گلوله او را به وادی موعود رهسپار کرد و به دیار معشوق شتافت. روحش شاد
متروی تهران ایستگاهی دارد به نام این جوانمرد، همیشه با و‌ضو بود. میگفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!! هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.» وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت میداد. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود میکرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری. گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.» عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!! این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید. ✖️''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است! به این میگن جوانمرد
متروی تهران ایستگاهی دارد به نام این جوانمرد، همیشه با و‌ضو بود. میگفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!! هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.» وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت میداد. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود میکرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری. گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.» عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!! این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید. ✖️''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است! به این میگن جوانمرد
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 متروی تهران ایستگاهی دارد به نام این جوانمرد، همیشه با و‌ضو بود. میگفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!! هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.» وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت میداد. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود میکرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری. گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.» عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!! این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید. ✖️''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است! به این میگن جوانمرد ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ @CleanRomance 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🌺🍃🌺🍃🌺