هدایت شده از •﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
کارت پایان دوره را گرفته بودیم و قرار بود به عنوان نیروهای کادری در دانشگاه بمانیم. می خواستیم سه نفری کار فکری و تربیتی را آغاز کنیم. روزهای اول در اتاق دانشجویی بودیم اما فضای انجابسیار شلوغ بود و نمی شد درآن فضا با آرامش فکر کرد. در دانشگاه به دنبال اتاق آرامی می گشتیم. بالاخره بعد از جست و جوی بسیار اتاق را پیدا کردیم که دیوارهایش از فرط کثیفی سیاه شده بود! باور نمی کردم که بشود ازچنین اتاقی محلی برا اقامت ساخت! اما آستین ها را بالا زدیم وشروع کردیم. سر تا پایمان را خاک گرفته بود. کار که تمام شد، یک قالی پیدا کردیم و کمدی گرفتیم تا حداقل های اقامت در یک اتاق را فراهم کرده باشیم.
دل عباس اما هنوز راضی نبود. می گفت دیوار ها هنوز کار دارند! هر چه تلاش کردم که از این قلم کوتاه بیاید افاقه نکرد. می گفت وقتی می شود وضعیت اتاق را از این بهتر کرد چرا نکنیم؟ بالاخره کسی را از بیرون دانشگاه آوردیم تا دیوار ها را مطابق میل عباس رنگ یاسی بزند!اتاق حالا روشن و دلپذیر شدهبود. بعداز شهادت عباس هر وقت از جلوی آن اتاق رد می شوم خاطرات آن روز ها برایم زنده می شوند و تلاش وهمت بلند عباس را بهتر درک میکنم.
👤به نقل از↓
″ مجتبی حسینپور ،همکارِشهید ″
📚 برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۳ ″
#خاکــریزخاطـرات #شهید_مدافع_حرم
#داداشعـباس #جوان_مؤمن_انقلابی
به چهره خندانش خوب نگاه کن که بین میلیارد انسان روی زمین دست تورا گرفته تورا انتخاب کرده و تورا به راهش دعوت کرده...
گویند
چرادلبہشھیداندادے؟
و اللّٰھ کہمنندادمآنھابردند👀
#داداشعباس
دلبستهصورتتنشدیم داداشی(:
دلبستهمراممعرفتتشدیم،داداش عباس..♥️
https://rubika.ir/joinc/BJAEAFIB0BFQUVRVDZAEBESOUVAQNVYK
https://digipostal.ir/c6obfce
از طرف برادر شهیدتون عباس دانشگر🤍🕊️
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
●برادر شهید :
در واقع میتونم بگم که نقطه شروع پرواز عباس از مسجد″بود!...🪽
«۳۰ مرداد، روز جهانی مسجد گرامی باد🌸»
#خاکــریزخاطـرات #داداشعـباس
12.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره ای از شهیدمدافع حرم
#عباسدانشگر از زبان همرزمشان
اوناازحلالشگذشتنبخاطرخدا
ماازحرامشبگذریم✋🏼
#داداشعباس💔✨
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم 🌸
اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
https://eitaa.com/joinchat/3878552500C7b62126ed4
۱۷ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
.... بهواسطۀ کمکهای شهید کمکم رفقایم را کنار گذاشتم. پایم به هیئت باز شد و هیئتی شدم. خادمالشهدا شدم. مسیر زندگیام عوض شد. دمدمای خدمت سربازیام بود. به همه میگفتم سرباز سپاه میشوم؛ چون یقین داشتم داداش عباس هوایم را دارد. از زمانی که با شهید رفیق شدم، محبتهای او را در زندگی میدیدم.
بعضیها مسخرهام میکردند که مگر داییات توی سپاه سردار است یا عمویت توی سپاه سرلشکر است؟! کی کارت را درست میکند که بروی سپاه؟! ولی من دلم به عباس گرم بود. برگۀ اعزام خدمتم آمد. آموزشی را در سپاه افتاده بودم. همه تعجب کرده بودند. رفتم. آموزشی تمام شد. یگان خدمتی افتادم نزدیک خانهمان. از ناحیۀ مقاومت تا منرلمان فاصلۀ چندانی نبود. چند ماهی گذشت. یک روز فرمانده ام پیشنهاد داد برای استخدامی سپاه اقدام کنم. اوایل دوست نداشتم؛ چون آشنایی نداشتم. پدرم نه جانباز است و نه ایثارگر. باز به دلم افتاد گفتم: داداش عباس حواسش بهم هست.
بالاخره رفتم برای استخدامی سپاه. مراحل یکی پس از دیگری طی شد. هر جایی که گره به کارم میخورد، به همه میگفتم کسی را دارم که کمکم میکند و هوایم را دارد. همه تعجب کرده بودند که پارتی من کیست. مراحل گزینش سپاه برای استخدامیام تمام شد. الان هم بهلطف داداش عباس لباس سبز پوشیدهام و کادر سپاه هستم. خودش درست کرد که هم سرباز سپاه باشم و هم کادر سپاه.
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #داداشعـباس